دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دیلینگ دیلینگ

یک تلگراف از دکتر رابرت فندر_که هنوز توی زندان جرجیا بود_ به دستم رسید. مری کیتلین، از رام جاک خواسته بود تا او را هم نایب رییس کند، اما هیچ راهی برای بیرن آوردنش از زندان وجود نداشت. خیانت جرم بسیار سنگینی بود. کلاید کارتر برایش نوشته بود که قرار است دوباره به زندان برگردم و این که برایم یک مهمانی گرفته اند و این که باید حتما یک تلگراف برایم بفرستد.

تلگرافش فقط این بود:

"دیلینگ دیلینگ"

البته این را به یاد آن داستان علمی-تخیلی اش در مورد آن قاضی اهل سیاره ی وکیونا نوشته بود که مجبور شده بود بدن جدیدی برای خودش پیدا کند و بعد توی جرجیا از گوشم وارد بدن من شده بود و بعد فهمیده بود تا وقتی بمیرم، به احساسات و سرنوشتم چسبیده است.

طبق آنچه قاضی داستان می گفت، مردم سیاره اش وقتی می خواستند سلام یا خداحافظی کنند، می گفتند:«دیلینگ دیلینگ».

"دیلینگ دیلینگ" شلیه "الوها"ی زبان مردم هاوایی ست که آن هم به جای سلام به کار می رود هم خداحافظ.

"سلام و خداحافظ". دیگر جه باید می گفت؟ زبانمان خیلی بیشتر از اینکه واقعا لازم است، بزرگ است. 


............................................

"محبوس"/ کورت وونه گات / علی شیعه علی / انتشارات سبزان

صلح

از "کیلگور تراوت"، نویسنده ی داستان های علمی تخیلی، آدمی بدبین و خسته بگیرید*، تا "بیلی پیل گریم" سلاخ خانه، تا "هوارد دبلیو کمبل جونیور" در رمانِ "شب مادر"، "ملاکی کنستانت" در "افسون گرانِ تایتان" و بالاخره، "والتر اف استارباک" در "محبوس"، همگی، قربانی شرایطی می شوند که در آن عزت نفسِ آدمی زیر پا لگد می شود. جایی که "احترام"، "عشق" و "توجه" پیدا نمی شود. 

کیلگور تراوتِ مردم گریز، در "سلاخ خانه"، باور نمی کند که حتی یک نفر هم آثارش را خوانده باشد. چه برسد به اینکه طرفدار داشته باشد. تا جایی که وقتی "بیلی پیل گریم" در دیدار با او، "نویسنده" خطابش می کند، تعجب می کند. "بیلی پیل گریم" از لحظه ها و ساعت هایی که داخل جبهه ی آلمان ها گرفتار می شوند، زیرِ کتک های هم وطنش "ویری"، صدایی شبیه "خنده" یا "زوزه" ازش شنیده می شود؛ آنجا احساس می کند که آرام آرام دارد تبدیل به بخار می شود. "کمبل جونیور" که در زندانی در اسرائیل مشغول نوشتن خاطراتش است. "ملاکی کنستانت" که در کره ی مریخ، صمیمی ترین دوستش را اعدام می کند و "والتر اف استارباک" گرفتار در رسوایِ مشهور به "واترگیت" در آمریکا، که می گوید:

"بله آقا... زندگی می گذرد و یک احمق عزت نفسش را خیلی زود از دست می دهد و شاید دیگر هیچ وقت هم تا روز قیامت به دستش نیاورد...". و زمانی که از زندان آزاد شده بوده را اینطور توصیف می کند:"احساس می کردم یک تکه آشغال هستم".

تمام آنها زیرِ تاثیر ویران کننده ی نیروها و اتفاقاتی خارج از کنترلشان، شخصیت و عزت نفسشان، له می شود. در موقعیت هایی استعاری(که البته ناسازگار با واقعیت نیستند و البته فراتر از آن هم هستند). موقعیت هایی که وونه گات استاد خلق آنهاست. 

.........................................................

* "کیلگور تراوت"، شخصیتی ساخته ی وونه گات که در بسیاری از آثار او نقش محوری دارد. اینجا بیشتر منظور "تراوت" در رمان های "صبحانه ی قهرمانان" و "سلاخ خانه ی شماره ی5" است، تا مثلا "تراوت" در رمان "زمان لرزه".

سلاخ خانه ی شماره ی پنج


گوش کنید:«بیلی پیل گریم، در بعد زمان چند پاره شده است.» 

این شروع(تقریبا شروع) رمانِ "سلاخ خانه ی شماره5" است. بیلی پیل گریم، شخصیت اصلی داستان است که در بعد زمان سفر می کند. "او می گوید بارها تولد و مرگ خود را دیده و از سر اتفاق، به دیدار حوادث بین مرگ و تولد خود رفته است".

نویسنده، که در زمان بمباران شهر "درسدِن" اسیر جنگی بوده، تصمیم می گیرد کتابی راجع به آن بنویسد. با یکی از رفقای خود_که او هم انجا بوده_ دیدار می کند تا با تجدید خاطرات، دست مایه های نوشتن کتاب را جمع آوری کند.اما این به هیچ وجه محور قصه نیست. اوایل داستان، مختصری از دیدار نویسنده و دوستش می خوانیم و بعد شروع داستان، با همان جملاتی که اولِ متن آمد؛ «بیلی پیل گریم در بعد زمان چند پاره شده». بقیه ی روایت داستان، تماما" حول بیلی پیل گریم و سفرهای او در بعد زمان می چرخد.

"سلاخ خانه ی شماره ی 5"،  با تلفیقی از زاویا ی دید "سوم شخص دانای کل" و "اول شخص"، در 10 فصل، روایت می شود. با فصل هایی که به فراخورِ شوخی و طنازیِ "وونه گات" با سبک، و قواعدِ معمول داستان نویسی، کم و بیش کوتاه هستند. این ویژگی، در مورد بندها، بیشتر هم صدق می کند. بعضی وقت ها یک بند تنها شامل یک جمله است(یا در بعضی دیگر از داستان های او، حتی یک کلمه)*. "وونه گات" در گفتگویی، انگیزه ی اینگونه کوتاه و بلند کردنِ بندها را، تاکید بیشتر و جلب کردنِ توجه خواننده به بعضی چیزها عنوان می کند. به این موضوع، این را هم اضافه کنید که این تاکیدها یا کوتاه کردنِ بعضی بندها، رابطه ی زیادی با اثرگذاریِ "طنزِ سیاه" او دارد. فراموش نکنید که او در خاطراتش تعریف می کند که به همراه خواهرش(که سرنوشت و زندگی اش تاثیر زیادی روی او داشته) شیفته ی "جک گفتن"، "جک ساختن" و تماشای کمدی های "لورل و هاردی" بوده اند. در طنز، و جوک، جمله های کوتاه، پیراسته و کوبنده، کلیدی هستند..

"سلاخ خانه ی شماره ی 5"، مانند تمامیِ آثار "وونه گات"، مایه ی زیادی از زندگیِ او دارد. اما، آیا سلاخ خانه، صرفا یک اثر اتوبیوگرافیک(زندگی نامه ی خودنوشت) از وونه گات است؟(هر چه باشد می دانیم که او خود در بمباران "درسدن" اسیر جنگی بوده). نویسنده ی داستان(نه "کورت وونه گات")، در این باره می گوید:"ابدا" خوش ندارم برایتان تعریف کنم این کتاب آشغال چقدر برایم خرج برداشته، چقدر برایم دردسر درست کرده است و چقدر وقت روی آن گذاشته ام. بیست و سه سال قبل که بعد از جنگ جهانیِ دوم به آمریکا برگشتم، خیال می کردم نوشتن درباره ی ویرانیِ "درسدن" کار آسانی است. پیش خودم فکر می کردم همین که گزارشی از مشاهداتم بدهم کافی است. و چون مطلب مهم بود، فکر می کردم شاهکار از آب در بیاید و یا حداقل پول و پله ی حسابی به هم بزنم.... . به نظر خودم، آن قسمت از خاطراتم که به "درسدن" مربوط می شود، بی فایده ی بی فایده است، اما در عین حال هیچ وقت وسوسه ی نوشتن درباره ی "درسدن" دست از سرم برنداشته است." احتمالا خواندن توضیحِ راوی داستان، در مورد سوالِ اولِ این بند، کافی ست و مرا از حرافی در این زمینه معاف می کند.

می خواهید بدانید نظر خود "وونه گات" در موردِ این رمان چیست؟ می گوید:

""ببین سام**، این کتاب خیلی کوتاه و قروقاطی و شلوغ و پلوغ است، علتش هم این است که انسان نمی تواند درباره ی قتل عام، حرف های زیرکانه و قشنگ بند. بعد ار قتل عام، قاعدتا همه مرده اند، و طبعا نه صدایی از کسی در می آید و نه کسی دیگر چیزی می خواهد. بعد از قتل عام انسان انتظار دارد آرامش برقرار شود، و همین هم هست، البته به جز پرنده ها.

و پرنده ها چه می گویند؟ مگر درباره ی قتلِ عام حرف هم می شود زد؟ شاید فقط بشود گفت:«جیک جیک جیک؟»""



"سلاخ خانه"، با همین جمله ی آخری تمام می شود. با چه جمله ای شروع می شود؟ نوشته های وونه گات، چه جور چیزی هستند؟ طنزش چه؟

برای پیدا کردن جوابِ احتمالی، به جای خواندن دوباره ی این یادداشت، رمان را بخوانید. از ما گفتن بود.


پیشنهاد می کنم این یادداشت را هم بخوانید.

........................................................................

* در این رمان، ترجیع بند این جمله ایت: "بله، رسمِ روزگار چنین است".

همین طور نگاه کنید به رمانِ "صبحانه ی قهرمانان"، که این جمله، در بعضی جاهای آن، یک بند را تشکیل می دهد:

"خداحافظ، دوشنبه ی ملال آور"

یا در مورد رمان"محبوس"، کلمه ی "صلح"، به جای یک بند می نشیند.

** سیمور لارنس، مدیر انتشاراتی که با وونه گات قرار داد بست.

...................................................................................

مشخصات کتابی که من خواندم:

سلاخ خانه ی شماره ی 5"

"کورت وونه گات"

ترجمه ی علی اصغر بهرامی

انتشارات روشگران و مطالعات زنان- چاپ هفتم 1390.