دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

درباره ی آثار بکت

پیش از این در یادداشتی در مورد بکت به طور ضمنی گفته شد که در بررسی ها، تحلیل ها و نقدهای نوشته شده بر آثار او(به ویژه سه گانه ی او) ، بیشتر به موضوع ها و درون مایه ها تکیه شده است. نویسنده ی این متن، در این زمینه احتمالا به گروه اقلیت تعلق خاطر دارد و می خواهد یاددشت هایش بیشتر بر فرم، خودِ متن ها، فرآیندهای نوشتن و روابطِ بین متنی در خودِ آثار بکت تکیه داشته باشد و از طریق حرف زدن بیشتر از فرم، از محتوا هم حرف بزند. چرا که فرم و محتوا را در بده­-بستانی دائمی با هم می داند و دارای اثر متقابل بر هم.

در یادداشت قبل (این یادداشت) برای توضیحی در مورد جهان بکت و جهانِ راوی های بکت-راویِ نام ناپذیر، یا راویِ مالون می میرد یا راویِ مالوی-  از تببین و توضیح راجع به "مِرفی"(شخصیتِ داستانِ "تخیل را مرده خیال کن") وام گرفته شد. چنانکه بعدا" نشان داده خواهد شد(احتمالا نشان داده خواهد شد) اینکه ما از بین این راوی ها کدام را انتخاب کنیم، تفاوت چندانی را در روند پیشروی بحث یا نتیجه های احتمالی به وجود نخواهد آورد. انتخاب گزیده ای راجع به "مرفی" برای بحث در مورد آثار بکت به طور کلی، در یادداشت قبل، از همین موضوع ناشی می شود. در آنجا، نوشته شد که ""ذهن مرفی، خودش را همچون کره ای عظیم و تو خالی تصور می کرد که بی هیچ منفذی رو به جهان بیرون بسته بود. این یک جور تحلیل رفتگی نبود، چون هیچ چیزی که خودش را در بر نمی گرفت، بیرون نمی گذاشت. تا امروز هیچ چیز در این جهان بیرون از آن نبود و نمی توانست باشد چون از پیش حضور داشت هم چون امری مجازی یا حقیقی، یا مجازی ظهور کرده درون حقیقی، یا حقیقی سقوط کرده درون مجازی، در جهان درون آن..." .

به علاوه، یادداشت پیش اشاره شد که در سه گانه ی بکت، به ویژه در حلقه ی آخر یعنی "نام ناپذیر"، مدام با رفت و برگشت ها، تکرار برخی وقایع از منظرهای متفاوت، و وارد کردن شخصیت هایی از داستان های مختلفِ نویسنده، مواجه می شویم. این رفت و برگشت ها و تونل های مختلف و مکرر، ما را به یاد "ذهن مرفی" و توضیح بندِ بالا درباره ی او می اندازد. نکته ی قابل توجه این است که راوی های سه گانه، همان طور که گفته شد، در جهان خودشان محبوس هستند، جهانی که البته "هیچ چیزی که خودش را در بر نمی گرفت، بیرون نمی گذاشت"و "تا امروز هیچ چیز در این جهان، بیرون از آن نبود". دستِ کم این چیزی ست که خودِ راوی به ما می گوید.

