دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

معصوم دوم


"مصطفی"، که حالا دیگر همه "مصطفی شمر" صدایش می کنند، به مقبره ی امامزاده آمده، تا از او بخواهد پیش جدش شفیع او بشود، و او هم احتمالا شفیعِ مصطفی، پیش خدا؛ بلکه گناهش بخشیده شود. می توانیم جمله ی قبل را، اصطلاحا "قصه ی یک خطی"(یا تعریف کردن قصه در یک خط) داستان "معصوم دوم" از هوشنگ گلشیری بپذیریم.

مصطفی، کارگری روستایی، غریب(در مکانی که داستان رخ می دهد) و فقیر است. چند تن از بزرگان و ریش سفیدان ده، از طریق یکی از اهالی، خبردار می شوند که در روستای دیگری در آن حوالی، پیرمرد سید روضه خوانی هست، صحیح النسب. هم برای اینکه دیگر مجبور نباشند در مناسبت های مذهبی، برای عزاداری به روستای "بالاده" بروند، هم برای اینکه آب و زمینشان برکت بیشتری پیدا کند، تصمیم می گیرند سید پیرمرد را به روستای خودشان بیاورند. کدخدا و دیگران طراحان این برنامه، نقش اصلی را به مصطفی می دهند. مصطفی که در تعذیه ها، همیشه نقش شمر را دارد.

داستان "معصوم دوم"، تک گویی بلندی ست توسط مصطفی، که هم راوی داستان است، هم نقش اول آن. مصطفی، برای مخاطبی که حضور فیزیکی ندارد(امامزاده) شرح ماوقع را می دهد. مخاطبی که البته مصطفی آن را حاضر و ناظر و آگاه به همه چیز می داند. گلشیری، با دادن اطلاعات به صورت قطره چکانی، و همچنین با پیاده کردن تکنیک تک گویی درونی، ذهن و روایت نسبتا پریشان مصطفی را برای خواننده نمایش داده است. اهمیت استفاده از این تکنیک آنجاست که با خواندن داستان، متوجه می شویم که مصطفی علی رغم مظلوم نمایی هایی که می کند و به کرات به گناهکار بودنش اقرار می کند، اما روایت خودش را از ماوقع، طوری تعریف می کند که بار وجدانش سبک تر شود. انگار در محضر قاضی ای باشد که البته به التفات لطف او امیدوار است.

داستان معصوم دوم، به نظرم از جمله داستان های مهم و قابل تامل ادبیات ما و در بین کارهای گلشیری ست*. گلشیری، از جمله معدود نویسنده های معاصر ماست، که به معنای دقیق کلمه، مدرنیسم را در ادبیات داستانی ما جا انداخته(البته، کسانی قبل از او، مانند هدایت را باید طلایه دار مدرنیسم در ایران دانست و گلشیری و امثال او را ادامه دهندده ی آن راه) و رشد داده اند. گلشیری، همانند هدایت، با تکنیک های دنیای ادبیات داستانی آشنایی داشت، و علاوه بر آن، به کاربرد بردن این تکنیک ها به شیوه ی درست، برای او اهمیت بسیاری داشته. این تلاش برای یافتن شیوه ی روایی مقتضی برای هر داستان، خود یکی از شاخصه های مدرنیسم به شمار می رود. به عنوان مثال، به موضوع زبان، واقعیت داستانی و واقعیت واقعی و ... توجه کنید. در مدرنیسم، نویسندگان بزرگ این عرصه، با مایه گرفتن از واقعیت جامعه ای که در آن زیسته اند، ساخت جدیدی از واقعیت(محصول جدید) را ارائه می دهند که مثلا با آنچه در آثار جمال زاده می بینیم، تفاوت ماهوی دارد. محمد بهارلو، در مقدمه ای بر آثار هدایت** می گوید:«... او هرگز نخواسته آثارش باب روز باشند و در مقام یک راوی دست دوم قرار بگیرد؛ زیرا برای نویسنده ای آثار باب روز می نویسد، این خطر همواره وجود دارد که حقایقی را بیان کند که خودش کشف نکرده است، حقایقی که به زمانه تعلق دارند و فقط در قالب های قراردادی بیان می شوند.»

نویسنده ی این یادداشت، آثار و نویسندگی گلشیری را واجد ویژگی هایی می داند که برشمرده شد؛ از این رو عرض می کند :"" جا دارد که راجع به کارهای گلشیری، حرف زده شود.""


....................................................

* یکی از خوانندگان، تذکر داده اند که دلیل یا نظر شخصی تان را برای این که می گویید کارهای گلشیری قابل تامل است، بنویسید.

**مشخصات کتاب: مجموعه ای از آثار هدایت__ مقدمه و گردآوری: محمد بهارلو__ نشر طرح نو__ چاپ اول، 1372.

پ ن(1): داستان را می توانید در مجموعه داستان "معصوم پنجم" بخوانید. در ضمن، اگر دوستان مایل بودند، می توانم لینک دانلود فایل پی دی اف داستان را همین جا بگذارم.

پ ن(2): ممنونم از سرکارخانم "مهدخت"، خواننده ی خوب، که کمبود و نقص نوشته را گوشزد کرد.