دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

طعمِ حماسه

""در مورد من، حماسه، بیش از تغزل یا مرثیه، متاثرم می سازد. گاه(حال که در اینجا تنها هستیم و شاهدی وجود ندارد می توانم اعتراف کنم)، گاه با خواندن متنی گریسته ام و این متن هرگز رقت انگیز، مرثیه گون یا احساساتی نبوده، بلکه همواره با حماسه گریسته ام..... نمی دانم آیا تا کنون حماسه ی "گرتیر" را برایتان نقل کرده ام یا نه؟ مردی در منزلش بر فراز تپه است. صدایی می شنود که او را بر می خواند، اما صدا چنان ضعیف است که به آن توجهی نمی کند. صدا بلندتر می شود، مرد از خانه خارج شده، با دلخوری متوجه بارش نم نم باران می شود. در همین لحظه دشمن_که او را صدا می زده و در کنج خانه نهان شده بوده_ به او حمله ور شده و او را زیر ضربه می گیرد. مردِ کتک خورده که گویی به سلاح های سرد علاقه مند بوده،در حال مرگ این کلمات را بر زبان می راند:«آه! اینک تیغه های سلاح پهن تر شده اند!". متوجه می شویم که مرد بسیار با شهامتی ست چون مرگ را از یاد برده، به جای بر زبان راندن کلامی رقت انگیز، تنها به این نکته ی جزئی توجه دارد که تیغه های{سلاح های} امروزه پهن تر شده اند. تیغه ای آنچنان عریض که او را به هلاکت می رساند... . و من نخستین بار که این داستان را خواندم به گریه افتادم. اکنون اما از بس تکرارش کرده ام، تنها چشمم مرطوب می شود.""


(از کتاب گمان کردن، رویا دیدن و نوشتن؛ سی گفتگو با بورخس).

..........................................

بشنوید، اجرای "جان ویلیامز" را از "آرانخوئز، عشقِ من".

Aranjuez

نظرات 4 + ارسال نظر
میله بدون پرچم دوشنبه 22 خرداد 1396 ساعت 17:52

سلام
عجب متن موجز عجیبی است. من خیلی پیش می‌آید که با خواندن یک متن آب به چشمانم می‌آید. در مورد متن‌های متفاوتی این حالت برایم پیش آمده و می‌آید... فکر کنم چشمانم مشکل دارد

سلام میله ی عزیز
+ پس منم چشمم مشکل داره! دامنه ی فروپاشی و ریزشمون از بورخس بیشتره

سحر سه‌شنبه 2 خرداد 1396 ساعت 22:50

این قضیه ی حماسه حتما در مورد خودت هم صدق می کند دیگر!

گفت و گوی چه کسی با بورخس است؟

به این دلیل پرسیدم که آدم باید خیلی اعتماد به نفس داشته باشد بتواند با چنان غولی مصاحبه کند

حالا می رم جان ویلیامز رو بشنوم که همیشه راضیم کرده

بله سحر، در موردِ خودم هم ... .
+ مصاحبه ها توسط "اسوالدو فراری" انجام شده. از بعضی گفتگوها پیداست که تعداد مصاحبه هایی که "فراری" با بورخس کرده خیلی بیشتر از این 30تاست که تو این کتاب اومده. سخت مشتاقم که همه ی مصاحبه هایی که با این غول شده رو بخونم .
یادمه بارِ اولی که تو کتاب ادبیات، اول حماسه ی رستم و سهراب رو خوندم، اشک ریختم. با همین بیت:
"یکی داستان است پر آبِ چشم // دلِ نازک از رستم آید به خشم"
+ نوشِ جان. خوش بگذره

اسماعیل بابایی دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 07:52 http://www.fala.blogsky.com

درود مجید جان!
جالب بود؛ از بورخس به طور پراکنده چیزهایی درباره ی داستان نویسی خوانده ام و همیشه نظراتش برایم جالب بوده است!
سپاس بابت این پست خوب.

سلام زیاد بر اسماعیل باباییِ عزیز!
بله رفیق جان! بورخس، از ریشه های ادبیات حرف میزنه! از شعر، تخیل، افسانه و .. . و البته ویژگی های پیشروِ کارهاش رو هم فراموش نکنیم، در عین استفاده از قالب های کهن(عمدتا).
+ ممنونم که خوندی و خوشحالم که مورد توجهت قرار گرفته.

صبا دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت 00:40

انگار یک جور حس رقت انگیز در فضایی فراتر از متن متاثر از خشونت آدمیزادی در نهاد خواننده وجود داره که با وجود پهنای تیغه در وجودش شعله ور می شه و حس همدردی رو درش برمی انگیزه...منم موقع خواندن تاریخ همین حس بهم دست می ده وقتی آدم های گذشته رو در مصیبت ها جدای از خودم نمی دیدم،شبیه من بودند فقط در هزاره های دور تر...

جمله ی آخرت خیلی جالب بود صبا. مثلِ قصه ای که به تمامی تو درونش وارد بشی. اصلا خودت یکی از نقش ها رو به عهده بگیری. در هزاره های دورتر... یا هزاره های آینده... فرقی نمیکه.
از یه جهت، همه چیز به تاریخ پیوسته! حتی روزهایی که هنوز نیومدن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد