دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

کوره راه لانه های عنکبوت(2)

در بند آخر یادداشت پیش(کوره راه لانه های عنکبوت) نویسنده نوشته بود "کالوینویی که ما حالا او را بسیار دور از اردوگاه ادبیات رئالیستی و "متعهد" می بینیم و می شناسیم".
به گمان خودِ نویسنده، لازم بود که به قول معروف یک پرانتز باز شود و توضیحی اضافه. از آنجایی که کالوینو در مقدمه اش می گوید :«می توانم این رمان را نمونه ای از "ادبیات متعهد"معرفی کنم، به معنای واقعی و دقیق کلمه. این روزها وقتی از "ادبیات متعهد" صحبت می شود معمولا مفهوم اشتباهی از این اصطلاح به ذهن می رسد: نوعی نوشته که نظریه ای را شرح می دهد که پیش از این قطعی شده است، فارغ از هر گونه ویژگی شاعرانه. در حالی که آنچه را "تعهد فرانسوی" می نامیدند، انواع سطوح را شامل می شد: تصویرپردازی، واژگان کتاب، پویایی روایت، لحن و سبک کتاب، و بی تفاوتی یا معترض بودن به آن».
می توانیم تعریف و بیان کالوینو را بپذیریم و متعاقب آن، رمانِ او(و هر رمان دیگری که شامل ویژگی های شمرده شده باشد) را نیز نمونه ای از ادبیات متعهد_به آن معنی که مورد نظر فرانسوی ها بوده_ دسته بندی کنیم اما نکته اینجاست که ما، و اغلب خواننده ها، پیش(و بیش) از آشنایی با این تعریف، با برداشت و مفهومی از "ادبیات متعهد" رو به رو بوده ایم که دقیقا همان چیزی ست که کالوینو از آن یاد می کند. یعنی "نوعی از نوشته که نظریه ای را شرح می دهد.... " الی آخر. مفهومی که از چند دهه پیش و بعد از پیروزی انقلاب حتی در حال غالب تر شدن هم بوده و هست. پیش تر از آن هم، توده ای ها و اردوگاه ادبیات سوسیالیستی در ایران بر طبل آن می کوفتند. در سال های اخیر هم، این روند در نقدها و کتاب های منتشر شده در حوزه ی نقد قوت گرفته. این دست از نقدها بیشتر از هر چیز، به تفسیر محتوای نوشته ها و ارزش گذاری آنها بر مبنای مفاهیم اخلاقی و دینیِ کشور ما می پردازند. حتی برخی از آنها پا را فراتر گذاشته و تفسیر و ارزش گذاری خود از اثر را، به نویسنده ی آن هم نسبت می دهند.
پس چندان جای تعجب نیست که این مفهوم، در اذهان عمومی ما کاملا جا افتاده باشد. اضافه کردن این توضیح را لازم دیدم، تا روشن کنم که همه ی ما وقتی از ادبیات متعهد حرف می زنیم، از چه حرف می زنیم.
اگر به این یادداشت، مختصری از کتاب شناسیِ آثار کالوینو اضافه شود، خالی از فایده نیست(یا دستِ کم ضرر نخواهد داشت). همین جا از نویسنده ی اینجا می خواهم که آن را هم اضافه کند.
.......................................................................
خیلی زود بر می گردم و کامنت ها را جواب می دهم.

نظرات 11 + ارسال نظر
خورشید یکشنبه 8 مرداد 1396 ساعت 20:39

مقایسه نکردم فقط خواستم بگم یکیش معمولی بود خوندم ختم به خیر شد و برای دوستی با موراکامی اونم منی که به شدت نسبت بهش مقاومت میکردم خوب بود ولی کافکا ترکوندم لهم کرد :))
معمولیم یعنی در حد فهم من مغز نخودی بودا وگرنه کسی جرات نداره به موراکامی جسارت کنه :)))

خورشید یکشنبه 1 مرداد 1396 ساعت 00:38

خوبی من نوپا اینه که از این بحثی که میخونن تا ژست بگیرن ماهم بله خیلی دورم راستش فکر نمیکردم موراکامی تو بورس باشه :)))
هر کتاب یا نوشته ای که ذهنمو به چالش بکشه و مجبور بشم بپرسم تا یه چیزایی ازش بفهمم رو دوست دارم سامسای عاشق که خوب بود ولی عاشق کافکا در ساحل شدم که مثل عامه پسند مخمو ترکوند و هنوز نفهمیدم این همه داستان تو در تو چی میخواست بگه در جریان باش مثل عامه پسند یه بحث درست حسابی راجع کافکا بدهکاری رفیق
و باید چند بار دیگه بخونمش کلی نقد و نوشته در موردش پیدا کنم تا بفهمم چی به چیه و البته کلی سوال از شما

