دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

نام ناپذیر. نام ناپذیر. نام ناپذیر.



1)

شاید شما هم موافق باشید که در دنیای ادبیات داستانی، آن مقدار بحث و جدل و تاویل و تفسیرهای متعدد و سرگیجه آوری که روی مجموعه آثار بکت(به ویژه سه گانه ی معروفش) انجام شده(بیشتر به گواهی دیگران و تا حد کمی بنابر آنچه نویسنده ی اینجا خودش خوانده یا دیده)، فقط در مورد آثار کافکا اتفاق افتاده است؛ تازه آن هم به احتمال زیاد در مقیاس کوچک تر.

بیشترِ وقت رمان خوانیِ تقریبا دو ماهه ی اخیرِ نویسنده ی این متن، صرف خواندن سه گانه ی بکت شده است؛ "مالوی"، "مالون می میرد" و "نام ناپذیر". اولین چیزی که با نگاه کلی به سه اثر دیده می شود، کمرنگ شدن ویژگی های رمان، یا بهتر است بگوییم ویژگی های معمول رمان، از حلقه ی اول به سمتِ حلقه ی آخر است. تا جایی که می شود این جمله از رمان "تخیل را مرده خیال کن" را در مورد حلقه آخر(نام ناپذیر) صادق دانست؛ شوقِ شدید بی فرمی برای فرم. یا جمله ای از "مالوی" را که به "محو شدن فرمی میان فرم های دیگر" اشاره می کند. به این ترتیب، "مالوی"، روشن ترین پیرنگ داستانی را نسبت به بقیه دارد. داستان "مالوی"، از دو قسمت تشکیل شده که در واقع شروع کتاب، پایان قصه آن است. با این حال، در "مالوی"، می شود عناصر "زمان"، "مکان" و "پیرنگ" را کم و بیش تشخیص و تمیز داد، اما در حلقه های بعدی، هر سه­ ی این­ها کمرنگ­ تر می شوند. تا جایی که در "نام ناپذیر"، هر سه اعتبار خود را به معنای مرسوم آن تا حد زیادی از دست می دهند. به طور خلاصه، قسمت اول "مالوی" داستانی ست که مردی به نام مالون(بنا به گفته ی خودش) از شروع سفر خود برای رفتن پیش مادرش برای ما روایت می کند و قسمت دوم آن، روایت فردی به نام "موران" است از ماموریتی که به او داده شده بوده؛ ماموریت رفتن به سراغ "مالوی". "مالون می میرد" تک گویی بلندِ مردی ست که در اتاقی زندگی می کند(زندگی می کند؟) و به قول خودش دوست دارد برای ما قصه هایی تعریف کند. و "نام ناپذیر"، که آن هم یک تک گویی ست، نوعی حرکت دورانی دارد که به طرف دو حلقه ی قبلی گردش می کند و در آنها نقب می زند و پای شخصیت های زیادی را به ماجرا می کشاند؛ با حفظ ابهام کامل در مورد زمان، مکان و حتی شخصیتِ اصلی به آن معنی که ما سراغ داریم.

چیز دیگری که با شدت و حدت به چشم می آید این است که راوی های هر سه رمان(و حتی دیگر شخصیت های کارهای بکت) دچار حالت "جدا ماندگی" و "جدا افتادگی" و انزوای شدیدی هستند. جدا ماندگی، نه تنها از جهان اطراف و دیگران، بلکه از خود. جدا افتاده از(با) دنیای خود و خود. این موضوع در بند بعد کمی روشن تر خواهد شد(احتمالا).