"ایتالو کالوینو" در کتاب "چرا باید کلاسک ها را خواند؟"، در مقاله ای که راجع به "لوییس بورخس" و ابداعات و دستاوردهای او برای ادبیات نوشته است، سه نوع دید و نگاه به ادبیات را بر می شمرد. فعلا و در اینجا برای ما، دو تا از این دیدگاه ها شایان توجه هستند؛ "یکی جریان اصلی ادبیات جهانی (لازم است توجه کنید که این کتاب در دهه 80 قرن بیستم نوشته شده است) که می خواهد در زبان، بافت حوادث، در غور کردن ناخودآگاه، ملغمه ی هستی را به ما عرضه کند، نگاه دیگر، " دیدی از ادبیات نزد بورخس به مثابه جهانی ساخته و اداره شده توسط هوش"{به گمان نویسنده ی این متن، می توان اینجا به جای هوش، ذهن را قرار داد}*. این همان نگاه به ادبیات است که "کالوینو" خود را شیفته ی آن می داند و بنابر گفته ی او، خلاف جریان غالب ادبیات آن روزگار بوده است. با قرار دادن ذهن به جای هوش، این یادداشت سعی در مطرح کردن فرضیه ای در مورد خوانش آثار بکت دارد(به ویژه سه گانه) مبنی بر اینکه "ادبیات" بکت، یا جهان ادبیات بکت، جهانی ست ساخته و پرداخته و اداره شده توسط ذهن؛ ذهن مرفی، مالوی یا هر کدام دیگر از شخصیت ها. به این جمله از رمان "مالوی" دقت کنید:"چون پدید آوردن یک موجود، یک مکان، اگر به من بود، می گفتم یک ساعته، اما نمی خواهم احساسات کسی را خدشه دار کنم، و بعد استفاده نکردن از آن ها، چنین کاری واقعا، چطور بگویم، نمی دانم. نخواهی چیزی بگویی، ندانی که چه میخواهی بگویی، نتوانی چیزی را که فکر می کنی می خواهی بگویی، بگویی؛ و با این همه یک دم از گفتن بازنمانی، این چیزی ست که باید به یاد داشته باشی، حتی در بحبوحه نوشتن..." در سه گانه، "نوشتن"، در "حرف زدن"(که همان تک گویی راوی باشد) تبلور می یابد و نمودار می شود.

بکت، جایی درباره ی "جیمز جویس" گفته است که «او هیچ وقت درباره ی چیزی نمی نوشت. او همیشه چیزی می نوشت". می شود فرضیه ی طرح شده در این یادداشت را به خودِ بکت تعمیم داد؛ دستِ کم در مورد سه گانه ی او. در این صورت مساله این طور می شود: راویِ بکت درباره ی ذهن نمی نویسد، بلکه خود ذهن را می نویسد. حاصلِ خلقی که در متن ها هست، خودِ ذهن است. جهانِ ذهن. یا بهتر است بگوییم جهانی که روای آن را روایت می کند، توسط ذهن خلق شده و اداره می شود. جهانی، که خود همان ذهن است**. اینجا، سوژه و اُبژه، به راحتی به جای همدیگر قرار می گیرند. مثلا نگاه کنید به طرح و پیرنگ رمان "مالوی" که در آن، راویِ بخش دوم طی ماموریتی که به گفته ی خودش به او محول شده، به دنبال "مالوی" راهی می شود و خود، به نوعی در "مالوی" مستحیل می شود(فعلا از بحث کردن درباره ی اینکه خود راوی بخش دوم همان مالوی هست یا نه، فعلا می گذریم؛ بحثی که به نظرم بسیار جذاب است). ذهن راوی، خودش را خلق می کند، خودش را که جهانی ست که چیزی از آن بیرون نیست. درون این خلق، فرآیندها و مرحله های شکل گیری، تغییر و تبدیل ها و سرانجام تمام سیالیّت این جهان نشان داده می شود. به این گزیده از رمان "مالون می میرد" توجه کنید:

"..این حتما بخشی از نظام طبیعی امور است، هر آنچه به من مربوط می شود باید آنجا نوشته شود، از جمله ناتوانی من از درک معنای نظم و نظام. چون تا به حال هیچ نشانه ای دال بر وجود نظم ندیده ام، چه در درون و چه در خارج از درونم.... خفگی، فرورفتن، بالا آمدن، خفگی، تصور کردن، انکار کردن، تایید کردن، غرق شدن...".



 ...........................................................

پ ن: احتمالا در یادداشت بعدی، راجع به ویژگی دیگری از فرم روایی در سه گانه حرف زده خواهد شد.

............................................................

* بدیهی ست که از این بحث نمی شود اینطور استدلال کرد که حالا که اینطور است، باید ساختار و فضای نوشته های بورخس و بکت شبیه باشند. این بحث(بحثی که این فرضیه مطرح می کند)، تنها معطوف به آن "دید" و "نگاه کلی" به ادبیات است.

** این بحث، به هیچ وجه به معنی نفیِ واقعیت واقعی یا واقعیت عینی در آثار بکت نیست. البته لازم است درباره ی این موضوع بعدا" بیشتر حرف زده شود.

مشخصات کتاب "کالوینو" که در متن آمده است:

چرا باید کلاسیک ها را خواند

ایتالو کالوینو

مترجم آزیتا همپارتیان

نشر کاروان- چاپ اول 1381

نظرات 10 + ارسال نظر
خورشید جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 13:17 http://tangochandnafare.blogsky.com/

و یه اعتراف اوایل وقتی میرفتم پیوندای وبلاگت رو بخونم شاید لا به لای حرفاشون چیزی بفهمم ترس برم میداشت وبیشتر لالا میشدم به خودم میگفتم این که سخت می نویسه اونم دوستاش من دوقرونی کج بین این جماعت سخت نویس چیکار میکنم اما چیزی به روی خودم نیاوردم و با خودم عهد کردم اونقدر بخونم وبخونم وغلط غلوط بفهمم تا آخر حرفاشون رو بفهمم منو که می شناسی ؟ بیشتر که گذشت فهمیدم اونقدرام اوضاعم بد نیست

چیز خوبی رو فهمیدی
"این که سخت می نویسه...اونم که سخت می نویسه"...این حرفا رو بیخیال. به خوندنت ادامه بده... "دو تا پر نارنجی هم بزن روشن شی"

خورشید جمعه 29 بهمن 1395 ساعت 12:59 http://tangochandnafare.blogsky.com/

عینهو خانم شریفی معلم اقتصاد دوم دبیرستانم می مونی آخرش نفهمیدم من کجای قصم میلیمتری نمره میداد تو هم آدم رو بلاتکلیف میذاری بابام جان
از نظر خودم که نه خوب میخونم نه خوب می نویسم وجدیدا هم میخوام نفهمم و فاز نفهمی رو هم امتحان کنم
آقا از همینجا اعلام میکنم اگه خواستی در مورد مبحث دوست داشتنی خوانش بنویسی که سریع تر بنویس چون حس میکنم میتونم بفهمم :))) جون هر کی دوست داری مریخی ننویس بعضی پستها اگه عکس نداشته باشه که تخیلمُ تحریک نکنه حس میکنم تو مریخ گیر کردم آسون آسون بنویس من بیسوادم بفهمم چی میگی

اگه چیزی برای کشف کردن/شدن وجود نداشته باشه، مزه ش کم نیست؟؟ به این فکر کن خانم معلم
نفهمیدن و ندونستن رو امتحان کن و واسه ما هم بنویس درباره ش. من قبلا نظراتی داشتم که اسمش رو گذاشتم "در فضیلتِ ندانستن". شاید اگه بنویسی یادم بیاد اون وقتا چی ها می گفتم به دیگران.

میله بدون پرچم دوشنبه 25 بهمن 1395 ساعت 16:09

سلام
حالا که مطلب را تمام کردم به نظرم آمد که من ساده‌ترین کار بکت را خوانده‌ام
در انتظار گودو

درود بر میله
متاسفانه یا خوشبختانه تقریبا همین طوره که می گی
اینم به گواهی منتقدان و بررسی کنندگان آثار بکت که میگن کارهای متاخرتر او، تا حد زیادی مضامین و فرم های قبلی رو در قالب های ساده تر ارائه کرده؛ از جمله نمایشنامه هاش که عمدتا محصول سال های بعد از سه گانه ی معروف هستن.

مدادسیاه شنبه 23 بهمن 1395 ساعت 16:44

من از سه گانه ی معروف بکت تنها مالون می میرد را خوانده ام . بنابر این اینجا چیز یاد می گیرم.

اومدم و یک بار یادداشتت رو خوندم و اتفاقا مثل همیشه برام مفید بود.
باز باید بخونم یادداشتت رو.

سحر جمعه 22 بهمن 1395 ساعت 16:13

من در مورد بکت اظهار نظر نمی کنم مجید، چون واقعا صلاحیت شو ندارم، اما نوع نگاه تو به کتاب ها و نویسنده ها رو دوست دارم و دقیقا باهات موافقم که کمتر حرف تکراری می زنی ... همین خودش خیلی مهمه؛ الان زدم تو کار شرق آسیا، چین و کامبوج، اونجاها اظهار نظر لازم داشتی خبرم کن


حتما سراغ شرق آسیا هم میرم؛ اگه تا کمتر از یک سال دیگه زنده باشم. هم در مورد چین هم ژاپن خودتو آماده کن.
ممنونم. امیدوارم که این طور باشه؛ تلاش می کنم براش.

خورشید پنج‌شنبه 21 بهمن 1395 ساعت 20:58 http://tangochandnafare.blogsky.com/

در مورد من که کتاب معرفی کردن رو ادامه بده تا الان هر چی معرفی کردی خوب بوده بهتر بگم عالی بوده شاید من بلد نیستم خوب بخونم یادمه اول بار که اومدم وبلاگت کامنت گذاشتم گفتی برداشت آزاده و هر چی دلت خواست بنویس جرات پیدا کردم حرف بزنم مجید جان شما خوب می نویسی من احتمالا بدترین خواننده دنیا باشم :)))
البته خوبه ادم خواننده بد هم داشته باشه کلا مسیر نوشته رو عوض میکنه تو ذهنش ویه متن جدید برای خودش می سازه

هنوز و تا همیشه، برداشت کاملا آزاد خواهد بود
هر کسی که با خوندن، چیزی از دل متن خلق می کنه(یه حس، یه ایده، یه متن، یا هر چیزی) خواننده ی خوبیه. کم و زیاد داره البته اما ... .
جمله ی آخرت، به یه مبحث خیلی جذاب و دوست داشتنیِ تو دنیای ادبیات داستانی و بحث "خوانش". شاید یه روزی اینجا درباره ش با دیگران گپی زدیم.
+ خواننده، برای من ارزشمنده. تمام خواننده های این متن ها.

مدادسیاه شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 23:15

خواندم و منتظر ادامه ی مطلب هستم.

ممنونم از وقتی که می ذاری، مداد جان.
دوست داشتم اگه نقصی کمبودی توی متن می بینی، یا هر جایی اختلاف نظر با من داری بهم بگی.
البته در هر صورت ما ارادت ویژه به شما داریم آقا.

خورشید شنبه 16 بهمن 1395 ساعت 18:26 http://tangochandnafare.blogsky.com/

منم که طبق معمول همیشه هیچی نفهمیدم اگه بکت اینقد سخته واقعا از خودم تعجب میکنم که چرا از خوندن نمایشنامه در انتظار گودو اونم تو اون شرایط روحی فاجعه بار خوشم اومد ؟ و اینکه بازم میخوام بخونمش یه کاری کن رفیق همیشه از عالیجنابان عکس بذار اونوقت من میشینم کلی با عکسشون حرف میزنم مثل همون عکس مهربونی که از سلین گذاشتی از یادداشته که چیزی نمیفهمم لاقل یه گپی با عکسشون میزنم:)

باشه... اگه بلد نیستم بنویسم، اما عکس پیدا و انتخاب کردن رو بلدم.
+ فرآیندِ خوندن و ارتباطی که خواننده با یه متن می گیره، خیلی خیلی پیچیده ست. هزار تا عامل غیر قابل پیش بینی می تونن روش تاثیر بذارن.
حالا به این فکر کن که ما آدما باز هم تو این شرایط به هم کتاب پیشنهاد می دیم؛ که البته خوب کاری می کنیما!! احتمال و نااطمینانی که دلیل انجام ندادن یه کار نمیشه. میشه؟

ماندانا جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 18:17

تا آخر تحلیل شما رو خوندم فشارک افتاد!!

یا خدا!
خودم اصلا فکر نمی کردم در این حد بدِ وحشتناک باشه

پرستو جمعه 15 بهمن 1395 ساعت 10:10 http://zavieizist.blog.ir/

عجب تحلیلی بود

مرسی که خوندی پرستو جان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد