دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

اپرای شناور

"تادّ تقریبا" تاد است{در زبان آلمانی}_یعنی تقریبا مرگ_ و این کتاب، به فرض اینکه نوشته شود، با همین مرگ تقریبی پیوند تنگاتنگی دارد". تادّ، که گرفتاری نوعی بیماری قلبی ست و هر لحظه ممکن است وارد دروازه ی آبی شود(به قولِ وونه گات، در "خدا حفظتان کند، دکتر که وارکیان")، شخصیت اصلی و راوی رمان "اپرای شناور"، نوشته ی "جان بارت" است، که می خواهد داستان روز 21ام ژوئن سال 1937 را تعریف کند. او داستان را طی سی فصل نامگذاری شده(که اغلب نام های بسیار بامزه ای هم دارند) روایت می کند.

 "تادّ اندروز" وکیل دعاوی ست، فیلسوف مسلک و سخنوری خوب، که داستان را با بی نظمی ای که خود آن را نوعی نظم می داند تعریف می کند؛ با نقب زدن به مسائل و اتفاقات مختلف، و حرکت در بعد زمان و در اصطلاح، رفت و برگشت های زمانی بسیار. بر خلاف گفته ی راوی که همان ابتدای کتاب می گوید "پیشاپیش اعتراف می کنم که داستان گویی راست کارِ من نیست"، اتفاقا" نشان می دهد که در کارتعریف کردن اتفاقات متنوع و زیاد، و یکپارچه کردن آنها در قالب داستانِ یک روز از زندگی اش، خیلی هم تواناست. با طنزی قوی، که در سرتاسر روایت دیده می شود.

"تادّ" می گوید که داستانش را طوری برای ما تعریف خواهد کرد که ببینده های "اپرای شناور" با نمایش رو به رو بوده اند. به این صورت که نمایش، بر روی عرشه ی کشتی ای در حال اجرا می شود، و بیننده ها که در امتداد رودخانه هستند، هر بار که کشتی به آن ها می رسد، قسمتی از نمایش را می بینند. درست مثل زندگی، و افرادی که در طول زندگی با آن ها برخورد کرده، از آن ها جدا شده و دوباره آن ها را می بینیم. هر بیننده ای، برای آنکه قسمت های خالی نمایش را در زهن خود کامل کرده و طرح کلی ای از آن داشته باشد، باید از تخیل خود بهره بگیرد. و صد البته، خواندن این دست داستان ها، برای خواننده هایی که از جاهای خالی و آزادی هایی که نویسنده در اختیار می گذارد لذت می برند*، می توانند تقریبا مطمئن باشند که با خواندن این کتاب، به دوباره خوانی یا چندبار خوانی آن هم مشتاق خواهند شد.

"جان بارت"، نویسنده آمریکایی رمان، از آن دست نویسنده هایی است که به امکانات رمان، توجه ویژه ای دارند. از به کار بردن مولفه های قدیمی، به شکلی نو(شکلی مدرن از روایت هزارویک شبی و تو در تو)، تا ابداع برخی شیوه های جدید در روایت(مثلا شروع فصل "نوای موسیقی" که مطلب را در ستون مجزا آورده، که هر دو روایتِ موازی، متمم یا تکمیل کننده ی همدیگرند).

 "بارت" نیز مانند عمده ی نویسنده هایی که آثارشان را در دسته ی "پست مدرن" قرار داده اند، علی رغم هجوها و شوخی هایی که با تکنیک ها و مباحث داستان نویسی می کنند، توجه خاصی به فرم روایت، و امکاناتی که هر فرم به نویسنده و داستانش می دهد دارد. این نگرش در فصل های انتهایی کتاب به روشنی توسط راوی بیان می شود:"اگر درک نکرده اید که پایان داستانم در باب اپرای شناور هیچ هیجانی در پی ندارد، پس باز هم نحسی ارتباط ناقص{ارتباط خواننده و نویسنده} گریبانگیرم شده."  

..............................................................................

* مثلا شخصیت "سلما" در فیلم "رقصنده در تاریکی" را به یاد بیاورید، که جایی می گوید که وقتی در زادگاهش در اروپای شرقی بوده، پیش از آنکه نمایش تمام شود، از درِ پشتی بیرون می زده: این طوری می توانسته داستان ها را هر طور که می خواسته ادامه بدهد.

پیشنهاد می کنم مطالبی را که پیش از این دوستانم "میله بدون پرچم" و "مداد سیاه" برای این رمان نوشته اند را، بخوانید: اینجا و اینجا. برخی کامنت هایی هم که خواننده ها ذیل پست ها گذاشته اند، نکات قابل توجهی دارند.

پ ن: جمله هایی که بین دو ابرو(" ") نوشته شده اند، از متن کتاب اند.  

کتابی که من خوانده ام:

اپرای شناور

جان بارت

ترجمه ی سهیل سمّی

انتشارات ققنوس_ چاپ دوم 1387