موراکامی تو بورسه! بعله
+ سامسای عاشق رو نمیشه و نباید با "کافکا در..." مقایسه کرد. اصلا عظمت و عمقِ کار.... "دانه ی فلفل سیاه و خالِ مه رویان سیاه"
این کجا و آن کجا؟
باووشه. پا بده و توان و حوصله ش باشه، چرا که نه؟

سحر شنبه 31 تیر 1396 ساعت 22:45

مجید اون هواشی ات ما را کشته

ای وای!!
چه سوتی ای دادم

سحر پنج‌شنبه 29 تیر 1396 ساعت 20:00

از توضیحات روشنگر مدیر وبلاگ ممنونم ... خوبی کتاب خوندن همینه دیگه، کتاب خون ها همیشه آخرش به توافق می رسند ... کاش مردم مون بیشتر کتاب می خوندن

ممنونم سحر جان. لطف داری.
ما اگه به سنت های درستِ "گفتگو" پایبند باشیم، به نتیجه های خیلی خوبی می رسیم. به نظرم بلاگستان، جای خیلی خوبیه برای تمرین این کار. به خصوص که از هواشی محیط های مجازیِ دیگه، خوب دور افتاده.

مدادسیاه چهارشنبه 28 تیر 1396 ساعت 13:03

بخش نظرات بارون درخت نشین فعال نیست؟

خیر مداد عزیز. فعال نبود.
الان فعالش کردم. به خاطرِ گلِ روی شما.
ارادتمند

خورشید سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 23:35

اما کالوینو رو خودم با خوندن دو کتاب کم حجم کشف کردم وبعدها با کمک شما اون سه گانه معروفش رو خوندم و با خوندن پنج اثر ازش جوری عاشقش شدم که تا به کتاباش فکر میکنم لبخندی به پهنای صورت روی لبم می شینه
به نظرم نویسنده ای که تو هر کتابش با یه نوشته متفاوت وغافلگیر کننده مواجه میشی
چیزی که کمتر تو اثار نویسنده هایی که تا بحال ازشون کتاب خوندم دیدم
تو اثار نویسنده های دیگه می تونی یه چیز مشترک رو پیدا کنی ولی کالوینو مدام غافلگیرت میکنه

وجه مشترک کارهاش، غافلگیریه
نکته ی خیلی خوبی رو اشاره کردی. از این نظر یه مقداری، با خیلی از بزرگان متفاوته.

خورشید سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 23:29

اگه مد رو تو همه زوایای زندگی در نظر بگیرم از پوشش تا خوندن کتاب باید بگم من هم مثل سحر اون چیزی که به دلم میشینه میخونم می پوشم میخورم و..... از مد خیلی عقبم :))
اما موراکامی رو خوندم خیلی خوشم اومد چون دیدگاهم نسبت بهش خوب نبود دقیقا همون حسی رو داشتم که نسبت به سالینجر داشتم ولی وقتی تونستم به ترسم غلبه کنم از دوتاش خیلی خوشم اومد
همش ته ذهنم این ترس بود که اثار موراکامی هم مثل فیلمای ژاپنی باشه بخونم وخوشم نیاد یه جور مقاومت و پیش داوری و البته مقایسه ی غلط
اگه کتاب رو بهم هدیه نمیدادی فکر کنم هیچوقت نمی خوندمش یه جورایی می خواستم کشف کنم که چی داره که شما رو شیفته ی خودش کرده
ممنونم که منو با موراکامی اشنا کردی رفیق

اهوم، توی جواب به سحر و مهرداد اول هم گفتم.
این خصال، که شما تمامی دوستانم دارید، بسی ستودنیه. با همین فرمون برید جلو :))
+ هر نویسنده ای که آدم کشف می کنه، انگار یه چشم اندازه به زندگیش اضافه میشه. علاوه بر اینکه لدت خوندن آثارش هم نصیب آدم میشه.
نوشِ جان

مجید مویدی سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 21:52

برای سحر و مهرداد:
+ و آنگاه به مانند رمان های پست مدرن، نویسنده ی وبلاگ، خودش نویسنده ی کامنت هم شد، تا خودش هم "ابژه" باشد، هم "سوژه". هم "شنونده" باشد، هم گوینده...(سوره ی وبلاگ- آیه ی اول)
....................
+ منم "خوش نویس نیستم، اما خوش نویس ها رو دوست دارم". بعله؛ اینجوریاست. این از این.
+ سحر، با این قضیه موافقم که موراکامی خوندن یه جور کلاس شده. همچنان که در حواب مهرداد گفتم. اما به نظرم موراکامی، نویسنده ی قدری هست. و دستِ کم، دو تا "شاهکار" هم داره. می دونی که "وقتی از شاهکار حرف می زنم"، تقریبا "از چه حرف می زنم" دیگه؟؟ هوم؟
+ میشه تو یه فرصت مناسب، راجع به این قضیه مفصل حرف زد. اما عجالتا بگم که موراکامی کم و بیش "سبک" خودش رو تونسته ایجاد کنه. تونسته از سطحِ کپی فراتر بره و نویسنده ی "اورجینال"(به قولِ خاج پرست ها) بشه.
+ به حول و قوه ی الهی، بر خشم خود فائق اومدم و از توهینت به موراکامی گذشتم..که البته از قول دیگران گفته بودی
+ اما انصافا، تا کی بشینیم اهمیت بدیم که دیگران چی می گن و چطور فکر می کنن؟
+ دیگه اینکه، هرچند "مهرداد اول" شائبه ای ایجاد و اشکالی وارد کرده به انتخابات میله ی عزیز، اما من همین جا قول متقن میدم که انتخاباتش کاملا پاکه. و از سرِ اتفاق، فکر می کنم "کافکا در کرانه، یا ساحل یا دریا" هم رای میاره.
و بالاخره به خواسته ت می رسی .
+ در آخر، وعده ی ما، پای پست های ادبیات پلیسی

اگه چیزی رو یادم رفته بگم، بهم یادآوری کنید بعدا".

سلام به مجید مویدی.
با نظراتِ حکیمانه ی شما کاملا موافقم دوستِ عزیز.

سحر جمعه 23 تیر 1396 ساعت 14:45

اون جمله ی ویل دورانتت عالی بود، مهرداد!

بعد هم نگران نباش، مجید همه مثل خودت پلیسی نخوان است و البته موراکامی بازی قهار

من هم خوشنویسی و موسیقی سنتی را دوست دارم و قصه های پلیسی و رمان های کلاسیک را. هر چیز، حتی عقب افتاده اگر شخصا برایت لذتبخش باشد، مهم نیست بقیه چه فکری می کنند!

این میله اگر یک انتخابات بگذارد و موراکامی رای بیاورد، رستگار می شویم، بگو خب خودت پاشو کافکادر کرانه رو بخون دیگه، مرضت چیه

اما مجید و مهرداد شنیده ام موراکامی خواندن توی ایران خیلی مد شده و کتابهاش هنوز خیلی با شاهکار فاصله دارند ... تو وبلاگت جنگ راه انداختم، مجید و تا اطلاع ثانوی می روم گم و گور می شوم چون می دانم مدیر این وبلاگ و بقیه ی موراکامی دوستان خواهند کشتم

سحر!! سحر!؟ داری فتنه راه می ندازیا!
حالا بر می گردم و با تو مهرداد، اولا راجع به "موراکامی" بازها حرف می زنم، ثانیا راجع به "عقب افتادگی و بی کلاسی"!
فقط اینو بگم که "برو اذیت مون نکن" آره.

مهرداد جمعه 23 تیر 1396 ساعت 11:33

سلام
سحر از نادانی گفت داغ دل ما را تازه کرد .
بگذار کمی با تو همدردی کنم.
اگر از قصه پلیسی حرف بزنید نادانی من گل میکند .
ایتالو کالوینو خودش آمد سراغ من وگرنه من هم با معیار های رمان های پرخواننده امروز نادان تشریف دارم.
البته روشنفکران امروز ایتالو کالوینو نمی خوانند . هر چه باشد امروز خیلی مد نیست .
به قول عزیزی امروز موراکامی خواندن نشانه روشنفکریست. و من حتی یک کتابش را هم نخوانده ام .وقتی جو موجود اطرافش و همچنین خوانندگانش را میبینم خود به خود دافعه لازم برای نخواندنش برایم ایجاد می شود .
این دافعه همیشگیست. و من تا اطلاع ثانوی از نظر روشنفکران نادان باقی خواهم ماند . چون خودم این را میخواهم و مجبور به تحمل آن وحشت نادانی در جمع این روشنفکران می باشم.
هرچند من با همه این احوالات در این وادی خوشم .
اما گویی با این توصیفات احتمالن بیمارم . نظر شما چیست؟
اصولا عرصه های تاخت و تاز من از نظر عوام از مد افتاده اند ،گوش دادن آوای شجریان و موسیقی اصیل ایرانی و خوشنویسی هم از این دست است و اما در زمینه قصه پلیسی عرض کنم که آن هم چون دارد از مد می افتد . بزودی پا در این عرضه خواهم گذاشت.و کمی از این نادانیم را تقلیل و یا افزایش می دهم.
یاد جمله ای از ویل دورانت افتادم که میگفت :
شصت سال پیش همه چیز می دانستم ، امروز هیچ چیز نمی دانم ،کتاب خواندن ، یک کشف پیش روندهی مهیج است ،تا مداوم به نادانی ات پی ببری.

سلام بر اشکِ ششم!
+ همدردی کن برادرِ من، که لشگرِ سحر، بر ما پلیسی نخوان ها سخت تازیده.
+ چند سالِ پیش تو مجله ی همشهری داستان، یادداشتی چاپ شده بود به نام "ادبیات فقط کاروِر نیست"، که از قضا فکر کنم جناب غبرایی هم نوشته بودن. قابلِ توجه "سحر"، دوباره
+ خلاصه، اونجا از جوی که درست شده بود انتقاد کرده بود. جوی که انگار فقط "کارور" خوندن رو ادبیات می دونست. حالا حکایت "موراکامی" خوندن این روزهای خیلی ها، همینه. به خاطرِ اینکه زیاد ازش حرف زده میشه، میخوان بخوننش.
اینجا دو تا نکته رو بگم:
1- همه اینجوری نیستن. هر چند می تونم دافعه ای که برات ایجاد میشه رو درک کنم. اصلا خودم یکی از آدمایی هستم که به شدت "تک رو" هستم و کاری ندارم جو موجود چه نظری درباره ی چیزایی که میخونم یا می بینم داره.
ای وای، ریا شد... اما بذار بشه.. چه کنیم دیگه
2- دوم اینکه،شخصا، اگر به هر دلیلی، خوندن رمان(یا آثار نویسنده ای) رو جذاب یا مفید ببینم، می خونمش. حتی اگر اون دافعه وجود داشته باشه. در نهایت، به نظرم مهم اینه که همواره نگاه و نظرِ خودت رو داشته باشی. چیزی که الان خیلی کم دیده میشه.
اکثرا موراکامی می خونن تا به جمع "تایید شده ها" و "تمجید شده ها" اضافه بشن.
+ یه نکته ی دیگه رو یادم رفت اضافه کنم. که البته یهجور اعترافه:
بارها با تعداد زیادی از همین گروهی که نقل شون هست برخورد کردم. که بعضی وقت ها، حرصم در میارن. معمولا اینجور مواقع، طرف رو گوشه ی رینگ گیر می ندازم و ازش میخوام بهم بگه چرا موراکامی به نظرش نویسنده ی خوبیه. و اون چرا دوستش داره. می دونم شبیه دادگاه های تفتیش عقاید میشه
اما میگم شاید این باعث بشه طرف یه ذره بره دنبال اینکه نظر خودش رو بیان کنه.
+ منم میخوام مثلِ سحر، از جمله ی عالی ای که نقل کردی تعریف کنم. ممنونم ازت رفیق.
+ در جواب کامنت بعدی سحر، بازم چیزایی هست که بگم.
خدا به خیر بگذرونه. چونه م گرم شده.

سحر چهارشنبه 21 تیر 1396 ساعت 22:25

من واقعا دلم می خواهد نظر بدهم، اما نمی توانم ... نادانی وحشتناک است

نمیشه از قصه پلیسی حرف بزنیم؟!!

بله، بله، می دانم، سطحی خوان بی کلاس عقب افتاده ای هستم!!!!

ما خودمون اعتراف کردیم که پلیسی نخوانِ قهاری هستیم، و اظهار لابه و پشیمانی هم کردیم از این قضیه. نشون به اون نشون که حتی از بورخس بزرگ هم برای محکم کاری سند آوردم؛ که در رای نهایی، در محکوم کردنِ خودم خیلی موثره
+ حالا تو هم هی بیا و داغ دلمون رو تازه کن... .
اما منتظرِ خشم اژدها هم باش ها!! یه دفعه دیدی از دو سه هفته ی دیگه زدم تو کار پلیسی، اون وقت باید اینجا کامنتای یه صفحه ای برام بنویسی ها!! جهت تنویر افکارِ من و دیگرانِ پلیسی نخون!
مثلِ مهرداد اول، اشکِ ششم!
درست گفتم؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد