دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

کوره راه لانه های عنکبوت


در بحبوحه ی جنگ های پارتیزانیِ جنگ جهانی دوم در ایتالیا، پسربچه(یا بهتر است بگوییم نوجوانی) به نام "پین" وارد یکی از گروه های پارتیزانی می شود. تا پیش از این، او به همراه تنها خواهرش زندگی می کند. خواهری که می توانید درباره اش بگویید "نان را به نرخ روز می خورد". یکی از پایه های ثابت روابط متعدد این خواهر، یک افسر آلمانی ست.

"پین" نوجوانی گستاخ و تخس است؛ رانده از دنیای بچه ها(هم سالانش) و مانده از جمع آدم بزرگ ها. چرا که که همیشه او را به چشم بچه نگاه می کنند. او پیوسته دنبال فرصتی ست تا خود را در دنیای بزرگترها جا کند، یا مورد توجه شان قرار بگیرد. خواه با زبان بازی و شوخی های رکیک اش، خواه با آواز خواندن یا ... .

از طرفی، سازمان دهنده ها و مغزهای متفکر نهضت های مقاومت، در پی تشکیل دسته هایی از مردم عادی در شهرهای کوچک هستند تا در مبارزات شرکت کنند. این طور می شود که پین برای ثابت کردن خودش، دست به سرقت اسلحه ی افسر آلمانی می زند. دزدیدن اسلحه ی افسر آلمانی، سرآغاز فراری و آواره شدنِ ناخواسته "پین" و وارد شدنش به گروه های پارتیزانی آواره در کوهستان می شود. از آن جهت این اتفاقات همگی "ناخواسته" است که "پین" در مورد هیچ کدام از اتفاق هایی که در مسیرش قرار می گیرند، تصور، فهم و هدف روشنی در ذهن ندارد. او از هر چه هست ناراضی ست و تنها می خواهد فاصله(تنهایی) خودش با دنیای درک ناپذیر(برای او) آدم بزرگ ها را کم تر کند.

"کوره راه لانه های عنکبوت"، اولین رمان "ایتالو کالوینو"ست و اگر صحبت خودش را قبول کنیم و چند داستان کوتاه اوایل نوشتنش را نادیده بگیریم، به نوعی اولین نوشته اش. داستانی با مایه های پررنگ رئالیستی. داستان، با زاویه ی دید دانای کل(به جز یک فصل که به نوعی یک تک گویی ست) در 12 فصل روایت می شود. با پیرنگی ساده و خطی. شخصیت ها، عموما غلو شده هستند، و گفتگوهای بین آنها، پر است از اصطلاحات محلی، شوخی های رکیک و .. .

همان طور که "کالوینو"، خود در مقدمه ی کتاب می گوید(مقدمه ای انتقادی که البته چندین سال بعد از داستان نوشته شده) این مولفه ها، به کمک کالوینو آمده تا چشم اندازی که او در نظر داشته در قالب یک داستان، پیاده شود؛ چشم اندازی شامل شهرها و استان های حاشیه ای و کمتر دیده شده ی ایتالیا، لهجه ها و گویش های محلی شان، و چشم انداز مزارع و رودخانه و دریا. همین طور فقر و فسادی که در زندگی روزمره ی این شهرهای کوچک جاری بوده. "کالوینو" این داستان و بسیاری از داستان های نویسندگان هم عصر و هم جریان خودش را، کاملا ناشی از روح زمانه و الزام و ضرورتی که او در خودش برای نوشتن چنین داستانی حس می کرده می داند. پس زمینه ی محتوایی بسیاری از داستان های این جریان، دوره یا سبک(نئورئالیسم ایتالیایی) نهضت های مقاومت و بحث های پیرامون آن بوده؛ در جبه ی موافقان و مخالفان.

احتمالا امروز و برای کسانی که کارهای شاخص "کالوینو" را خوانده اند، این کتاب در رده های بالا جا نخواهد گرفت، اما قطعا کاری قابل توجه و بررسی ت. به ویژه ی برای خود خوانندگان آثار او، و همچنین ادبیات ایتالیا؛ چرا که  تصویر روشن تری از مسیرهای نوشتن کالوینو و تاریخ ادبیات داستانی ایتالیا به دست می دهد. کالوینویی که حالا دیگر ما او را با فاصله ی بسیار زیاد از اردوگاه ادبیات رئالستی و "ادبیات متعهد" می بینیم و می شناسیم.




...........................................................

مشخصات کتاب من

کوره راه های لانه ی عنکبوت

ایتالو کالوینو

مترجم آهنگ حقانی

نشر قطره- چاپ اول زمستان 1395.

ای سخت کمانِ سُست پیمان


""ما را همه شب نمی‌برد خواب

ای خفته روزگار دریاب

در بادیه تشنگان بمردند

وز حله به کوفه می‌رود آب""


نفر اول گفت: به نظرت اگه از سر شب تا صبح این شعر رو  زمزمه کنیم، حقش ادا میشه؟

نفر دوم گفت: خیال نمی کنم. دستِ کم چندین زندگی زمان لازمه که این شعر فریاد زده بشه تا ... .

متنِ فرضی

قلابِ فرضی، در هوا می چرخد. کامواهای فرضی در هوا روی هم گره می خورند. آن دست اما، فرضی نیست. همین طور هم ژاکت بافته شده از کاموهای سبز، آبی و سبز-آبی. دانش آموز، یکریز درخشش نورِ اول صبح را بر تار و پود آنها تماشا می کند. تا جایی که خیلی وقت ها حواسش از سنگلاخ های راه مدرسه اش پرت می شود. بیشتر از این نمی شود به عقب برگشت. همان دست و کاموا و رقص قلاب ها را در هوا می گویم. آدم وسوسه می شود بگوید "همان دست و کاموا و رقصِ قلاب، در هوای فرضی". اغلب یاد تلالوء فوتون ها روی آن موج های سبز و آبی می افتم. از این عقب تر نمی شود برگشت. پس تو هم بیا با هم ادامه را نظاره کنیم. با این حقیقت که تقریبا هیچ سوالی نیست که بتوان پرسید. مادر، قطعه ی اول دومینو را ساخت. ضربه ی اول را هم خودش زد. تمام اینها، ادامه ی رقص قلاب و دست در هوا هستند. تا انتها. بعد از آن، هیچ قصه ی جدیدی وجود ندارد. هرچند می شود هزار جور تعریفش کرد؛ در هوای فرضی ای که در مد و مهِ میان خواب و بیداری شناور است..

............................................................

گوش کنید به Beyond the Horizon

طعمِ حماسه

""در مورد من، حماسه، بیش از تغزل یا مرثیه، متاثرم می سازد. گاه(حال که در اینجا تنها هستیم و شاهدی وجود ندارد می توانم اعتراف کنم)، گاه با خواندن متنی گریسته ام و این متن هرگز رقت انگیز، مرثیه گون یا احساساتی نبوده، بلکه همواره با حماسه گریسته ام..... نمی دانم آیا تا کنون حماسه ی "گرتیر" را برایتان نقل کرده ام یا نه؟ مردی در منزلش بر فراز تپه است. صدایی می شنود که او را بر می خواند، اما صدا چنان ضعیف است که به آن توجهی نمی کند. صدا بلندتر می شود، مرد از خانه خارج شده، با دلخوری متوجه بارش نم نم باران می شود. در همین لحظه دشمن_که او را صدا می زده و در کنج خانه نهان شده بوده_ به او حمله ور شده و او را زیر ضربه می گیرد. مردِ کتک خورده که گویی به سلاح های سرد علاقه مند بوده،در حال مرگ این کلمات را بر زبان می راند:«آه! اینک تیغه های سلاح پهن تر شده اند!". متوجه می شویم که مرد بسیار با شهامتی ست چون مرگ را از یاد برده، به جای بر زبان راندن کلامی رقت انگیز، تنها به این نکته ی جزئی توجه دارد که تیغه های{سلاح های} امروزه پهن تر شده اند. تیغه ای آنچنان عریض که او را به هلاکت می رساند... . و من نخستین بار که این داستان را خواندم به گریه افتادم. اکنون اما از بس تکرارش کرده ام، تنها چشمم مرطوب می شود.""


(از کتاب گمان کردن، رویا دیدن و نوشتن؛ سی گفتگو با بورخس).

..........................................

بشنوید، اجرای "جان ویلیامز" را از "آرانخوئز، عشقِ من".

Aranjuez