دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

خشم و هیاهو


زندگی داستانی ست لبریز از خشم و هیاهو، که از زبانِ ابلهی حکایت می شود؛ و معنیِ آن هیچ است.


مسلما"، نوشتنِ این جمله، و گفتنِ اینکه، جوهره ی رمانِ "خشم و هیاهو"ی "ویلیام فاکنر" همین جمله است، تکرارِ مکررات است، اما دوباره خواندنش، خالی از لطف و فایده نیست.

"خشم و هیاهو"، رمانی کم نظیر(چه از نظرِ فرمِ روایی، چه از نظرِ مضمون) است، که شامل چهار فصل، و یک ضمیمه است. داستانِ جنوب. داستانِ خشونت، عشق، اخلاق، آمریکا در دوره ی برده داری، و اقتصاد است. و چیزهایی بسیار بیشتر از این ها. داستانِ زوالِ یک خانواده(خانواده ی کامپسون)، و در پسِ آن، یک خاندان، و یک جامعه. فصل ها، به ترتیب، از زبانِ "بنجامین"، دیوانه ی داستان، "کوئنتین سوم"، پسر خانواده، هاروارد رفته، و "جیسن چهارم"، روایت می شود. و بالاخره فصل چهارم، از زاویه ی دید سوم شخص، دانای کل، روایت می شود.

 "بنجامین"، یا "بنجی"، دیوانه ای که نه می شنود، نه می تواند حرف بزند؛ کسی که به قولِ فاکنر، عربده ها و ضجه هایش، «صدای هراس انگیز و بی امید همه ی بدبختی های بی صدای رویِ زمین» است. "کوئنتین سوم" که «بدنِ خواهرش را دوست نداشت، بلکه تصوری از شرافت کامپسونی را دوست می داشت. و "جیسن چهارم"، کوچکترین پسرِ خانواده، اولین و آخرین کامپسون عاقل، آدمی منطقی، معقول و حتی فیلسوفی به سنت رواقیونِ قدیم. درباره ی خدا هیچ گونه فکری در سرش راه نداشت و فقط ملاحظه ی پلیس را می کرد.

داستان، با تک گوییِ شخصیت ها، و از خلال جریانِ سیال ذهن روایت می شود. با ترتیبِ زمانی و مکانی ای که عمدتا به هم ریخته شده است. خواننده می باید از هر روایت، هر جمله و حتی هر کلمه ای، پاره ای اطلاعات جمع آوری کند تا دست آخر بتواند شِمایی از پازلِ کلیِ داستان را ببیند. اگر بخواهید نمایی کلی از پیرنگ داشته باشید، در نظر بگیرید که: زمانِ درونی داستان، در واقع هفتم و هشتم آوریلِ 1928 است(منظور زمانی ست که راوی های زنده ی داستان، آن را نقل می کنند)، اما قضایا، صحنه ها، یادآوری ها و ... از سال 1895، و با مرگ مادر بزرگ خانواده ی کامپسون آغاز می شود، و انتهای آن، هشتم آوریل 1928 است. هر آنچه خواننده می خواند و می بیند، در خلال این فاصله ی زمانی ست.

........................................................

در پست بعدی، یادداشت مختصری بر این رمان نوشته خواهد شد؛ هر چند لاغر و کم مایه باشد(در حدِ بضاعتِ نویسنده اش).


مشخصات کتابی که من خواندم:

خشم و هیاهو

ترجمه ی بهمن شعله ور

انتشارات نگاه- چاپ دوم 1387    

نظرات 6 + ارسال نظر
میله بدون پرچم شنبه 4 آذر 1396 ساعت 18:31

سلام
خیلی سخت اما اگر بشود چه می‌شود!
من در خوانش دوم و سوم به لذت بردن رسیدم

سلام
و واقعا هم چه لذتی دارههه متناسب با زحمت و تلاشی که برای حوندنش صرف شده.

سحر سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 16:46

یادمه عذابی کشیدم تا تمامش کردم؛ تازه بعد از این که نقدها را خواندم فهمیدم چه شاهکاری را خوانده ام ... یادمه همون موقع تصمیم گرفتم دوباره بخونمش، اما از اون موقع بیست سال گذشته ... وای دیگه دارم تبدیل می شوم به یک مادربزرگ ... ای جوونی کجایی؟!!!


من بار اول، سال 88 بود که خوندمش. خوشبختانه، هر دو باری که اقدام کردم، موفق شدم بخونمش.
فاکنر کار قابل توجه زیاد داره. اگر این کار رو هم نتونستی بازخونی کنی، پیشنهاد می کنم "گور به گور" رو بخونی.

خورشید جمعه 28 مهر 1396 ساعت 14:14 http:/http://tangochandnafare.blog.ir/

بله دفترچمو چک کردم این کتاب نبود تسخیر ناپذیر بود
نمیدونم چرا گوشه ذهنم این کتاب حک شده ؟

دیدی حالا؟؟؟!! گفتم پیر شدم ولی هنو یادم می مونه چی گفتم
+ احتمالا یه کشش بهشش داری، یا زمانی چیزی راجع بهش خوندی گوشه ی ذهنت مونده.

مدادسیاه چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 11:47

خشم و هیاهو یکی از دشوارترین داستان هایی است که خوانده ام. از آن سخت تر احتمالا اولیس است که جسته گریخته از آن چیزهایی می دانم. یادم است منتقدی در باره اش نوشته بود انگار فاکنر داستانش را به ترتیب درست تقویمی نوشته اما قبل از فرستادنش برای جاپ صفحات آن را بر زده است.
منتظر بقیه مطلب هستیم.

ممنونم مدادِ عزیز. اینکه این مطالب رو می خونی، برای من انگیزه ی بزرگیه. قصد دارم طی دو سه تا یادداشت(و اگه شد، بیشتر)، راجع به این رمان حرف بزنم. به ویژه، راجع به شخصیت ها، و زبانِ روایت.
+ بله. این تعبیر رو شنیده بودم. شاید از خودت، نمی دونم.
به نظرم میاد هنوز قضیه پیچیده تر از این چیزها هم می تونه باشه. انگار فاکنر داستان رو نوشته، بعد بعضی صفحه ها رو تکه پاره کرده و در هم بُرشون زده.

خورشید چهارشنبه 26 مهر 1396 ساعت 00:16

فکر میکنی من از پس اون سخت خونیش بر بیام
اخه بهم پیشنهاد داده بودی بخونم ولی خودت میدونی من کلا با سخت خونا به مشکل بر میخورم البته شاید اون حالت معماییش کمک کنه جذبش بشم

این کار رو به شما پیشنهاد ندادم. یه کار دیگه از فاکنر بود. به نظرم نمیاد بهت بچسبه این کار

سامورایی سه‌شنبه 25 مهر 1396 ساعت 10:52 http://samuraii84.blogsky.com

خیلی وقته میخام بخونمش اما کتابهای جدید نمیذارن!! هرروز گوشه‌ی کتابخونه بهم زل میزنه منتظره دستمو ببرم برش دارم

راستش رمانی نیست که بشه با خیال راحت به هر کسی پیشنهادش داد، اما از اوناست که اگه مخاطب بتونه باش ارتباط بگیره، محشر به پا می کنه. فقط دو فصلِ اول باید سخت جون باشی توی خوندنش.
+ البته خب فاکنر، کلا" نویسنده ی "سخت نویس"ی هستش. حتی داستان های نسبتا ساده ترش هم(به لحاظ فرم روایت)، باز پیچیده هستن و خواننده باید یه جور معما و پازل رو براشون حل کنه.
امیدوارم بخونی و دوستش داشته باشی. و البته نظرت رو راجع بهش برامون بنویسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد