دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

.

پیرهن مردانه ای

 بر بندِ رخت

کم رنگ

در باد

سه گانه ی آمریکا


1)

نه پزشک هستند، نه جغرافی دان، نه فیلسوف و نه تاریخ دان، اما بایست تمام این ها را بلد باشند. تقریبا همچین چیزی را مارکز در مورد داستان نویسان گفته است. اما پُر واضح است که هر نویسنده ای از میان این موضوعات بیشتر به سراغ یکی یا نهایتا چند تایی می رود تا دست مایه ی داستان یا قصه اش بکند. و باز واضح است که برای خلق اثر و تعریف کردن قصه ی خود، هر نویسنده روشی برمی گزیند_لابد به فراخور علایق، عقاید و استعدادش_ که ما به آن فرم روایی می گوییم. دیگر اینکه می دانیم(یا لازم است بدانیم) که هیچ شیوه یا تکنیکی به خودیِ خود برتری ای نسبت به دیگری ندارد. در آخر، نتیجه ی کار مهم است و قضاوتی که خوانندگان در طول سال ها یا قرن ها از یک اثر دارند: قاضیِ بزرگ. این توضیح واضحات را بر نویسنده ی متن ببخشایید.

از میان موضوعات بالا، برخی نویسنده ها گرایش بیشتری به سیاست، تاریخ و اجتماع نشان داده اند. موضوعاتی که همیشه محل بیشترین حواشی بوده اند. "جان دوس پاسوس" که در کشور ما نویسنده ی چندان خوانده شده ای نیست، از همان هایی بود که ورود به این مباحث را برای یک داستان نویس ضروری می دانست. مُنتها آنقدرها باهوش بود که بداند راجع به داغترین اتفاقات روز زمان خودش، یعنی گرایش های چپ و سوسیالیستی و انقلاب روسیه، طوری در داستانش حرف بزند که به قول خودش شبیه موعظه و خطابه نباشد. او در دهه ی 1930، شروع به نوشتن سه گانه ای کرد به نام "آمریکا" که شامل داستان های به هم پیوسته ی "مدار 42"، "1919" و "پولِ کلان" بود. 

بی راه نیست که "سه گانه ی آمریکا" دوس پاسوس را، با آن سبک پیشرو و ابداعی اش در روایت، یکی از رمان های مهم، تاثیرگذار و جریان ساز ادبیات داستانی دانست. شیوه ی ابداعی او آنقدر خاص بود که حتی امروز و با گذشت حدود یک قرن، هنوز هم تازه و جذاب است. داستان ها، همه از چهار قسمت شامل "دوربین عکاسی"، "اخبار"، "شرح حال مشاهیر" و "روایت سرگذشت شخصیت های داستان"(که با نام آنها تیتر می خورد) تشکیل شده اند.

2)

قبل از آنکه به نقاط قوت اثر اشاره برود، می خواهم سوال مهمی که با خواندن دو تا از این سه گانه برایم به وجود آمد را اینجا بنویسم.

همان طور که گفتم، دوس پاسوس برای آنکه بتواند نقدی بر وضعیت اجتماعی و اقتصادی آمریکا داشته باشد، دو کار مهم کرد. اول اینکه با تلقی خاص او از تاریخ و پرداختن به تاریخ در ادبیات، در مجموعه رمان های او، شخصیت اصلی داستان، کشور آمریکاست. دوم، برای اینکه قصه و روایت شعاری از آب درنیاید تمهیداتی در نظر که از آن ها بسیار حرف زده شده. "دوربین عکاسی" و "اخبار" از آن جمله است. دوریبن برای آن بود که احساسات و عقاید شخصی خودش را راحت تر بنویسد و اخبار، احتمالا برای آنکه خواننده بیشتر در جریان وضعیت تاریخی و اجتماعیِ آمریکای زمان قصه قرار بگیرد.

در مورد رمان هایی از قماش "1919" و "پول کلان"، که در آنها شخصیت اصلی داستان یک کشور یا تاریخ آن در مقطعی خاص است، شاید مهمترین نکته آن باشد که نویسنده باید پس از آنکه توانست مصالح کارش را به خوبی انتخاب و گرآوری کرد، آنها را در یک قالب خوب، پی ریزی کند. طوری که این مصالح مختلف و احتمالا نامتجانس یکدست شوند و کُلیت و یکپارچگی اثر، خدشه ای نبیند. 

این همان جایی است که من _تقریبا بر خلاف تمام یادداشت هایی که راجع به این سه رمان خوانده ام_ با آن مشکل دارم. آنچه در مورد لااقل دو کتاب از این سه گانه موقع خوانش مرا آزار می داد، سکته و دست اندازی بود که با رسیدن به قسمت های "اخبار" دچارش می شدم. سوال مهم، برایم این بود که آیا بهتر نبود تصویر کردنِ شرایط، نا محسوس تر و در قالب داستان صرت بگیرد؟ دیگر اینکه، این حس آزاردهنده همراهم بودم که با هر بار رسیدن به "اخبار"، انگار به تکه ای کاملا مجزا و بی ربط رسیده ام، و مدام از خود پرسیدم که با حذف این قسمت ها، چه لطمه ای به رمان می رسد؟ شاید مقایسه ی رمان های مختلف با هم کار درستی نباشد. یکی از موفق ترین نمونه های ادبیات داستانی، که کشور و تاریخ آمریکا را به عنوان شخصیت اصلی انتخاب کرده، رمان رگتایم است. دوکتروف هم مانند دوس پاسوس و تحت تاثیر او، بر آن بود که شخصیت های پرورده ی خود را در تنداب حوادث و شرایط جامعه افکنده و خواننده را به تماشای آن ها بنشاند.


---------------------------------------------------

پ ن : در یادداشت بعد، بیشتر راجع به داستان های این سه گانه حرف می زنم. اینجا می خواستم اول سوالی که ذهنم را قلقلک می دهد طرح کنم. 


بزرگا مردی که عمو نجف بود



دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کُند و سنگین و غمناک است. خیلی ها آمدند و رفتند.چیزی به درد بخوری نگفتند.*


نجف دریابندری هم تنهامان گذاشت و  رفت. حالا دیگر کی می تواند خالقِ ترجمه ی "رگتایم" باشد؟ کی می تواند اینقدر حرف به درد بخور بزند؟

بدرود پیرمرد. بدرود عمو نجف.


----------------------------------------------------------

* با اندکی تغییر، از رمان "مرگ قسطی".

----------------------------------------------------------

پ ن(1) سلام. انگار من هنوز زنده م. از همه ی خواننده های  اینجا، عذرخواهی میکنم. بابت خاموش شدن چراغ اینجا. بابت بی جواب ماندن پیام هاتان. فکر میکنم بهترین کار این باشد که برگردم و باز  بنویسم. از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می دارم.


.

این بود زندگی؟

In Excelsiss Deo

شما هم مثل من موسیقس تلفیقی دوست دارید؟

پس:

بشنوید


آهنگی با همین نام عنوان متن، از آلبومMysterious World h  گروه Magna Canta، از کشور آرژانتین.