دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

قسمتی که دیده نمی شود

پیش تر، مطلبی نوشته بودم با عنوان  "از این به بعد شعر مادرِ من است"، که از سرِ اتفاق، از جمله یادداشت هایی بود که خودم هم دوستش داشتم.

حال و هوایی که باعث خلق آن متن شد، به تمامی مدیون شعری از دوستم "ارسلان جوانبخت" است که به تازگی، اولین دفتر شعر او را "نشر نیماژ" به چاپ رسانده است.

به شخصه خواندن بسیاری از شعرهایش، چشم اندازهایی بدیع و تجربه هایی عمیق برایم رقم می زند. طبیعی است که نمی دانم نظرِ شما_اگر شعرهایش را بخوانید_ چیست، اما این را از من بشنوید که احاطه و شناختش از شعر، و توانایی اش در تلفیق مضمون ها با فرم های قوی، در شعرهایش به راحتی مشهود است.




در صورت تمایل، برای خرید این کتاب، می توانید به آدرس(نشر نیماژ، قسمت جدیدترین آثار) مراجعه کنید.



عروسک پشت پرده


1)

عروسک پشت پرده داستان جوانی به نام مهرداد است که برای تحصیل به فرانسه رفته است. داستان، با تمام شدن دوران تحصیل مهرداد و شروع تعطیلات تابستانی او آغاز می شود. مهرداد، هم به واسطه ی شرایط و تربیت خانوادگی و هم ویژگی های شخصیتی، آدمی منزوی، مردم گریز و بی تجربه است.

نویسنده، از همان ابتدای داستان، از همان جمله های آغازین، توجه خواننده را به نقش زن در داستان و تجربیات مهرداد در این رابطه ها، جلب می کند. مهرداد که خاطراتی از مجالس نوشخواری و نشست و برخاست با زن ها ندارد، با شنیدن خاطرات هم کلاسی هایش، در اولین شب شروع تعطیلات تابستانی اش، تصمیم می گیرد که به کاباره برود. به قول راوی، شاید آنجا چند تا دختر ترگل و ورگل هم عاشق چشم و ابروی او بشوند. در راه رفتن به کاباره، جلوی یک مغازه، چشمش به یک مجسمه می خورد و چنان جذب او و تخیلات خودش درباره ی عشق بازی با آن می شود که حاظر است د به هر مبلغی که شده، آن مجسمه را بخرد. مجسمه را می خرد و ادامه ی داستان، پنج سال بعد را روایت می کند که مهرداد با یک جعبه شبیه تابوت، به ایران بر می گردد. در برگشت، با شخصیتی کاملا متفاوت از آنچه در شروع داستان از مهرداد خوانده ایم مواجه می شویم. تا آنجا که او به روشنی، قرار ازدواجی را که با دختر عمویش درخشنده داشته را به هم می زند.

2)

داستان کوتاه "عروسک پشت پرده"، از مجموعه ی "سایه روشن" است، که در کارنامه ی داستان کوتاه های هدایت، سومین مجموعه ی منتشر شده از او به حساب می آید. پس از مجموعه های "زنده به گور" و "سه قطره خون"، و قبل از مجموعه ی "سگ ولگرد" که آخرین مجموعه داستان منتشر شده از اوست.

شخصیت منزوی و دارای اختلال روانی، مانند آنچه در "مهرداد" داستان "عروسک پشت پرده می بینیم"، چیزی کمیاب یا ویژه در آثار هدایت نیست. از شخصیت اصلی بعضی داستان های "زنده به گور" و "سگ ولگرد" بگیرید تا در مجموعه هایی که پس از "سایه روشن" نوشته و منتشر شده اند. به ویژه در شاهکار او، یعنی "بوف کور". اختلال روانی عمده ی بسیاری از شخصیت های اصلی داستان هایی که به آن ها اشاره شد، به مساله ی عشق و ارتباط با زن بر می گردد.* مهرداد، که هیچ رابطه ی عاطفی و جسمانی ای با زن ها نداشته است، مجذوب یک مجسمه می شود. مجسمه ای که او را به نامزد سابقش_درخشنده_ ترجیح می دهد، اما در نقطه ی اوج داستان و ایجاد گره اصلی آن، او بین انتخاب درخشنده و یا ماندن با مجسمه، دچار تردید می شود. اسلحه ای تهیه می کند و در صحنه ی آخری داستان، جایی که مست و پاتیل به سراغ مجسمه می رود، تا او را لمس می کند، تن او را بر خلاف گذشته، داغ، همچون آهن گداخته می بیند. به مجسمه شلیک می کند اما کسی که نقش زمین می شود و می میرد، درخشنده، نامزد اوست که به سودای دل بردن از مهرداد، خود را به شکل مجسمه درآورده است.

به نظر می رسد که مهرداد، قصد کشتن مجسمه را داشته است. "کشتن"، چرا که برای او، مجسمه دقیقا حکم یک انسان را در زندگی داشته است. اما وقوع یک جنایت، حتما نیاز به طی فرآیند فرآیندی دارد که زمان و اوج گرفتن اختلالات شخصیتی، دو پیش زمینه ی اصلی آن هستند. در طی این فرآیند است که مهرداد، نه تنها اراده ی کافی، بلکه انگیزه ارتکاب جرم را پیدا می کند. ویژگی های شخصیتی و نوع نگاه مهرداد به مساله ی عشق و زن شباهت بسیاری به شخصیت اصلی رمان "بوف کور" دارد؛ آدمی منزوی، دچار مخدر و مشروبات و اوهام ناشی از آن. در مورد داستان "بوف کور"، انگیزه ی ارتکاب جرم و کشتن کسی که راوی به زعم خودش عاشق اوست، هم در اپیزود اول دیده می شود، هم در اپیزود دوم. در قسمت اول، او با سودای این که بتواند تن و جسم آن زن اثیری را برای همیشه در تملک خود داشته باشد، او را می کشد. در قسمت دوم رمان نیز، طی یک رابطه ی عاطفی بسیار نامتعارف و بیمارگونه که با زن خود دارد_و او را لکاته خطاب می کند_، در صحنه ی آخر، با "گزلیک دسته استخوانی" وارد اتاق همسرش شده و او را می کشد.

3)

در مورد داستان کوتاه "عروسک پشت پرده"، پرداخت و جا انداختن فرآیند ذهنی ای که مهرداد بین آن در انتخاب بین درخشنده و مجسمه مردد می شود، و پس از آن تهیه ی اسلحه و مهم تر از آن، شکل گرفتن اراده و انگیزه ی ارتکاب قبل اهمیت ویژه و بسیار زیادی دارد؛ گیرم که از نظر خواننده، کسی که قرار است کشته شود یک مجسمه باشد، اما این هیچ اهمیتی ندارد، مهم این است که داستان و قصه، در جهان شخصیت داستان رخ می دهد. متاسفانه، درست از همین جاست که روایتی که هدایت شکل داده، ضربه ی بزرگی می خورد**. همین فرآیند و همین پرداخت و شکل دهی به دنیای ذهنی-فکری-روحی شخصیت اصلی، و سرانجام کنش ها و واکنش هایی که متعاقب آن انجام می دهد، در رمان بوف کور تکرار می شود. با این تفاوت که آنجا، ما با اثری شاهکار و صیقل خورده و به خوبی پرداخت شده مواجهیم. 

.......................................................................................

* شاپور جورکش، کتابی خواندنی درباره ی آثار هدایت نوشته که با هوشمندی، عنوان آن را "زن، عشق و مرگ از دیدگاه هدایت" انتخاب کرده است.

** ایراد چشمگیر دیگری که در روایت داستان(در مورد پرداخت شخصیت) وجود دارد، آن جایی ست که مهرداد برای اولین بار، مجسمه را می بیند. بعضی از فکرهایی که از ذهن او می گذرد، تنها می تواند برای کسی که با زن های زیادی رابطه داشته ایجاد شود، در حالی که در ابتدای داستان، راوی، به صراحت به خواننده می گوید که مهرداد آدمی بسیار منزوی و در ارتباط با زن ها بی تجربه بوده است.

 

معصوم دوم


"مصطفی"، که حالا دیگر همه "مصطفی شمر" صدایش می کنند، به مقبره ی امامزاده آمده، تا از او بخواهد پیش جدش شفیع او بشود، و او هم احتمالا شفیعِ مصطفی، پیش خدا؛ بلکه گناهش بخشیده شود. می توانیم جمله ی قبل را، اصطلاحا "قصه ی یک خطی"(یا تعریف کردن قصه در یک خط) داستان "معصوم دوم" از هوشنگ گلشیری بپذیریم.

مصطفی، کارگری روستایی، غریب(در مکانی که داستان رخ می دهد) و فقیر است. چند تن از بزرگان و ریش سفیدان ده، از طریق یکی از اهالی، خبردار می شوند که در روستای دیگری در آن حوالی، پیرمرد سید روضه خوانی هست، صحیح النسب. هم برای اینکه دیگر مجبور نباشند در مناسبت های مذهبی، برای عزاداری به روستای "بالاده" بروند، هم برای اینکه آب و زمینشان برکت بیشتری پیدا کند، تصمیم می گیرند سید پیرمرد را به روستای خودشان بیاورند. کدخدا و دیگران طراحان این برنامه، نقش اصلی را به مصطفی می دهند. مصطفی که در تعذیه ها، همیشه نقش شمر را دارد.

داستان "معصوم دوم"، تک گویی بلندی ست توسط مصطفی، که هم راوی داستان است، هم نقش اول آن. مصطفی، برای مخاطبی که حضور فیزیکی ندارد(امامزاده) شرح ماوقع را می دهد. مخاطبی که البته مصطفی آن را حاضر و ناظر و آگاه به همه چیز می داند. گلشیری، با دادن اطلاعات به صورت قطره چکانی، و همچنین با پیاده کردن تکنیک تک گویی درونی، ذهن و روایت نسبتا پریشان مصطفی را برای خواننده نمایش داده است. اهمیت استفاده از این تکنیک آنجاست که با خواندن داستان، متوجه می شویم که مصطفی علی رغم مظلوم نمایی هایی که می کند و به کرات به گناهکار بودنش اقرار می کند، اما روایت خودش را از ماوقع، طوری تعریف می کند که بار وجدانش سبک تر شود. انگار در محضر قاضی ای باشد که البته به التفات لطف او امیدوار است.

داستان معصوم دوم، به نظرم از جمله داستان های مهم و قابل تامل ادبیات ما و در بین کارهای گلشیری ست*. گلشیری، از جمله معدود نویسنده های معاصر ماست، که به معنای دقیق کلمه، مدرنیسم را در ادبیات داستانی ما جا انداخته(البته، کسانی قبل از او، مانند هدایت را باید طلایه دار مدرنیسم در ایران دانست و گلشیری و امثال او را ادامه دهندده ی آن راه) و رشد داده اند. گلشیری، همانند هدایت، با تکنیک های دنیای ادبیات داستانی آشنایی داشت، و علاوه بر آن، به کاربرد بردن این تکنیک ها به شیوه ی درست، برای او اهمیت بسیاری داشته. این تلاش برای یافتن شیوه ی روایی مقتضی برای هر داستان، خود یکی از شاخصه های مدرنیسم به شمار می رود. به عنوان مثال، به موضوع زبان، واقعیت داستانی و واقعیت واقعی و ... توجه کنید. در مدرنیسم، نویسندگان بزرگ این عرصه، با مایه گرفتن از واقعیت جامعه ای که در آن زیسته اند، ساخت جدیدی از واقعیت(محصول جدید) را ارائه می دهند که مثلا با آنچه در آثار جمال زاده می بینیم، تفاوت ماهوی دارد. محمد بهارلو، در مقدمه ای بر آثار هدایت** می گوید:«... او هرگز نخواسته آثارش باب روز باشند و در مقام یک راوی دست دوم قرار بگیرد؛ زیرا برای نویسنده ای آثار باب روز می نویسد، این خطر همواره وجود دارد که حقایقی را بیان کند که خودش کشف نکرده است، حقایقی که به زمانه تعلق دارند و فقط در قالب های قراردادی بیان می شوند.»

نویسنده ی این یادداشت، آثار و نویسندگی گلشیری را واجد ویژگی هایی می داند که برشمرده شد؛ از این رو عرض می کند :"" جا دارد که راجع به کارهای گلشیری، حرف زده شود.""


....................................................

* یکی از خوانندگان، تذکر داده اند که دلیل یا نظر شخصی تان را برای این که می گویید کارهای گلشیری قابل تامل است، بنویسید.

**مشخصات کتاب: مجموعه ای از آثار هدایت__ مقدمه و گردآوری: محمد بهارلو__ نشر طرح نو__ چاپ اول، 1372.

پ ن(1): داستان را می توانید در مجموعه داستان "معصوم پنجم" بخوانید. در ضمن، اگر دوستان مایل بودند، می توانم لینک دانلود فایل پی دی اف داستان را همین جا بگذارم.

پ ن(2): ممنونم از سرکارخانم "مهدخت"، خواننده ی خوب، که کمبود و نقص نوشته را گوشزد کرد.

بهترین شکلِ ممکن


"بهترین شکلِ ممکن"، مجموعه داستانی نوشته ی مصطفی مستور، شامل شش داستان است که عنوان هر کدام یکی از شهرهای ایران است؛ "شیراز"، "تهران"، "بندر انزلی"، "مشهد"، "اهواز" . "اصفهان". محل رخ دادن وقایع داستان ها، به جز داستانی که به نام "تهران" است، خودِ همان شهر است. اکثرِ داستان ها از زاویه ی دید "اول شخص" روایت می شوند و بقیه، سوم شخصِ دانایِ کل؛ همگی هم با مقادیر قابل توجهی از سبک "گزارش گری" و "نقل" در روایت. به نظر می رسد "مستور"، علاقه ی زیادی به "گزارش" دارد. کاری که در "دست های جذامی و..." به نظرم خوب از عهده بر نیامد و موجب شد روایت از بعضی قسمت های پلات(پیرنگ)، سرسری و دمِ دستی بگذرد، اما در این مجموعه داستان، گزارش ها خواندنی هستند و کم و بیش جذاب. بعضی از داستان ها، مثلِ "تهران" چند خط روایی فرعی را در خود وارد کرده اند که به دلیل محدودیت قالب  داستان کوتاه برای این کار، روایت ها آسیب دیده اند.

از نظر نویسنده ی این متن، مهم ترین ویژگی این مجموعه داستان(که احتمالا برای ادبیات داستانی مان هم مهم است)، استفاده ی خوبِ "مستور" از "راویِ دخالت گر"، بازی با "واقعیت واقعی و واقعیت داستانی" و ادغام این دو با ابزار "گزارش گری" در روایت است. هرچند شاید منِ خواننده، بعضی جاها دخالت راوی توی ذوقم زده باشد و اصطلاحا پیازداغش زیاد بوده باشد، اما روی هم رفته، خواندن کاری نسبتا متفاوت(چه در میان کارهای خودِ مستور که من خوانده ام، چه بین غالب نویسنده های حال حاضر) جالب و جذاب است؛ و صد البته چیزی ست که ما(خواننده ها و نویسنده ها) به آن نیاز داریم. در آخر، شاید به احتمالِ زیاد "بهترین شکلِ ممکن"، به بهترین شکلِ ممکن نوشته نشده باشد(تازه اگر این شکل قابل دستیابی باشد؛ چه از لحاظ نظری، چه عملی) اما دستِ کم روان و خواندنی ست.

هر چند جا داشت و دارد که از نقطه ضعف های اثر بیشتر حرف بزنیم، اما ترجیح می دهم بگذارم برای وقتی دیگر.

........................................................

پ ن: رفقای جان، بر می گردم و کامنت ها را یکی یکی، سرِ صبر جواب می دهم. قربانِ قد و بالایتان.

پیشنهاد برای شعر فارسی(1)

توجه: به تذکرهای این یاداشت، حتما توجه کنید.

یک)

این یادداشت، بحثی مختصر و تقریبا کسل کننده، درباره ی یک پیشنهاد برای شعرِ فارسی ست. پیشنهادی که نویسنده ی این وبلاگ، از مدت ها پیش در ذهن داشت و بعدها دید که دیگرانی نیز، به این فکر بوده اند و حتی کارهای عملی ای هم در این زمینه کرده اند. این پیشنهاد، گفتن یا سرودن "شعر زنجیره ای"ِ فارسی ست که در ادامه، چند و چون آن بیشتر توضیح داده می شود. عجالتا این را داشته باشید که از جمله کسانی که این پیشنهاد را عملی کرده اند، یکی کاری بوده که قبلا نویسندگان وبلاگِ "روی خطِ استوا" و "یادداشت"، همراه چند تا از دوستانشان انجام داده بودند. متاسفانه فکر می کنم در واقعه ی(فاجعه ی) عالم گیرِ بلاگفا، این مجموعه کارِ دسته جمعی از دست رفته باشد و امکان آن نیست که به آن ارجاع بدهم. اگر امکانش هست، خود گردانندگان آن جریان، راهنمایی کنند لطفا. نمونه ی دیگر، کاری ست که اخیرا "درخت ابدی"عزیز در وبلاگش منتشر کرده. همین کارِ درخت، بهانه ای شد تا تصمیم بگیرم این یادداشت را بنویسم تا با او و هر کسِ دیگری که علاقه مند باشد، گپی در این مورد بزنیم.

 

تذکر(1): در بین کسانی که هم شعر فارسی را دنبال می کنند و هم شعر ژاپنی و چینی را(کم یا بیش)، به طورِ کلی، دو نوع نگاه یا عقیده وجود دارد: یکی کسانی که اصولا به چیزی به نامِ "هایکوی فارسی" معتقد نیستند و دیگری، کسانی که می گویند می شود هایکوی فارسی هم گفت. این بحث، سرِ درازی دارد که این یادداشت فعلا آن را مسکوت می گذارد. یعنی فرض یادداشت بر این است که هیچ اشکال و نقصی، در کلّیت قضیه، در سرودنِ "هایکوی فارسی" نیست. پس بحث در این باره را، بگذارید برای بعد.

تذکر(2): شعرِ  کوتاه ژاپنی، انواع دارد، که طبیعتا همه ی آنها "هایکو" نیستند، اما ما اینجا، از این موضوع هم چشم پوشی می کنیم و به طور کلی، همه ی تلاش های فارسی زبانان در این زمینه را، هایکو می نامیم. پس لطفا بحث درباره ی این قضیه را هم به بعد موکول کنید.

تذکر(3): قالب های مختلف شعر ژاپنی، معمولا ساختار هجایی دارند، که در شعر فارسی اینگونه نیست. پس، از لزوم دارا بودن ساختار هجاییِ شعرها هم چشم پوشی می کنیم. با اجازه ی خودم و شما خواننده ها.

 

دو)

همان طور که قبلا گفته شد، یکی از قالب های شعرِ ژاپنی، "رِنگا"ست؛ که همان شعرِ زنجیره ای باشد. در یک تعریف از "رنگا" داریم "رنگا، شعری زنجیره ای یا مصراع هایی به هم پیوسته است، با بندهای متنوع و متناوب."* در این شعر، بندِ اول سروده می شده، سپس شاعرِ بعد، بندی(شعری) متصل به آن اما متفاوت با آن(نگاه و زاویه دید) می گوید. بعد نفرِ بعدی و همین طور بروید الی آخر. یا مثلا اگر دو نفر باشند، به طور متناوب، هر یک بندی می گوید.

آنچه به نظر من یک ویژگیِ بالقوه در این نوع شعر است، قابلیت به هم پیوستن نوعِ نگاه ها و شعرهاست. به عبارت دیگر، این امکان وجود دارد که مضمون و فرم(شامل زاویه ی دید، زبان، صنعت های ادبیِ مختلف) از شاعری به شاعری، و از بندی به بند دیگر، تغییر کند، اما در عینِ حال، شعر یکپارچگیِ کلیِ خود را حفظ کند. مثلا، در یک نمونه ی ژاپنی آن اینطور داریم: شاعرِ اول، این چشم انداز را ارئه می دهد:

"پرهایش را // به منقار خویش می آراید کورکور // در نخستین باران زمستانی"

شاعر بعدی می گوید:

"نفسِ تندباد// بر برگ ها می وزد // آنها خاموشند""

شاعرِ سوم:

"با پاجامه های خیس // پگاه // از رود می گذرد""

و شاعر چهارم:

"یکی کمان خیزرانی // گورکن را // تهدید می کند"**

به راحتی می توانید، حرکت و تنوع نگاه ها را مشاهده کنید. یا مثلا به این نمونه از کاری که درخت ابدی و دوستش نوشته اند نگاه کنید:

""مسافری می‌رود

با خیال تو

باران می‌بارد

(94/09/26)

آخرین روزهای پاییز

تو می‌مانی

در امتداد جاده

و یک زمستان

(94/9/27)

باید با تو ساخت

مثل هوای سرد

با سرانگشتان من

(منبع: اینجا)

در شعرِ زنجیره ای، هر کدام از شعرها، در عین حال که به خودیِ خود کامل هستند، ادامه ی دهنده ی قبلی هستند و کلِ شعر، یک جور حرکت و پویایی دارد. با این وصف، می شود مزایایی را برای این قالب برشمرد. مثلا، وارد کردن "زمانِ درونی" و دادن وجهِ روایی به شعر. درست است که ما نمونه های شعر روایی را در ادبیات مان کم نداریم. حتی در شعرِ نو هم، "اخوان ثالث" کارهای بزرگی در این زمینه ارائه داد، اما تفاوت عمده ی شعر زنجیره ایی که خاصیت روایی داشته باشد، با شعر روایی که یک نفر می گوید، امکان وجود تنوع نگاه هاست. این تنوع، حتی می تواند به راحتی به یک جریان دیالکتیکی در بافت کلیِ شعر تبدیل شود. فکر می کنم شکل گیری این جریان، دست کم، احتمال عمیق تر شدن فضا و حال و هوای شعر را بیشتر می کند.

همان طور که دوستِ ما، درخت ابدی می گوید، این موضوع جای آن را دارد که بیشتر درباره ش حرف زده شود. دستِ کم من ندیده ام چندان کاری انجام شده باشد. پس اگر زمان و توان دست دادند، ادامه ش می دهیم. چون چند پیشنهاد دیگر هم هست. البته، اگر قرار است شعر فارسی در قالبی جدید ارائه شود، باید ویژگی های دیگری هم باشد که در ادامه بیشتر از آن حرف می زنیم.


اضافه شد:

تمرین گروهیِ عده ای از دوستان، برای نوشتن شعرِ زنجیره ای. شاید شما هم دوست داشته باشید بخوانیدش. اینجا

 

...............................................................................................

* از کتابِ "سفرِ باشو – نوشته های ادبیِ ماتسوئو باشو" – ترجمه حامد علی آقایی - نشرِ نگاه معاصر.

** از کتابِ "هایکو: شعرِ ژاپنی، از آغاز تا امروز"_ ترجمه ی احمد شاملو و ع.پاشایی – نشر چشمه.