ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
آنکس که اسب داشت غبارش فرونشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد
زندگی...
و نام کوچکش. یادش نیست.
قطره های آبی که بر صورت کودکی در آفتاب بخار می شوند
ضربه های ملایم علفزار بلند بر گوش، بر چشم
سرکشی فروتنانه ی شبدرها زیر دست
تقلای باد در صحرا. یادش نیست.
سکوت آفتاب در پس شیشه های اتوبوس
رنگ سنگفرش ترمینال ها
اولین باری که رفت
که واقعا رفت. یادش نیست
صدای رفتن
صدای گریستن بر یک شهر جدید
گرمای زخم
سرمای زخم
گرمای چشم
بازی ابرها. عزم برگشتن... خود اگر عزمی بود. یادش نیست.
insanewords.blogfa.com-Max Richter - Vivaldi's Four Season Recomposed By Max Richter - Spring 2
.....................................................................
تکه پاره هایی از این متن در یک سال گذشته یا بیشتر_که اینجا خاک می خورد_ می آمد که گوشه های ذهن خانه کند. اما نخواستم بنویسم یا ظبطش کنم. پس، از یاد رفت. مثل زندگی و نام کوچکش... که یادش نیست.
#ساموئل_بکت
نام ناپذیر/ ترجمهی وحید منوچهری واحد
درست مثل بچه دایناسوری، که در عصر یخبندان، در روزهای آخر انقراض به دنیا بیاید.