دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم


"""خواهی دید که من چرا آنجا را دوست داشتم. آن روستا را دوست داشتم. آنجا که رویاها مرا تکیده کرد. روستایم مشرف به مزرعه ها بود. پر از درخت و برگ، مانند قلکی که خاطره هامان را تویش نگه می داشتیم. آدم احساس می کند که دوست دارد برای همیشه آنجا زندگی کند.... طلوع آفتاب، صبح، بعد از ظهر..شب"" (از رمانِ "پدرو پارامو"، نوشته ی خوان رولفو").


برای رفیقِ عزیز "آ_م" ، که عکس را قطعه از بهشت توصیف کرد.

.........................................................

عکس، از یکی از تپه های مشرف به تاکستان های روستایِ من.

شب تاب

این جهان شبنمی

شاید شبنمی باشد

و هنوز

و هنوز

(کوبایاشی ایسّا)

باد... بادِ بی سامان

به باد بگویید

این برگ ها را کجا می برد؟

درختِ بیچاره یخ کرد...

مگر او نباید خانه ای داشته باشد؟

مگر او مثلِ من آدم نیست؟

......................................................

برای عنوان این پست و نویسنده اش.

یوحنا 14:1

نوشتنِ این کلمات را

به مردی عامی واگذاشته ام.

و هیچ گاه آن کلماتی نخواهند شد که میخواهم بگویم

بلکه تنها سایه ای از آنها خواهند شد....

(خورخه لوییس بورخس // از شعری با عنوانِ همین پست)

......

من بر اثرِ علاقه ی بی سبب

به خیلی از این مردم ساده

مفت به این یقین رسیده ام

که من هم می توانم

که مثلِ خیلی از این مرم ساده

ساده باشم...

(سید علی صالحی)