دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

بازی با کلمات؛ "سوختن در آب، غرق شدن در آتش"


یک بار هم یادم است، خیلی خوب یادم است که خندیدم و تا سال های سال، وسوسه می شدم که خاطره اش را برای آن "کودکی که هرگز زاده نشد" تعریف کنم.  " قصه ی مردی که زمانی می خندید را. و امروز، بیش از هر چیز به "روزگار آقای مایکل ک" می ماند؛ یا "سرگذشت یک غریق". و بهش بگویم که تمام این چیزها، چیزی نیست جز "سوختن درآب، غرق شدن در آتش" و حتی بردن "همه ی نام ها"، چه با زمزمه، چه با "خشم و هیاهو"، هیچ ما را رستگار نکرد. هیچ کاری از دستِ زئوس برنیامد، روی یک "بلم سنگی"، میان اقیانوسی ناآرام. فکر می کنی یک انسان، چقدر برای دریا اهمیت دارد؟ می خواستم اگر باز دیدم اش،  بهش بگویم دیر یا زود"همه چیز از هم می پاشد".  "فرار کن خرگوش".

از یک روز به بعد، که یادم نیست کِی، هر چه در آینه نگاه کرده ام، "مرد مرده"ای را دیده ام، که سال هاست از اینجا رفته و کوله بارِ "صد سال تنهایی"اش را برای من گذاشته است. کوله باری که خام و نابلد، همچون جعبه ی پاندورا گشودم اش؛ خام و سوخته.  حالا در تمام" رویاها"، به آن مرد فکر می کنم که نمی داند آیا در تهِ جعبه، امید هنوز باقی ست یا نه. به مردی که نمی داند حتی، بهتر است امید تهِ کوله بار، مانده باشد یا نه. مردی که به دلِ "دشت سوزان" زد و رفت به "سفر به انتهای شب". شاید حق با او باشد. شاید برای تمام کردن قصه ی زندگی ای که بیشتر از زندگی، "مرگ قسطی" بود، خوش ترین پایان، "مرگ در آند" باشد.وسوسه ی آن مرد رهایم نمی کند. هر وقت که به آینه نگاه می کنم، که بیشتر از آن که آینه باشد یک "آسمان خالی"ست. با آن شوخیِ زننده اش، که می خواهد وانمود که ابدیتی را در دلش جا داده است. اما تمام آنچه دارد، فقط "درد جاودانگی" ست. آن مرد با فریباییِ "افسونگران تایتان" هنوز و همیشه، به منِ "محبوس" می گوید اگر تو هم  حس می کنی"شبی از شب های زمستان مسافری"، "مثل لک لکی که بال هایش را برای کوچ امتحان می کند" وقتش رسیده که ... .

این روزها، همچنان که مشغول بازی کردن "دست آخر" هستم، به تنها تسلی هایم_و هم شکنجه هایم_ فکر می کنم و تمام: "گمان کردن، رویا دیدن و نوشتن".


..........................................................

می شود این متن را، هم یک پُست حساب کرد، هم جواب به دعوت در بازی ای  که دعوت شده ام؟ بازیِ "بازی با کلمات" و نام ها.


از همین جا، همه ی کسانی که این پُست و قبل ترش را، و کامنت هایشان را می خوانند، دعوت می کنم که در این بازی، که به پیشنهاد "سحر" دارد برگزار می شود، شرکت کنند.

نظرات 4 + ارسال نظر
Alonegirl پنج‌شنبه 8 آذر 1397 ساعت 21:54 http://alonegirllll.blogsky.com

سلام، وب زیبایی دارین،خوشحال میشم به وب منم سربزنید

مهرداد سه‌شنبه 8 آبان 1397 ساعت 22:14

؟

سلام

سحر چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 21:23

عالی بود مجید ... میبنی آدم که شروع کند دیگر بند نمی آید!


دوست داشتم یه سری از این دست بازی با عناوین و کلمه ها رو اینجا ادامه بدم، اما نشد.
خب باز هم باعث خوشحالیه که همین رو هم دوست داشتی

ROHAM شنبه 6 مرداد 1397 ساعت 10:06 http://www-ketabnevis-ir.blog.ir

سلام.
اولین بار است که به اینجا سر می زنم و نوشته تان را می خوانم.
اما اولین بار نیست که از نوشته ای، بسیار لذت می برم.

پاینده باشید.

سلام
خوش آمدید.
خوشحالم که نوشته رو دوست داشتید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد