دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

موراکامی: مضمون و سبک(پاسخ به یک کامنت)


ذیل پستی که راجع به داستان "به آواز باد گوش بسپار" نوشته شده بود، دوست عزیزی طی کامنتی پرسیده اند که آیا اصرار یک نویسنده بر استفاده از چند راوی و چند زاویه ی دید برای روایت یک داستان، هنر محسوب می شود، یا اینکه چنان که در مورد داستان "به آواز باد گوش بسپار" دیده می شود،{که البته با استناد به نوشته و نظر نویسنده ی یادداشت گفته شده}، موجب ابهام و سردرگمی مخاطب در خوانش می شود؟

در قسمت دوم کامنت مذکور هم، با استناد به اینکه برخی مضامین تکرار شده در آثار موراکامی، در بسیاری از داستان های ادبیات(در سطح تمام جهان) دیده و تکرار شده است، نتیجه گیری شده است که نمی توان استفاده از این مضمون ها را برای هنر نویسندگی موراکامی امتیاز به حساب آورد؛ مگر اینکه نویسنده این مضامین را، با کاربستی ویژه عرضه کرده باشد.

در پاسخ به قسمت اول کامنت، قبل از هر چیز توجه شما را به این موضوع جلب می کند که  تکرار یک سبک روایی در چند اثر، توسط یک نویسنده، در مورد بسیار از نویسندگان دنیای ادبیات داستانی مصداق دارد؛ حتی بسیاری از بزرگان این عرصه. شاید بد نباشد برای ادامه ی بحث، به دو مثال در این زمینه نگاه کنید. مثلا، "ویلیام فاکنر"، در اکثر آثار خود، از شیوه های مرسوم و معمولی تر روایت دست کشیده، و از تکنیک "چند صدایی" برای روایت یک قصه استفاده کرده است. یا مثلا در هم ریختن زمان روایت و یا به کار بستن نوعی ویژه از سبک جریان سیال ذهن، که در تمام آثار شاخص او که در قد و قامت شاهکار جهانی شناخته شده اند، به کار رفته است. مثال دیگر، لویی فردینان سلین را در نظر بگیرید: او زبان روایت در ادبیات داستانی پیش از خورد در فرانسه را، تکانی اساسی داد(تا جایی که برخی از مخالفان تبلیغ کردند که او با این کار زبان فرانسه را از بین خواهد برد) و گویش و لهجه ی محلی خاصی(تقریبا معادل گویش کوچه بازاری، در فرهنگ ما) را که به اسم "زبان آرگو" می شناسیم از همان اولین اثرش پیاده کرده و تا آخرین کارهای خود نیز از آن دست نکشید. یا این تکنیک ویژه و خاصش که در برخی آثار از یک نقطه از واقعیت(منظور یک فضای رئالیستی ست که می تواند یک مکان، زمان یا واقعه ی تاریخی واقعی باشد) روایت شروع شده، و به تدریج خواننده خود را وسط زمان و آسمان و هذیان گویی ها فضاهای عجیب و غریب و غیر متعارف می بیند و باز پای خواننده را در یک تکه از واقعیت روی زمین بند می کند. از این مثال ها فراوان است و برای نتیجه گیری و شکل دادن به بحثی که این نوشته آغاز کرده، نیاوردن مثال های بیشتر از این دست، ضربه و خللی به کار وارد نمی کند.

در مورد نویسندگانی از این دست، که یک سبک را در بسیاری از کارهای کارنامه ی خود تکرار کرده اند، توجه به دو نکته ضروری ست: اول اینکه، ممکن است تمام آثار، به یک اندازه قدرتمند نباشند(که اتفاقا" کاملا هم طبیعی ست) و یا یک تکنیک به خصوص، در یک اثر، آن طور که باید جا نیفتد. نوشتن، همواره نوعی تمرین و تجربه است، که برخی مواقع نتیجه راضی کننده از آب در می آید، برخی مواقع، خیر. نکته ی دوم که از نکته ی اول مهم تر است، این است که یکی از دلایل عمده ی این تکرار کردن سبک، این است که نویسنده، با تمرین یا تجربه یا به هر علت و دلیل دیگری، به این نتیجه می رسد که فلان سبک خاص، برای بیان آنچه او می خواهد بگوید، و روایت داستانش، بهتر از هر چیز دیگری ست. منظور این که تکرار یک یا چند شیوه یا سبک در آثار یک نویسنده، به معنی "اصرار" ورزیدن او در این نیست که می خواهد رمانش به فلان شکل دربیاید. بلکه به این معنی ست که او به این نتیجه رسیده که "بیان" و "سبک" او، آن چیزی ست که در اکثر آثارش دیده می شود. در مورد مثال در هم ریختن و قطعه قطعه کردن زمان در آثار "فاکنر"، به قول "ژان پل سارتر" به این کارکرد و نتیجه رسیده است:«مثله کردن زمان، برای کشف و شهود در لحظه». یا در مورد سبک "سلین" مبنی بر در هم آمیختن واقعیت و توهم به صورت بدون مرز، و سبک هذیانی راوی هایش در داستان، به این خاطر است(و این کارکرد را دارد) که "سلین" بیشتر از آنچه بخواهد موقعیت یک شخص را در یک واقعه نشان بدهد یا تصویر کند، بیشتر به دنبال است که اثراتی که آن موقعیت یا واقعه بر شخص می گذارد را نشان بدهد. همان طورکه  پیش از این گفته شد، عملی کردن این تصمیم، همیشه نتیجه ی یکسانی ندارد؛ به ویژه در خوانش توسط مخاطب های مختلف.

نتیجه این که، در باره ی مورد معین موراکامی و داستان بلند "به آواز باد گوش بسپار"، این ضعف احتمالی، می تواند کاملا طبیعی باشد و اگر در دیگر آثار، همین سبک به صورت جا افتاده ای به کار رفته باشد، می تواند تجربه و تمرین نویسنده برای رسیدن به سبک ویژه خودش تلقی شود.

قسمت دوم کامنت، به این موضوع اشاره دارد که مضامین به کار رفته در آثار موراکامی، به هیچ وجه جدید نیستند و اصولا نمی توان این را برای او یک امتیاز محسوب کرد؛ مشروط بر اینکه این مضامین را، با سبک و شیوه ای ویژه پرورانده باشد. با این نظر کاملا موافقم.

این جا نیز توجه شما را به دو نکته جلب می کنم. اول اینکه از زاویه ی مضمون و موضوع به کلیت ادبیات داستانی نگاه کنیم، می بینیم که هم تعداد موضوع ها، هم مضامین، اصلا تعداد زیادی نیستند. موضوع هایی مثل عشق(افلاطونی، زمینی، بیمارگونه و انحرافی)، خیانت، حرص و .... و مضامین مانند تنهایی انسان در گستره ی جهان، هویت، بیگانگی، مواجهه با مرگ و ...، شاید(برای هر دسته) از تعداد انگشتان دو دست، چندان بیشتر نباشند). آثار موراکامی نیز، از این امر مستثنا نیست.

نکته ی دوم اینکه  اگر تعداد نسبتا قابل توجهی از آثار موراکامی بررسی شود، دیده خواهد شد که در بیشتر آن ها، مضامین پس زمینه ی کار، مانند مساله ی هویت، تنهایی، اثرات مدرنیته بر زندگی مردم متوسط در ژاپن امروز، به طرز قابل قبولی پرداخته شده اند. ضمن اینکه در آثار شاخص او، مانند "تعقیب گوسفند وحشی"، "کافکا در کرانه"، "سرزمین عجایب بی رحم و آخر دنیا" و "سوکوروتازاکی بیرنگ و سال های زیارتش"، پرداخت او از مضامین برشمرده شده، و برخی دیگر از مضامین و سبک های پر تکرار ادبیات جهان، شکلی ویژه و مختص به خود او به خود گرفته است. مثلا نوعی از رئالیسم جادویی که در برخی آثار او دیده می شود، مختص خود اوست و با آنجه در کارهای مارکز یا دیگر بزرگان ادبیات آمریکای لاتین می بینیم متفاوت است. یا مضمون "قدرت" و "قدرت طلبی"، که در رمان "کافکا در کرانه"، در پدر کافکا تامورا دیده می شود، در رمان های "تعقیب گوسفند وحشی" و "سرزمین عجایب بی رحم و آخر دنیا" هم تکرار شده، اما به شکلی بسیار پخته تر و قوی تر.

...............................................................................

کامنت دوست عزیز "مهدخت" را که دلیل نوشتن این پست بوده، می توانید ذیل پستی با عنوان "به آواز باد گوش بسپار" بخوانید.


نظرات 4 + ارسال نظر
مدادسیاه پنج‌شنبه 9 فروردین 1397 ساعت 19:04

مجید خان سال نو مبارک.
من هم مثل سحر بیش از یک بار این پست را خوانده ام اما در موقعیت کامنت گذاشتن نبودم.
بحث جالبی است. امیدوارم در فرصت های پیش رو بشود آن را به معیارهای داوری در مورد قوت و ضعف یک داستان بسط و گسترش داد. عجالتا موافقم که نه تکرار سبک، که چنان که گفته ای بسیار مرسوم است، و نه تکرار موضوع و مضمون هیچ کدام نه عیب و نه حسن محسوب نمی شود.

مداد عزیز و بزرگوار
من هم سال نو رو بهت تبریک می گم. برای خودت و خانواده، اول آرزوی سلامتی دارم، و بعد هر چیزی که خودتون خوب بدونید
امیدوارم همون خوب ها در مسیر امسالتون قرار بگیرن.
+ چه پیشنهاد خوبی مطرح کردی. بشینم کمی بهش فکر کنم.
عجالتا به نظرم می رسه که اگر تنبلی رو کنار بذارم، می شه چند تا پست قابل قبول حول این موضوع، درآوُرد. البته با کمک خواننده های خوبی چون شما.
و خوشبختانه، هرچند من تعداد خواننده هام کمه، اما می تونم تقریبا روی همه ی خواننده هام حساب کنم تا با در میون گذاشتن نظراتشون، پست، یا پست هایی قابل قبول و خواندنی، حول بحث و قضاوت در مورد قوت یا ضعف آثار ادبیات داستانی، نوشته بشه.
+ مداد جان، ممنونم ازت. هم بابت تبریک، هم بابت این ایده ای که انداختیش توی ذهنم

سحر دوشنبه 6 فروردین 1397 ساعت 19:12

مجید ... چند بار آمده ام و نظری نگذاشته ام، چون می دانی که من موراکامی را خوب نمی شناسم ... البته نمی توان براساس "کافکا ... " قضاوت کرد، اما بعید می دانم به یکی از نویسندگان مورد علاقه ام تبدیل شود.
اما دلم می خواست سال نو را به تو و تمام دوستان این صفحه تبریک میگفتم و از آنجا که بهاریه ای ندیدم تبریکم از از پست موراکامی برایت می فرستم

سحر جان
سلام و درود بر تو.
+ ممنونم از لطفی که به این صفحه و خواننده هاش داری. منم سال نو رو بهت تبریک میگم و آرزوی سال خوبی رو دارم برات
+ در مورد موراکامی هم حق با توئه. گاهی اطلاعات آدم برای قضاوت یا نظر دادن راجع به یه نویسنده یا یه کتاب، کفایت نمی کنه.
اما همین که اینجا رو میخونی، به من منت میذاری و ممنونم ازت

اسماعیل بابایی یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 13:16 http://www.fala.blogsky.com

سپاس مجید جان بابت وقتی که می ذاری و در زمانه ای که پست های تلگرامی فضا رو اشغال کرده، به طور جدی به ادبیات می پردازی؛
قلمت سبز!

اسماعیل عزیز، ممنون از وقتی گذاشتی.
خوشحالم که مورد پسندت افتاده

مهدخت شنبه 5 اسفند 1396 ساعت 00:26

سلام .

بابت این نوشته ممنونم از دو سو : زمان و دقتی که صرف کردید.

برای قسمت نخست باید بگم توضیح خوب و روشن کننده یی بود . چنان چه نویسنده یی از این شیوه در روایت ( و هر شیوه ی دیگری در هریک از عناصر داستان ) بهره بگیره در جهت رسیدن به سبک و صدا و امضای شخصی می تونه بسیار ارزنده باشه .

برای بخش دوم هم باید بگم بنابر رعایت اصل منطق ، لازمه به دیدگاه شما احترام بذارم و تا زمانی که دست ِ کم بهترین و شاخص ترین آثار جناب نویسنده رو مطالعه نکردم دست به رد یا حتا تصدیق گفته های شما نزنم. بنابر این در اولین فرصت با اعتماد به گفته ی شما درباره ی موراکامی " تعقیب ..." رو مطالعه خواهم کرد تا به شخصه در باب آثار او به نتیجه برسم و اون وقت بتونم در باب نظرات شما هم نزد خودم داوری کنم.

سلام
بعد از یک ماه، دارم کامنت جواب می دم.
وای بر من، واقعا
+ خوشحالم که علی رغم پرسش گری زیادت، همین طور دقت و تیزبینی ای که داری، متن رو پاسخگو و راضی کننده دیدی.
من هم ممنونم که مطالب اینجا رو می خونی.
+ امیدوارم در صورت خوندن "تعقیب ...."، ما رو ذر نظر و نگاهت شریک کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد