دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

هرک این همه نشتر بخورد خون بچکاند

من گاهی اواخر شب دچار یک نوع مرض می شوم که به الکل و تلفن ارتباط پیدا می کند. مست می کنم و در حالی که دهانم بوی گاز خردل و گل سرخ می دهد، با زنم ماشین سواری می کنم. و بعد با وقار و ذوق تمام با تلفن حرف می زنم. از تلفنچی می خواهم تا رابطه ی تلفنی مرا با یکی از دوستانم که سال ها از او بی خبر مانده ام برقرار کند... هر از گاهی، اواخر شب که زنم خوابیده، سعی می کنم با تلفن با یکی از دوست دخترهای دوره ی جوانی ام تماس بگیرم... از سرگرمی های دیگر من، حرف زدن با سگمان است. سگ را می آورم توی اتاق یا می برم بیرون و با هم کمی گپ می زنیم. به سگ می فهمانم که ازش خوشم می آید و او هم به من می فهماند که از من خوشش می آید. بوی گاز خردل و گل سرخ سگمان را ابدا ناراحت نمی کند. 

(کورت وونه گات - سلاخ خانه ی شماره ی پنج)

((این گزینش برای علی مزینانی / که اگر اینجا را بخواند خط و ربط قضیه را می فهمد. شما هم راحت می توانید بفهمید. چرا که نه، مگر ما بخیلیم؟)  :))

.....................................................................................................

عنوان از سعدی. در همین شعر می خوانید :""قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان // گر چشم من اندر عقبش سیل براند""