دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

خشم و هیاهو(3)


1)

در یادداشت پیش، به این موضوع شد که فاکنر در "خشم و هیاهو"، توانسته مصالح لازم برای ساختن صدایِ ذهن شخصیت را فراهم و اجرا کند. این موضوع، راجع به دو راوی از بین چهار راوی، بیشتر صدق می کند. یکی بنجامین، عقب مانده ی ذهنی که یادداشت پیش، مختصر اشاره ای به ضخصیت او داشت و دیگری، کونتین، فرزندِ بزرگِ خانواده. هر فصل، به فراخورِ راوی خود، به شیوه ای متفاوت روایت می شود. یکی از عمده ترین این تفاوت ها، زبانِ هر شخصیت است. در واقع، هر شخصیتی به شیوه ی خاص خودش حرف می زند.

فاصل دوم، کتاب از زبان کونتین روایت می شود. خواننده، کونتین را در کمبریج ماساچوست می بیند، آماده ی خودکشی. "ویلیام ون اُکانر"، در معرفی و تحلیل "خشم و هیاهو"، راجع به شخصیت کونتین می نویسد ""... به خانواده اش، و به خصوص  به زنای «کندیس»{خواهرش} با «دالتون ایمز» و ازدواجش با «هربرت هد» می اندیشد. تجربه ی آن روزش(دوم ژوئن 1910) به طرزی سایه وار بر خاطراتش و به ویژه بر هوس ناکامش به رهایی خود و کندیس از عرض بی معنای زمان تاثیر می گذارد. در ورای هوس زنا با کندیس این امید نهفته بود که چنین کاری سبب شود یهوه آنها را تا ابد به دوزخ بیفکند."" پرورش و تربیتِ جنوبیِ کونتین، تاثیر مستقیمی بر این دغدغه و مساله ی ذهنی او دارد. او بیش از چیز، می خواهد پاسدارِ شرف خواهرش باشد. این گونه است که او بین خاطراتش و زمان حال(منظور زمانی ست که او در حال روایت است) مدام در رفت و آمد است. بارزترین نمونه های "سیلان ذهن" و "گفتار با خود" در همین فصل دیده می شود. برای تاثیر گذاری و انتقال(یا نشان دادن) عمق روابط اعضای خانواده، و مشکلات ذهنی شان، این شیوه ی روایت، احتمالا" کارآمدترین است.


2)

کندیس(یا کدی)، دختر خانواده و خواهر کونتین، نوعی نقش محوری در کلیتِ پیرنگ قصه دارد. هر چند که هیچ فصلی مستقیما" از زبان او روایت نمی شود، اما دستِ کم در سه فصل از چهار فصلی که توسط اول شخص های مفرد روایت می شود، خواننده با روایت صحنه ها و اتفاقاتی مواجه می شود که کدی در متن آن است. گذشته از فصلِ روایت شده توسط کونتین، فصل سوم ماجرای دخترِ کدی با دایی اش جیسون ربودن پولِ دایی است. و البته، تلاش های کدیِ طرد شده از خانه و خانواده برای دیدنِ دخترش. فصل اول نیز کدی نقشِ محوری دارد. بنجامینِ دیوانه، علاقه ی خاصی به کدی دارد و تنها چیزهایی که او را هنگامِ عربده هایش آرام می کنند، نگاه کردنِ به آتش و شنیدنِ بوی تنِ کدی ست. از این نظر، فاکنر توجه ویژه ای به کدی دارد؛ دختر کوچکِ زیبا، غمگین و تنها. 

شخصیتی که به گفته ی "توماس اینگ"، نطفه ی تولدش در ذهن و جهان داستان های فاکنر، از داستان کوتاه "شفق"(نوشته شده در اوایل سال 1928) بود. شفق، داستان دختر بچه و برادرانی را نقل می کرد که آن ها را پس از مرگ مادربزرگ شان از خانه بیرون می فرستند چون آنها هنوز آنقدر بزرگ نشده بودند که معنای جا به جایی جسد و مقدمات خاکسپاری را بفهمند. "اینگ" می نویسد ""فاکنر به خاطر می آورد:« پس من که هیچ وقت خواهری نداشتم، خودم را در نقش دختر بچه ای زیبا و غمگین گذاشتم»."" 

بنابر گفته ی "توماس اینگ"، فاکنر معتقد بود که راوی سنتیِ سوم شخص مفرد، از پسِ روایت داستان دخترک بر نمی آید. پس از آزمون شیوه های مختلف حکایت گویی در داستان های خود، متوجه شد که موثرترین شیوه ی حکایت، بازگویی آن از زبان کودکی ساده لوح است(بنجی کامپسون) که حتی نمی داند، نمی تواند بفهمد چه اتفاقی دارد می افتد(چیزی که در فصل اول خشم و هیاهو می بینیم). فصل های بعدی رمان خشم و هیاهو، بر یکدیگر تاثیر می گذارند، همدیگر را تکمیل می کنند، از زوایای مختلف به چیزی نگاه می کنند؛ چیزی که نتیجه اش گسترده شدن قصه و ابعاد روابط شخصیت ها ست. این است که خود فاکنر راجع به داستان می گوید:«همه ی حکایت همان چیزی شد که من در صفحه ی اول نوشته و کوشیده بودم تا آن چیزی را حکایت کنم که به نظرم قصه ی زیبا و اندوهبار دختر کوچولو و نگون بختی می آمد که از درخت گلابی بالا می رفت تا مراسم خاکسپاری را ببیند»{فصل اول، همین صحنه از زبان بنجی روایت می شود}.  


...................................................................................

پ ن: کتاب هایی که در این یادداشت، از مطالب آنها نقل شده:

 

((1)): ویلیام فاکنر _ نوشته ی ویلیام ون اُکانر _ ترجمه ی مهدی غبرایی _ انتشارات کهکشان _ از مجموعه ی نسل قلم _ چاپ اول1377.


((2)): مقاله ای از توماس اینگ،با عنوان "ویلیام فاکنر" _ از کتاب "ویلیام فاکنر"، گردآوری و ترجمه توسط فرزانه ی قوجلو _ انتشارات نگاه_ چاپ اول1396   

نظرات 3 + ارسال نظر
میله بدون پرچم چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 18:04

سلام
نوشته خوبی بود. ممنون

سلام بر میله ی گرامی.
ممنونم که وقت گذاشتی و خوندی.

مهرداد چهارشنبه 17 آبان 1396 ساعت 08:43 http://ketabnameh.blogsky.com

از این حوخشم و هیاهو شکافی ات ستفاده بردیم
متشکرم

متشکر از تو که خوندنی، مهرداد جان.

مدادسیاه دوشنبه 15 آبان 1396 ساعت 13:22

طرح روی جلد این قسمت یکی از کارهای فوق العاده ی کته کلویتس است که یکی از بزرگترین طراحان همه ی دورانهاست.

ممنونم از اطلاعاتی که دادی. رفتم و کمی درباره ی این جنب خوندم و طرح هاش رو تماشا کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد