گفتنش اصلا راحت نیست. هر روز که میگذرد، بیشتر و بیشتر عاشق آدمهایی از دستهی "کورت وونهگات" و دار و دستهشان و کار و بارشان میشوم. حتما میدانید منظورم نویسندههاست.کار و بارشان، نوشتن داستان است.گفتم که، گفتنش اصلا ساده نیست. همان طوری که حتما خودتان هم متوجه شدهاید، تا این قضیه را به زبان آوردم، انگار به سطحِ یک چیزِ خیلی معمولی و بالاخره خسته کننده کاهش پیدا کرد؛ مگر اینطور نیست که همهی چیزهای معمولیِ این دنیا، دیر یا زود خسته کننده میشوند؟
بگذریم. هر چه میگذرد، روز به روز، خودم را بیشتر و بیشتر گرفتار این ادبیاتِ لعنتی میبینم. چند سالِ پیش، موقعی که دورهی لیسانس را میگذراندم، با یکی از دوستانم، تکه کلاممان این بود:«میخوای چار تا کاکاسیایِ سلاخ بفرستم سراغِت.»
شما هم اگر میخواهید حسابی مرا گوشمالی بدهید، کافیست به جایِ چارتا کاکاسیای سلاخ، چارتا کتاب داستان خوب سراغم بفرستید. البته نگفته پیداست که منظورم معرفی کتابست وگرنه که....
یک جایی، همین "وونهگات" خیلی عزیز، گفته که وقتی لیست کتابهای چاپ شده را در نیویورک تایمز میبینم، به خودم میگویم چرا واقعا باید یک تازه نوشته شود؟ از این بگذریم که وونهگات میخواست شوخیِ دیگری در قالب این حرف به خوردمان بدهد... اما من خیلی خوشحالم که از آن زمان که وونهگات این را حرف را زد، نه تنها خودش کلی داستان عالی نوشت، بلکه دیگران هم... و مهمتر ازهمه، اینکه به نظرم یکی آن بالا هست، که مرا انداخت توی این راه.
خوب، امیدوارم شما هم موافق باشید که بگویم:«یکی آن بالاست که هوای مرا دارد»
.................................................................................................................................
پینوشت(1): عنوان، از رمانِ "افسونگران تایتان"، نوشتهی "کورت وونهگات"
ادبیات... آه...ادبیات
امان از ادبیات که بی ادبیاتمان کرد...
امان...
ادبیات...... خدا
خونه نو مبارک خیلی هم مبارک، واما وونه گات که جنابعالی آتشش روبه جونم انداختی! گهواره گربه رو خوندم ، طول کشیبد نرم و آهسته خوندم ، دنیا دنیا لذت بردم ودر پایانش از همون روز که شاید یک ماه میگذره دیگه دلم نمیخواد چیزی بخونم باحرف وونه گات نازنین موافقم چرا مینویسند؟ فقط نه فرشته نه قدیس رو خوندم اونهم چون هدیه یک دوست بسیار نازنین بود وفقط یک جمله اون داستان که همخونی داشت با گهواره گربه به دلم خیلی نشست ، همونی باش که هستی . در پایان گهواره گربه حس کردم وهنوز حس میکنم جواب معمای هستی رو یافتم ویکجورایی راحتم ، البته معتقدم اگر اونهمه کتاب قبلا نخونده بودم ممکن نبود گهواره گربه رو بفهمم.
به به! بالاخره چشمِ ما به دارچینِ عزیز روشن شد! ممنونم؛ خیلی زیاد
خوش اومدی.... بهمون بگو حالِ اون دخترهای نازِ کوچولوت چظوره؟!
خواهشا یه وبلاگ بساز، تا بخونیمت دارچین حان..
+به قولِ یکی از دوستانِ همین جا، "صبا"، وونهگات آدمِ روشنیه...
میفهمم چی میگی دارچینِ عزیز. ادبیات برای من سرشار از این کشف و شهودها بوده و هست و جالب اینکه هر روز داره بیشتر و بیشتر هم میشه این گشت و گذار و لذت...
+پس من یه بارِ دیگه، یه شاهد دیگه پیدا کردم برای این تفکرم که هر رمانی برای هر فردی، یه زمانِ بهینه داره برای خونده شدن؛ که تو اون زمان، بهترین اثر رو میذاره.... این عالیه دارچین. عالی.
+ باید "زمان لرزه"ی وونهگات رو هم بخونی.. اون هم دنیاییِ برای خودش
نکته دیگه در ارتباط با شعره؛ این همه قالب های مختلف، سبک های مختلف، جریان های مختلف و هر کدوم با تکیه بر عنصر یا عناصری خاص
اما از نظر من شعر اونقدام چیز بغرنجی نیست؛ هر چند در عین بغرنج بودن؛ و من شاعر رو کسی می دونم که کاشف ارتباطات چیزهای جهان اطرافش باشه و کاشف قوانین ازلی- ابدی هستی و با این تعریف شعر هم یعنی متنی شامل کشف و شهود یک شاعر در زمینه ارتباط بین چیزهای اطرافش و همین طور قوانینی که تو سطرهای قبل در موردشون حرف زدیم
" تا این قضیه را به زبان آوردم، انگار به سطحِ یک چیزِ خیلی معمولی و بالاخره خسته کننده کاهش پیدا کرد؛ مگر اینطور نیست که همهی چیزهای معمولیِ این دنیا، دیر یا زود خسته کننده میشوند؟"
این تیکه شعره؛ بدون در نظر گرفتن اینکه چگونه و با چه زبانی نوشته شده؛ این یکی از هزاراران هزار قانون ابدی- ازلی موجود در هستیه
خیلی خوب گفتی... فقط فرق من و تو اینه که من به جای شعر تو این تعریف، ادبیات میذارم. یعنی شعر و داستان.. برای من این دو تا جایگاه کاوشِ هستی هستن.
به هر حال، چه با تعریف من، چه با تعریف تو، در کلیت قضیه، تفاوتی حاصل نمیشه.
+ کوندرای بزرگ میگه:"امکانات ادبیات بی نهایته"... و من این رو برای کاوش انتخاب کردم.
+چقدر جالب که متنی که امروز نوشتم و همان الان پست کردم، به هزار تو و حرفایی که زدی تو کامنت قبل برمیگرده
درست همون جایی که فک می کنیم خدایان تصمیم گرفتن ما تو فلان مسیر قرار بگیریم و اون مسیر رو ادامه بدیم، درست همونجا و درست همون موقع، در نهایت بهت و حیرت مسیر عوض میشه و تو مسیر جدیدی که بعضی وقتا حتی دقیقا متضاد و متناقض مسیر قبلی هست قرار می گیریم و دچار این سوال میشیم که خب ما که قرار بود وارد این مسیر جدید بشیم، دیگه واسه چی تو اون مسیر قبلی قرار گرفته بودیم و جمع این دو تا مسیر چه معنایی می تونه داشته باشه!!!
هیچ نظر قطعی و صددرصدی در مورد قوانین هستی میشه داد و فقط هستیم که تو مسیرهای مختلف قرار بگیریم و فقط هستیم که تلاش کنیم اول برای نمردن و زنده موندن و بعد هم برای معنا بخشیدن به این پوچ بزرگ
نمی دونم کلا هیچی نمیشه گفت... این همه سال این همه شاعر و نویسنده و فیلسوف و دانشمند اومدن و هر کدوم بر اساس برداشت خودشون چیزهایی گفتن اما هیچ کدوم کامل نبود و هیچ کدوم نتونست ابهام از این راز بزرگ و سر به مهر برداره و اینه که به قول شاملو: و ما همچنان دوره می کنیم شب را روز را هنوز را
خودت گفتی همه چیز رو....
مهم رفتن و رفتن رفتنِ... هیمن و بس
مثل اینکه از بیرون به یه هزارتو نگاه کنی، وقتی توی هزارتو هستی این طرف اون طرف بالاخره جلو میری، هرجایی که فک کنی باید دور بزنی، دور می زنی، به بن بست ها می رسی، یکی پس از دیگری... ولی وقتی با یه فاصله به اون نگاه بکنی همه این پیچ ها و دور ها...
چرا این طوریه؟ اونا شکل زندگی هستن، توضیح دادنش سخته، ولی دیدن همه اونا یه جورایی بهت آرامش میده
(مردی که اینجا نیسا/ برادران کوئن)
نامدارِ عزیز....
عالی بود رفیق... ممنونم ازت.
خوشحالم که اینجا رو خوندی
سلام سلام سلام سلام سلام

:گل
+ مبارک باشه مجید عزیز
+ فعلا اومدم تا خونه نوئی بیارم.
شاعر میگه:

سلام سلام صد تا سلام
هزار و سیصد تا سلام
ممنونم ازت مژگان جان... خوش اومدی؛ قدمت رو چشم
به قول اون خوانندهه: عشقم خونهی نو مبارک
وونهگات رو خیلی سخت میخونم. تا حالا دو تا کتابشو خوندم ولی سبکش جوریه که من سخت باهاش ارتباط برقرار میکنم.
همه چیز از مرد بیوطن شروع شد که هدیهی میله جان بود. و بعش گهوارهی گربه که اینبار پیشنهاد میله بود...
و سلاخخانهی شماره ی 5 که توی صف انتظاره.
ممنونم عجقم(به قولِ بعضیا)
سامورایی جون واقعا با وونهگات سخت ارتباط میگیری؟؟؟!! کاراش خیلی ساده و روونه به نظرِ من...
البته اگفته نماند، بین اینهایی که اسم بردی، گهواره گربه از همه روون تره...
+داداش میگردیم واسه شما کارای یکی رو پیدا میکنیم که حسابی باشارتباط بگیری... یه سامورایی که بیشتر نداریم
به به به به .....







میگم مجید آقا کاشکی خونه خریدن هم مثل وبلاگ عوض کردن بودا .. البته جای گفتن نداره برای کسی که چند ساااله در وبلاگی مسکن کرده بیحد سخته که بخواد اسباب بکشه ...
ولی خوبه ادم میتونه همزمان دو تا خونه داشته باشه ..
مبارکه ...
..................................
راستی هروقت اومدم وبلاگتون یعنی منتظر یک کتاب بودم ... یک متن و یا داشتانی جذاب ...
پر بار و مفید ... سبز و نو نفس بمانید ...
آره واقعا، کاشکی خونه خریدن هم اینجوری بود.......



به احتمالِ زیاد همون پرشین رو هم سرِ پا نگه میدارم و آپش میکنم(لااقل با مطالبی که همین جا میذارم) اما به خاطرِ آرشیوش....
جای اصلیم دیگه فعلا اینجاست، تا ببینیم چی میشه.... احتمال یه خانه به دوشیِ تمام عیار در تاریخ وب نویسیم میره
خیلی خیلی ممنونم ازتون.... این تشویق ها، آدمو سرِ ذوق میاره که بنویسه و فعال باشه
خب من نمی دونم شما این کتابا رو خوندید یا نه...من خیلی وقته کتابایی که خریدم رو نخوندم:)))ترجیحا از لیست قدیمی پیشنهاد می کنم
گلدموند و نارتسیس هرمان هسه.مرگ در می زند وودی آلن.دوست داشتم کسی جایی منتظرم باشد آنا گاوالدا.من او را دوست داشتم از همین نویسنده.سه شنبه ها با موری میچ آلبوم.میراث هانریش بل.از وطنی ها هم پیشنهاد می کنم بی وتن امیرخانی رو بخونید وخواهشا قبلش چیزی پیرامونش نخونید !از بازی های زبانی در این رمان می تونید لذت ببرید.از موراکامی هم که فکر کنم همش رو خوندید دیگه:)
خوب! از بینِ همهی اینهایی که گفتید، هیچکدوم رو نخوندم
و البته، دو مورد رو تصمیم قطعی دارم که بخونم به زودی: یکی "مرگ در میزند". و دومی هم "من او را دوست داشتم"...
+ از آقای امیرخانی هم یکی خوندم قبلا. چشم. سعی میکنم بدون پیش زمینه برم سراغش.
+ ممنونم صبا بانو؛ لطف کردید
عنوان چقدر خوب و خواستنی ست .
راستی رشته ی کارشناسی شما هیچ ربطی به ادبیات داشته ؟
خدا چه راه خوبی رو جلوی روتون گذاشته !
من کتاب خون قهاری نیستم وگرنه حتما 4 تا کتاب خوب براتون می فرستادم !
کتاب هدیه گرفتن خیلی خوب است خیلی
باید از وونهگاتِ عزیز و بزرگ به خاطرِ این عنوان قشنگ تشکر کنیم

+ رشتهی دانشگاهیم اقتصاد بوده از اول تا آخر...
اما از یه زمانی به بعد،یعنی زمانِ رانمایی و ابتدای دبیرستان همین جور بیشتر بیشتر عاشق ادبیات شدم.. بعدا هم بیشتر از هز چیز ادبیات داستانی و عرفانی.
+ "قهار" بودن مهم نیست... عاشق کتاب رودن مهمِ مگهان عزیز
شما خیلی خیلی لطف داری... صد تا از اینا برای شما
سرای نو مبارک
ممنونم...
سلامت باشید
مبارک وب تازهی ناخواسته
توی مصاحبه با پاریسریویو که کامشاد به اسم "هنر داستاننویسی" ترجمه کرده و جذابترینش هم هست، همین چیزی رو گفته که اینجا هم رواج داره. اکثرا به نوشتن گرایش دارن تا خوندن. اما تفاوت از زمین تا آسمونه. مقایسهی پرفروشترینهای ما با اونا خندهداره
ممنونم رفیق جان
باید حتما مصاحبه رو بخونم..
اما من واقعا علاقهی خیلی شدیدی به خوندن دارم... همیشه دنبال این بودم که مرزهای خوندن رو کشف کنم. هرچند، موافقتم که متاسفانه مردم بیشتر نوشتن رو اجر میزارن....
کارلوس فوئنتس، مقالهی خیلی جالبی دربارهی خوندن و سطوح اون داره