2)


این نوشته، بیشتر از هر چیز می خواهد به یک نکته تاکید یا تکیه کند، آن هم این است که برای خواندن یک اثر از بکت، باید تمام آثار او را خواند؛ اگر این "باید" را خوش ندارید، بگویید "بهتر است"*... . این موضوع، بیشتر از هر اثری دیگری از او، در مورد "نام ناپذیر" صدق می کند که اتفاقا جایگاه متفاوت ترین تاویل ها و تفسیرها بوده است. همان طور که گفته شد، "نام ناپذیر" نوعی چرخش مداوم و نقب زدن بین داستان ها و شخصیت هایی را دارد که قبلا در آثار بکت آمده اند؛ از "مالون" و "موران" و "ماهود" و "یودی" که نامشان در همین سه گانه می آید گرفته تا "مِرفی" و "مرسیه و کامیه" که آثار دیگری از او هستند. این موضوع و دیگر چیزهایی که موقع خواندن بکت دستگیرمان می شود، تا حدی به ما حق می دهد که از چیزی به نام "جهان بکت" یا "جهان داستان های بکت" حرف بزنیم. بهترین توضیح(یا یک توضیح خوب) در این مورد، که ما را در خوانش سه گانه ی بکت یاری می کند، جمله ایست که در "تخیل را مرده خیال کن" درباره ی "مرفی" نوشته شده(به گمان من ذهن مرفی، و فرآیندهایی که در آن شکل می گیرد و توسط نویسنده تصویر هم می شود، شباهت زیادی به ذهن راوی "نام ناپذیر" دارد). آن جمله این است: "ذهن مرفی، خودش را همچون کره ای عظیم و تو خالی تصور می کرد که بی هیچ منفذی رو به جهان بیرون بسته بود. این یک جور تحلیل رفتگی نبود، چون هیچ چیزی که خودش را در بر نمی گرفت، بیرون نمی گذاشت. تا امروز هیچ چیز در این جهان بیرون از آن نبود و نمی توانست باشد چون از پیش حضور داشت هم چون امری مجازی یا حقیقی، یا مجازی ظهور کرده درون حقیقی، یا حقیقی سقوط کرده درون مجازی، در جهان درون آن.... واقعیت ذهنی وجود داشت و واقعیت جسمی، هر دو به یک اندازه واقعی اما نه به یک اندازه دلپذیر. مرفی بین بخش حقیقی و مجازی ذهنش فرق می گذاشت، نه از جنس فرقی که بین فرم و شوق شدید بی فرمی برای فرم می گذاشت، بلکه مثل آن تمایزی که برای تجربه ی ذهنی و جسمی، هر دو، قائل بود و آنچه که فقط برای تجربه ی ذهنی قائل بود. از این رو، فرم لگد حقیقی بود، فرم نوازش مجازی".

از این دست نمونه ها و روابط بینامتنی در آثار بکت فراوان دیده می شود. مثلا برای یک نمونه ی دیگر، نگاه کنید به شروعِ کتاب "متن هایی برای هیچ" و اوایل رمان "مالوی"، جایی که راوی، در مورد جایگاهش روی تپه صحبت می کند. نویسنده ی اینجا دوست دارد و لازم می داند باز هم از سه گانه و دیگر آثار بکت حرف بزند؛ البته اگر بتواند.

 

.............................................................

این نظر به طور ضمنی اشاره به این موضوع هم دارد که آثار بکت، در وهله ی اول، رمان و ادبیات هستند و بهتر است به جای صرفِ پرداختن به تحلیل های سیاسی یا روان شناختی یا فلسفی یا هر چیز دیگری، اول آن را به عنوان یک داستان و رمان بخوانیم. همچنین، خوب است که به جای تحمیل کردنِ تحلیل های مختلف به آثار بکت، بیشتر از همه به حرف های خود متن( و متن ها) گوش بدهیم و بخوانیم شان(این موضوع را "سهیل سمی" مترجم سه گانه ی بکت، در موخره ی کتاب "نام ناپذیر" مطرح کرده است).

نظرات 7 + ارسال نظر
مرتضی پنج‌شنبه 2 آبان 1398 ساعت 21:40

واقعن لذت بردم از تحلیلتون، راستش این که بگیم نوشتن در مورد بکت غول مرحله اخر کتاب خوانی و نقد ادبی هست پر بیراه نگفتیم. من تازه کتاب نام ناپذیر رو دارم میخونم و حتا نمیدونم داره کجا میبره منو با کلماتش... و امیدوار وقتی تموم شد بتونم به تحلیل براش بنویسم

پرستو چهارشنبه 20 بهمن 1395 ساعت 23:31

آره،دقیقا
بحث فیگور‌گرفتن نیست. واقعا عالیه که درباره کتابایی که میخونی به صورت منسجم مطلب می نویسی. این هم می تونه برای خودت عالی باشه و هم برای ما خیلی خیلی مفید.
قلم و البته تحلیل خیلی خوبی داری.
بازم بنویس :)

ممنونم از تشویقت و انرژی ای که میدی؛ پرستو.
واقعا خوشحال میشم اگه این نوشته ها به درد کسی بخوره یا لااقل براش جذاب باشه.
خودمم دوست دارم بیشتر بنویسم؛ و البته بهتر. تا ببینیم چه پیش آید.

مدادسیاه جمعه 8 بهمن 1395 ساعت 10:44

این بادداشت را با کمال علاقه و لذت خواندم. امیدوارم ادامه اش بدهی.

چقدر انرژی بخشه که مداد عزیز و مسلط روی یادداشت نوشتن و ادبیات داستانی، یادداشت آدم رو دوست داشته باشه. ممنونم ازت.
امشب یادداشت دیگه ای نوشتم. خوشحال میشم بخونیش و با نظراتت کمکم کنی.

سحر چهارشنبه 6 بهمن 1395 ساعت 21:37

وا مجید "در انتظار گودو" رو که خوندم، اگه نخونده بودم که ماکت نمی تونستم درست کنم

منظورم بقیه ی آثارش بود بخصوص رمان ها!

بعد هم منم ترچیح می دم تفسیر خودم را از اثر داشته باشم. تو ایران نقد ادبی انقدر دست کم گرفته شده و عقب افتاده است که آدم گریه اش می گیره

ببخشید ببخشید، من جمله م رو اصلاح کردم. می خواستم بنویسم "بخونیشون" که اشتباه شد.
+ اما جدا خیلی مایلم نظر تو و چند تا دیگه از دوستان رو راجع به بکت و کارهاش بدونم. امیدوارم فرصت کنی و بخونیشون.
+ من نقد ادبی بلد نیستم، اما همیشه دنبال این بودم که نظر و برداشت خودم رو داشته باشم و توی یادداشت ها، یه حرف جدید از خودم داشته باشم؛ حتی اگه شده یه پاراگراف باشه. یا یه نظر یا هر چی.
بدون تعارف می گم، نمی دونم تونستم تا حالا، تو این چند تا یادداشت نحیف و کم تعداد این کار رو بکنم یا نه.

سحر شنبه 2 بهمن 1395 ساعت 20:08

عجیبه ... با این که رشته ام تئاتر بود، هیچ وقت درست و درمون بکت رو نخوندم، اما یادمه باید برای "در انتظار گودو" ماکت درست می کردیم و مجموعه ی عجیب و غریبی شکل گرفته بود!
مهمتر از خواندن آثارش، خواندن تفسیرهای بعدی است!

سحر؟؟؟ تصمیم نداری تجدید نظر کنی و بخونیشون؟ بعد به ما هم نظرتو بگی؟
با نظرت موافق نیستم؛ مهم تر از همه، اینه که اول چندین و چند بار خودِ متن ها رو بخونی. در موردهای اینچنینی، اتفاقا زیاد اهمیت دادن به تحلیل ها تو اولِ خوندن، به نظرم بیشتر آدم رو پرت می کنه سحر.

مهدخت چهارشنبه 29 دی 1395 ساعت 17:55

درودها

خواندن بکت هرقدر دشوار باشه نوشتن از او و درباره ی آثار او بسی دشوار تر و گاه بی اغراق ناشدنی ست . اما خب حال که خردک جراتی هست می نویسیم ... به نظر می رسه بکت نوشتن را می میرد. بارها در زمان خوانش آثار این مرد با خود اندیشیدم : نوشتن برای او همچون مراسم کفن و دفن واژه هاست. او نه فقط واژه ها را به مسلخ می برد که زمان را مکان را و هر نوع هنجار و فرم معمول که خواننده انتظار می برد را با نیشخندی که در آثارش هوایداست به قتلگاه می فرستد . گو اینکه ساموئل بکت هر واژه را به گونه یی بر می گزیند که راه پس و پیش برای ذهن خواننده نگذارد. نمی دانم شما نیز زمان خواندن ِ کلمات او حس ِ مرگیدن می کنید یا خیر ؟ من ، اما با او و با هر سنخ ِ واژه اش می مرگ ام. تصویری که پس از هربار خواندن بکت در نهاد ام شکل می بندد : صف ِ واژگانی که خسته اند از ادامه دادنی که بکت آنان را مامور آن داشته است .
در نهایت به شما پیشنهاد می کند کتاب « خیلی کم...تقریبا هیچ » از سایمون کریچلی را بخوانید . به گفته ی نویسنده قهرمان کتاب ، بکت است.

سلام به شما
دقیقا! نوشتن از بکت واقعا سخته. فعلا که ما جرات کردیم و چیزکی نوشتیمم؛ تازه تو فکرش هستم که این اول کار باشه و خیلی بیشتر از بکت حرف بزنم(جرات بروسلی رو دارم).
+ توصیف تون از نوشته های بکت برام جالبه. خصوصا جمله ی آخر رو به شدت پسندیدم. بکت، درباره ی "جویس" گفته که او هیچ وقت درباره ی چیزی نمی نوشت، او همیشه چیزی می نوشت.
این حرفش دقیقا درباره ی خودش صادقه. او "اتاق" رو می نویسه، "فلج بودن" رو می نویسه و خیلی چیزای دیگه.
آخر گفته شده که یکی از منتقدها گفته که بکت در نام ناپذیر"، به جوهره ی نوشتن دست پیدا کرده. با این جمله خیلی موافقم. جوری نوشته که انگار تمام فرآیند نوشتن(از مواد اولیه در مورد ذهن گرفته تا جسم و .... ) و محصول فرآیند رو در قالب کلمه پیاده کرده. کلمه هایی که واقعا زیر بار اون "چیز" کمر خم می کنن.
+ کتاب پیشنهادی رو حتما می خونم. ممنون

پرستو جمعه 24 دی 1395 ساعت 23:34

بکت واقعا آدم سخت نویسیه، متن هاش دیریابه و دیر فهم. اما درعین حال بسیار جذاب. وقتی تیتر رو دیدم فک کردم که چه خوب، در مورد کتابی میخوای حرف بزنی و بنویسی که من خوندمش. اما وقتی متن رو خوندم، دیدم هیچی یادم نیست با اینکه دو سال پیش کتاب رو خوندم ولی عجیبه که چیزی یادم نیست و اینه که نشون میده بکت چقدددر سخت نویسه. حتی مجموع داستان و‌کلیتش هم از خاطرم رفته، شاید چون دقیقا مثل چیزی که تو گفتی داستان هاش پیرنگ دقیقی نداره، زمان و مکان رو هم که اصلا حرفشم نزن که هیچوقت تو کاراش معلوم نیست. درواقع بکت در یک بی زمانی و بی مکانی می نویسه، یه جور تعلیق خاص. و هر لحظه زیر پات رو کاملا خالی می کنه.
منو به فکر انداختی که دوباره برم سراغ کارهاش، شاید باید از در انتظار گودو شروع کنم که احتمالا ساده ترین و زودفهم ترین نمایشنامه اش باشه.
مرسی از تحلیل خوبت.

پرستو جان، ممنونم از کامنت خوبت. من اون موقع فرصت جواب دادن نداشتم و بعد هم فراموشم شد.
مطلب جدیدی امشب نوشتم، که قسمتی از حرف هایی که می خواستم بهت بگم رو در خودش داره.
اما چیزی که واقعا مهمه، و تو هم گفتی، اینه که خوندن کارهای بکت واقعا سخته.اصلا بحث فیگور گرفتن یا این قضایا نیست، اما برای خوانش خوب از کارهاش، واقعا ضروریه که چند بار بخونیشون.
این دو تا متنی که من نوشتم، بیشتر از هر چیز، تمرینی واسه خودم هستن واسه رسیدن به یه خوانش بهتر از کارهاش.
+ واسه شروع کارهاش هم همون طور که خودت گفتی برو سراغ نمایشنامه هاش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد