دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

در جایی از جهان، دانه‎های ریزِ یکی تسبیح قِل می‎خورد

1)

- کجایی؟

+ اینجا که در مُقعرِ آسمان

هیچ نیست

و بر زمینِ محدب

همیشه

طرحِ کسی‎ست* که از دور می‎آید

- تمام شاعران جهان

میانِ آینه‎ها گم شدند



2)

ساعدی رها شد و شاعران جهان هنوز

در کائنات

دانه‎های تسبیح جمع می‎کنند**




++ این دو شعر، رسما به رفیقِ عزیزم، "یک سامورایی با شمشیرِ چوبی" تقدیم می‎‌شود.


................................................................

* برگرفته از این شعرِ ژاپنی:

در آفتابِ سوزان/ طرحِ مردی/ که به پیش می‎آید

** حضرت حافظ فرمود:

رشته‎ی تسبیح اگر بگسست معذورم بدار// دستم اندر ساعدِ ساقیِ سیمین ساق بود

نظرات 14 + ارسال نظر
درخت ابدی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:30 http://eternaltree.persianblog.ir

مخلصیم
اگه جای کلمه ی اول "ساعدش" بذاریم, شاید بهتر شه, هرچند به نظرم اون صلابت کلام رو نداره. بازآفرینی در عین استقلال, باید با اصل لااقل برابری کنه. به هر حال, جمله ی اول مشکل داره, وگرنه با بقیه ش مشکلی ندارم, با این توضیح که به "70 سنگ قبر" رویایی و "پیر ما گفت..." محمد زهری هم بی شباهت نیست.
با این حال، ایده‌ت رو دوست دارم. فکری به حال نهادش بکن

قبول رفیق... حرفت رو درباره‎ی جمله‎ی اول قبول دارم؛ حتی اون چیزی هم که در جوابت گفتم قصد دارم بگم رو هم خوب نمی‎رسونه...
درستش می‎کنم
ممنونم ازت درختِ ابدی، رفیق ادبی

درخت ابدی یکشنبه 24 خرداد 1394 ساعت 20:37 http://eternaltree.persianblog.ir

تیتر و شعر اول زبانی شاملویی داشت و به نظرم، کسی دیگه نباید سراغ این سبک بره، چون خیلی راحت ایده‌های نو رو از نظر پنهان می‌کنه.
بهتره برای شعر اول زبان دیگه‌ای پیدا کنی.
ذومی رو دوست دارم، هرچند منم مث سامورایی اولش فکر کردم حرف از ساعدی نویسنده‌س.
اما یه اشکال داره. کسی که رشته‌ی تسبیح رو رها کرده عاشق بوده، نه معشوق. عاشق دست ساقی رو گرفته که تسبیح رها شده. جمله‌ی اول شعر رو باید تغییر بدی.

+ درخت جان، شعرِ دوم، یه جور عکسِ شعرِ حافظ هست. معشوق، ساعد عاشق رو رها میکنه
+ در موردِ اینکه کسی دیگه نباید سرغ زبان شاملویی بره، کاملا باهات موافقم. اما به نظرِ خودم، استعاره‎ش از نوع شاملویی نیست و فقط اون دو تا تشبیهِ "مقعرِ آسمان" و "محدب زمین" نزدیک به سبکِ شاملوئه... شکل کلی و لحنِ جمله‎ش رو هم موافقم باهات که نزدیک به شاملو هست...اما قصدم این بوده که بارِ خیلی کمی روی شونه‎ی "تشبیه باشه" و "استعاره" حرف بزنه..
+ در هر صورت، از هشداری که دادی ممنونم؛ خودم هم همیشه مواظب هستم که به این سمت نرم

نامدار شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 19:05

فروغ و سپهری شاعرای دهه ی چهلن و اون سه تای دیگه که گفتم شاعرای دهه هشتاد و نود
مطمئنا این وسط کلی شاعر دیگه ام بودن که رسول یونان هم یکی از اوناست؛ اما چون من هیچ کدوم از شاعرایی که این وسط هستن رو قبول ندارم، بهت معرفیشون نکردم.
خاصه در مورد رسول یونان باید بگم به هیچ عنوان شاعرایی که زبانشون شبیه زبان ترجمه ی شعرهای شاعرای خارجی هست رو نمیپسندم و رسول یونان هم سرآمد اینجور شاعراست... متنی کاملا رو، بدون کشف، بدون تخیل که به سختی بشه بهشون گفت شعر
و با توجه به گرایشت به شعر و ادبیات جهان این هشدارو بهت میدم که اگه به فکر شعر گفتنی شدیدا حواست باشه زبانت و نوع شعر گفتنت شبیه نشه به زبان شعرهای ترجمه شده ی شاعران جهان
من به جز کارهایی که شاملو ترجمه کرده یا هیچ کار ترجمه ی دیگه ای نمی تونم ارتباط برقرار کنم و ازشون لذت ببرم. شاملو هم به نظرم بیشتر از اینکه ترجمه کنه، بازسرایی کرده

یونان، عالی نیست؛ این رو قبول دارم، اما، من شعرهایی هم از یونان خوندم که از نظرِ پتانسیلِ کشف شدن، خوب هستن.
گروس رو کاملا باهات موافقم که خیلی خوبه....
+به هر حال، برام مهم این حرفت هست که روی کشف و تخیل و "رو نبودن" شعر تکیه داری.. چیزی که خیلی بهش معتقدم و ازش لذت میبرم.
+چیزی که من دنبالش بوده‎م و هستم، این بوده که تا جایی که می‎تونم، دور از لفاظی و بازی‎های زبانی، لایه های معنایی داشته باشه کارم.
+ هشداری که بهم دادی رو کامل قبول دارم. به خصوص در موردِ هایکویِ ژآپن: خیلی از کارهای من، در خظرِ این قرار دارن که بیفتن تو ورطه‎ی تکرار و تقلید از شاعرای ژاپنی. البته بعضی‎هاشون هم به نظرم کاملا از این نظر به فنا رفتن...
+ اما قصد و ایده‎ای دارم و داشتم که از این مانع بگذرم... که اینجا جای توضیحش نیست. دوست دارم درباره‎ش باهات سرِ فرصت، مفصل حرف بزنم. رسوندن منظورم با نوشتن،اونم اینجا، انقدر طولانی و بی در و پیکر میشه که عملا به نتیجه نمیرسه.
+ داری لطف میکنی که وقتت رو میذاری برادر:). ممنونم ازت

ماهی شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 16:52 http://nimeye-digargoonam.blogsky.com/

الان به زبان عامیانه ی من ایول داری:)) دقیقن من عاشق اینم ک هر جور دوست دارم بنویسم

یک بار از یک دوستی نظرشو در مورد یک جمله بندی خواستم
بهم گفت اصلن همچین جمله بندی از پایه غلطه وجود خارجی نداره
منم جواب دادم :ما جمله هارو میسازیم قواید فدای سرم:))
الان این حرفت منو یاد اون مکالمه انداخت

ممنونم عزیز...
شمام ایول داری
دوستت درست گفته... واقعا باید هر کسی باید حرفش رو بزنه، هر جور که می‎پسنده... فقط تا جایی که هم خودش، هم مخاطبش بتونن ازش چیزی در بیارن... همین که این اتفاق بیفته بسه... بقیه‎ش تا حد زیادی فضل فروشیِِ....
+ البته اینم بگم،غیر از اون فضل فروشی‎ها، نکاتی هم هست که مثلا یه نویسنده، آهنگساز، فیلم ساز و غیره باید رعایتش کنه... اما، اصلا نیازی به "مته به خشخاش گذاشتن" نیست.
+ خودِ شمام جمله‎ی قشنگی گفتی، ایول

مژگان شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 16:15

و بر زمینِ محدب

همیشه

طرحِ کسی‎ست* که از دور می‎آید
+ خودت می دونی نظرم درباره شعرات چیه
+ مچکرم که شعر خوب می نویسی دوستم

خودم می‎دونم؛ قسمتایی که بیشتر دوست داری رو برام می‎نویسی
+ لطف داری مژگان جان... مچکر از تو که می‎خونی اینجا رو

نامدار شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 09:04 http://naamdar.blogfa.com

خوندم دو سه پست آخرتو؛ یکی دوتا نکته در مورد شعر می گم:
اعتقاد من اینه که شاعر می بایست تسلط و احاطه ی کاملی بر ادبیات و شعر قبل از خودش داشته باشه و تمام آثار کلاسیک و مدرن قبل از خودش رو خونده باشه و باهاشون آشنایی داشته باشه.
بر این اساس چنتا پیشنهاد؛ تاریخ تحلیلی شعر نو شمس لنگرودی رو بخون(چار جلده)
تمام کتاب شعرهای گروس عبدالملکیان رو بخون
کتاب اتاق پرو مهدی اشرفی رو
مجموعه بیدارخوابی محسن بیدوازی رو
این سه تای اخیر همه مجموعه شعرن و شعر سال ها و دهه های خودمون؛ یعنی به نظر من مسیر صحیح شعر مدرن نهایتا رسیدن به این سه تا شاعر و مجموعه هاشون
علاوه بر این ها خوندن سه دفتر شعر آخر فروغ فرخزاد که شعر های آزاد هستن به اضافه شعرهای سهراب سپهری(به شرط تاثیر مستقیم نپذیرفتن از جهانبینی سپهری) رو هم توصیه می کنم و این به این دلیل هست که این دو شاعر به نظرم از نظر تخیل، شاعرانگی و جلو بودن از زمانه ی خودشون، خیلی از شاملو و اخوان جلوتر بودن

ممنونم رفیقِ عزیز
کتابهایی که گفتی، هیچکدوم رو نخوندم، اما سعی میکنم به تدریج، بخونمشون.
+ فقط میخوام به لیستت، "رسول یونان" رو هم اضافه کنم. به نظرم جدای از این که بعضی‎ها میپسندن کارهاش رو بعضی‎ها نه، زبان و سبکی که یونان بهش رسیده، بارور بوده؛ بر خلافِ خیلِ عظیمی از شاعرایی که بیشتر تو زبانِ شاملو و کمتر از اون تو سبکِ نیما دست و پا زدن.
+ و اما سهراب... پس من بالاخره یکی رو پیدا کردم که نظرِ من رو درباره‎ی سهراب داشته باشه؛ دقیقا به خاطرِ همین بحثِ تخیل و سیالیت که گفتی
+ فروغ رو سهراب رو، تقریبا کامل خوندم و خوشبختانه شعرهای سهراب، از اونهاست که مرتب بهش سر میزنم.... و به قولِ تو، امیدوارم تاثیر مستقیم نگرفته باشم و نگیرم
خیلی لطف کردی نامدار جون

سامورایی شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 09:02 http://samuraii84.persianblog.ir/

درود بر تو مجید... بهترین چیزی که در جهان میتونه به کسی تقدیم بشه: شعره و بس! و من باعث افتخارمه که تو اینکارو در حق من انجام دادی

حتی شعر هم قابلِ رفیق رو نداره، سامورایی جون!...
من مخلصتم داداش

شیما شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 00:46 http://shima1305.blogsky.com/

دومی رو خیلی دوست داشتم

چه خوب
نوشِ جان...

دل آرام جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 13:51 http://delaram.mihanblog.com

با دوست گرامی - ماهی - موافقم

بداهه گویی هاتون واقعا معرکه ان مجید آقا ...

ممنونم.... شما همیشه لطف دارید

ماهی جمعه 22 خرداد 1394 ساعت 00:20 http://nimeye-digargoonam.blogsky.com/

من ک منتقد نیستم
ولی بسیار بسیار زیاد
لذت بردم از شعرات
هردو لذت بخش بودن

اینجا نظرِ دوستان و رفقایی که وقت میذارن میخونن مهمه.... هرچند، هر کسی نقد هم وارد کنه، ما دست به سینه گوش میدیم و یاد میگیریم، اما میخوام بگم، اینجا همه آزادن نظر بدن.
+ فعلا(شاید هم تا هیچوقت) قصد ندارم با اون منتقد(خارج از این فضای دوستانه) کَل کَل کنم... 99 درصدشون، نیرو و تمرکز آدم رو منحرف میکنن و میخوان هر کسی جوری بنویسه یا خلق کنه که اونا دوست دارن.
ما هم جوری می‎نویسیم که خودمون دوست داریم؛ مگه نه ماهی جان؟!

دل آرام پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 23:45 http://delaram.mihanblog.com

همیشه طرح کسی است که از دور می اید ... اما هرگز نمی اید ..
کسی که می اید و هرگز نمیرسد ..
قصه پر غصه زندگی را کسی مزمزه نکرده ... تلخ است مثل زهرمار..

خیلی ها مزمزه‎ش کرده‎ن دل آرام بانو.... اما همه نه!

صبا پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 16:16

شعر اول رو دوست داشتم بیش از دومی به خاطر اینکه میشد درموردش فکر کرد و تصویری که ارایه میداد وسیع بود.آسمان و زمین هر دو دایره هایی یکی گود و دیگری محدب که انعکاس میدهند هم رو ولی تصویر منعکس شده در هر کدام از آینه ها مرتبط با قابلیت و جنس آینه است.معادل معنایی این رو در اشعار عرفانی خوندم ولی الان حضور ذهن ندارم متاسفانه...کجایی/همیشه طرح کسی است که از دور می آید...گمگشتگی،جست و جو و انتظار.و شاعران جهان که در آینه ها گم شده اند ...خب شاعران همیشه هرچیزی رو از دید خاصی به تماشا می نشینند.از دید زیبایی شناختیش پس این گمگشتگی در اینجا می تونه معنای "پیدایی" بده...پیدا شدن سرمستی از غرقه در معنا شدن...و خیلی چیزهای دیگه که با خوندن این شعر جلوی چشمم ظاهر میشه که گفتنی نیست و تماشاییه...
به هر حال این شعر رو میشه به اندازه یک کهکشان دوست داشت و بیشتر و بیشتر در موردش فکر کرد:)

صبا بانو، ممنونم ازت.... که شعر رو با این همه حوصله و لطف خوندی.
+و خیلی خوشحالم، از این بابت که این شعر، جا رو برای فکر و کشف و شهودهای متفاوت باز گذاشته. چنان که تا الان بوده، زیاد موفق به این کار نشدم....
+ این یک کهکشان، خیلی چسبید! آدم باید صادق باشه
+ منم یه چیز بگم:
آینه‎ی محدب، جسم دور رو هم نزدیک نشون میده و مقعر، برعکس...تو جهان ما، موقع هایی هم هست که زمان با مکان، تفاوت چندانی نداره، یا بهتره بگم کاملا با هم یکی میشن؛ طوری که نمیدونی الان تو کدوم بعد داری می‎ری.
بازم ممنونم؛ به اندازه همون کهکشان

سامورایی پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 10:36 http://samuraii84.persianblog.ir/

خان باجی چاوت ره‌شه‌ به‌خوماره‌وه‌...
اون آهنگ نامجو رو دوس دارم. کُردی میخونه و کاملن باهاش ارتباط برقرار میکنم گرچه قبل از اون هم هنرمندای کُردزبان اجراش کردن و برای همه‌‌مون خاطره انگیره.
غم جزیی از زندگی همه‌ی ماس مجید. نمیتونیم روزی رو بدون غم سر کنیم، حتا اگه چند ثانیه طول بکشه. بیشتر درد غم رو عشق باعثش میشه. پس بدون که بتونی باهاش مبارزه کنی و نذاری غم بهت غلبه کنه
راجب به جواب ندادن به کامنتات هم نگران نباش، هیچ خطایی از هیچ کسی سر نزده فقط بضی وقتا آدم نمیتونه در جواب چیزی بنویسه، همه‌ی کامنتای بی جواب رو حتمن جواب میدم ولی در فرصتی دیگر

تازه فهمیدم کُردی داداش؛ من ارادت ویژه ای به کُردها دارم.
+ در مورد کامنت، من مخلصتم، همین و بس!
+ ما با اندوه زندگی می‎کنیم و با اندوه می‎میریم سامورایی؛ خیالی نیست. به قولِ بودایی‎ها که میگن که انسان با رنج به دنیا میاد، با رنج زندگی می‎‏کنه و در رنج می‎میره...مگر اینکه...

سامورایی پنج‌شنبه 21 خرداد 1394 ساعت 10:23 http://samuraii84.persianblog.ir/

من از کجا؟! عشق از کجا؟!
آینه، مظهر خودنماییه وقتی در مقابلش می‌ایستی. اما اینکه در آینه گم بشی میتونه مظهر از خود گذشتگی باشه... مظهر گم شدن از اونچه که هستی، رها شدن از خود!
ولی من اول یاد غلامحسین ساعدی افتادم! ولی وقتی توضیحتو خوندم این شعر زیبای حافظ تمام ابهامات رو برطرف کرد

تو آینه‎ها‎ی زمین و آسمون، گاهی بعضیها، کم کم رنگ میبازن و اثری ازشون پیدا نمیشه سامورایی عزیز...
میخوام این دو تا شعر رو، رسما به تو تقدیم کنم، رفیقِ کردِ عزیز؛ به یادِ همه‎ی رفیقای کُردم، که سالها باهاشون زندگی کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد