دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

مدفون در برف های نیامده ی دی ماه

تمام این صفحه ی سپید، و همین خطی که وصله ناجوری ست بر تن آن،  شعری ست، که نویسنده توان شکستن سد آن را ندارد. شکستن سطرها. و این نوشته ها، این وصله های ناجور، بازماندگان یک خواب هستند. بازماندگان رویایی به نام شعر. رویایی به نام زندگی.

نظرات 2 + ارسال نظر
Baran یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 20:46 http://haftaflakblue.blogsky.com/

:))
+بله "استاد خودمم "و شما گارگاه مویدیِ آذرخشی هستین
ولییی بهتون میآدا

خواهش میکنم ،من از شما ممنون و سپاسگزارم،خیلی،بابت تحمل مخاطب چون خودم

اختیار دارید.
چوب کاری می فرمایید.
ممنون که وقت می ذارید برای خوندن مطالب کم و کوچیکِ اینجا.

MadarBaran پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 10:16 http://haftaflakblue.blogsky.com/

وقتی میخونم "مدفون دربرف های " پیگیر ادامه خوانیِ عنوان نمیشم.شروع میکنم با پنجه هام برفآرو کنارزدن.سرخی وگزگز انگشتام با ها کردن کمی بهترمیشن و ...ول کن ماجرا نمی شم که!دوباره شروع میکنم به کنارزدن:))
اجازه استاد؟
زندگی را شعله باید برفروزنده
شعله ها هیمه سوزنده
جنگلی هستی تو ای انسان
جنگل ای روییده آزاد
بی دریغ افکنده روی کوه هادامن
آشیان ها بر سرانگشتان تو جاوید
چشمهها درسایبان های تو جوشنده
آفتاب و بادو باران برسرت افشان
جان تو خدمتگرآتش
سربلند وسبز باش ای جنگل انسان....



+سلام برشما آقایمجیدی خان مثِ برفآیِ عزیز

یاد شعر "باز باران با ترانه....." افتادم. احتمالا هوای بارونی امروز و این شعری که شما نوشتید، کاملا تاثیر گذاره..
+ قبلا هم گفتم که "استاد خودتی"
متشکرم، بسیار،بابت لطفی که به این مطالب و نویسنده دارید..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد