دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

چه عشقی! چه رنجی!

""مردم اغلب از ما می پرسند که یک فیلم چگونه متولد می شود؟ فیلم احتمالا به صورت جنینی شکل نگرفته درون ما موجود است و مشکل همین است که باید به آن شکل داد. باید بدانی چطور سرنخ را در این کلاف سردرگم پیدا کنی.

خاطره ای را در بهار چند سال پیش به خاطر می آوردم. زیر گنبد تالار تابستانی که زمستان ها دور آن سیم خاردار می کشیدند دو تا دختر بچه که حدود نه سالشان بود بازی می کردند. یکی از آنها دور تالار چرخ سواری می کرد و دیگری با چالاکی عملیات آکروبات در می آورد. به کله می ایستاد، دامنش روی صورتش می افتاد و پاهای لاغرش در هوا راست می ایستاد. بعد خودش را می انداخت و دوباره همین حرکت را از سر می گرفت. آنها دخترهای فقیری بودند. آن که با دوچرخه دور تالار می گشت، فریاد می کشید و به آواز می خواند:«اوه، چه عشقی، چه رنجی!» دخترک می رفت و باز می آمد. «چه عشقی، اوه چه رنجی!». صبح زود است. بر روی ساحل، جز من و آن دو دختر کس دیگری نیست، جز صدای دریا و صدای ضعیف دخترک که عشق و رنج را فریاد می کند. این صحنه برای من در بقیه ی آن روز، یک فیلم بود.

می دانم که تعریف این حادثه چیزی را روشن نمی کند و به آسانی نمی توان فهمید که چطور این مطلب به داستانی منتهی می شود.انسان باید لحن صدای آن دو کودک را بشنود، تا موضوع را درک کند. لحنی غریب بود. من هنوز هم آن را می شنوم. لحنی روح نواز و در عین حال جگرخراش بودد. لحنی که به آن کلمات بُعد می بخشید. بُعدی که ناخودآگاه اما کاملا موثر بود. به تمامیِ عشق بود، به تمامی رنج جهان. در چنان زمانی کلمات از دهان آن کودک بی معنا می نمود. اما لحن صدای آنها معنی داشت. باید گفت که در آن رازی نهفته بود و آخرین حدی را که صحنه تحمل می کند همین است. یعنی حقنه کردن کلمات به حوادثی که از آنها بیگانه اند""

..............................................

برگرفته از مقدمه ی نمایشنامه ی "فریاد"، از "میکل آنجلو آنتونیونی"، ترجمه ی یداله آقاعباسی.

نظرات 2 + ارسال نظر
مهرداد سه‌شنبه 17 مرداد 1396 ساعت 13:58 http://Ketabnameh.blogsky.com

سلام
در اواسط متنت حسابی گیجمان کردی.
اما براستی گاهی در پس آن لحن صدا دنیایی از کلمات نهفته است، کلماتی از قبیل همین عشق، رنج، درد و،....
متشکر

مهردادِ اول!
سلام
بعضی جمله ها، صحنه ها،کلمات، یا حالت ها هستن که در "یک لحظه ی خاص"، روی "یک نفرِ نوعی"، تاثیر خیلی خیلی عمیقی می ذارن.
همه کم و بیش از این دست تجربه ها داریم.
+ نویسنده ی وبلاگ، از بابتِ سوءِ تفاهم پیش اومده از تو و میله ی عزیز رسما" عذرخواهی می کند

میله بدون پرچم یکشنبه 15 مرداد 1396 ساعت 15:43

سلام
جالب بود از آن جهت که وقتی می‌خواندم مدام با خودم می‌گفتم آخه کدوم دختر 9 ساله‌ای می‌گوید اوه چه رنجی! و می‌خواستم بپرسم ازت اینا رو توی خواب دیدی یا دختر مثلاً با لهجه خاصی چیزی گفته و تو برداشتی به نثر خودت درآورده‌ای... تا اینکه در انتها دیدم کار آنتونیونی بوده و دخترک ایتالیایی بوده

سلام
بعله میله جان!! اینطوریاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد