-
8
شنبه 6 آذر 1400 23:56
آسمون شب از آرزوها و رویاهای آدمی درست شده...
-
7
پنجشنبه 13 آبان 1400 00:49
-
6
سهشنبه 11 آبان 1400 00:14
می خواهم دمی به خواب روم دمی، دقیقه ای، قرنی؛ اما همگان بدانند که نمرده ام باید بدانند که اصطبلی از طلا میان لب های من است بدانند که یار کوچکِ باد غربی ام و سایه ی بی کران اشک های خویش (لورکا)
-
5
پنجشنبه 22 مهر 1400 04:16
+کیف بَنَیت نفسک؟ -جرحاً علی جرح! +چگونه خودت را ساختی؟ -زخم به زخم
-
4
پنجشنبه 22 مهر 1400 04:12
لافکادیو؛ شیری که جواب گلوله را با گلوله داد
-
نیز بگذرد
چهارشنبه 14 مهر 1400 00:16
ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز این تیزی سنان شما نیز بگذرد آنکس که اسب داشت غبارش فرونشست گرد سم خران شما نیز بگذرد
-
3
یکشنبه 12 بهمن 1399 23:46
زندگی... و نام کوچکش. یادش نیست. قطره های آبی که بر صورت کودکی در آفتاب بخار می شوند ضربه های ملایم علفزار بلند بر گوش، بر چشم سرکشی فروتنانه ی شبدرها زیر دست تقلای باد در صحرا. یادش نیست. سکوت آفتاب در پس شیشه های اتوبوس رنگ سنگفرش ترمینال ها اولین باری که رفت که واقعا رفت. یادش نیست صدای رفتن صدای گریستن بر یک شهر...
-
2
یکشنبه 28 دی 1399 23:07
دوباره سکوت. ولی سکوت چیست؟ ساکت ماندن خیلی خوب است. یک نفر مطالعات زیادی در مورد سکوت کرد و من گوش کردم. شاید یک نفر خوب صحبت میکرد: در مورد آزادی! من خیلی به گوشم فشار آوردم که این صدا را واضحتر بشنوم. صدا خیلی ضعیف بود. درست شبیه صدای امواج دریا. دریایی دور و آرام. دریایی بدون ساحل. دریا کافی است. من کافی هستم....
-
1
جمعه 19 دی 1399 01:26
درست مثل بچه دایناسوری، که در عصر یخبندان، در روزهای آخر انقراض به دنیا بیاید.
-
Closer
جمعه 19 دی 1399 01:07
زندگی... نام خودش.. یا شاید نام های خودش... یادش نیست. حالا دارد می آید نزدیک تر. گوش کنید https://s17.picofile.com/file/8420528268/How_Beauty_Holds_The_Hand_Of_Sorrow_CD_1_TRACK_2_320_.mp3.html
-
.
دوشنبه 2 تیر 1399 23:12
پیرهن مردانه ای بر بندِ رخت کم رنگ در باد
-
سه گانه ی آمریکا
یکشنبه 4 خرداد 1399 22:09
1) نه پزشک هستند، نه جغرافی دان، نه فیلسوف و نه تاریخ دان، اما بایست تمام این ها را بلد باشند. تقریبا همچین چیزی را مارکز در مورد داستان نویسان گفته است. اما پُر واضح است که هر نویسنده ای از میان این موضوعات بیشتر به سراغ یکی یا نهایتا چند تایی می رود تا دست مایه ی داستان یا قصه اش بکند. و باز واضح است که برای خلق اثر...
-
بزرگا مردی که عمو نجف بود
شنبه 20 اردیبهشت 1399 00:08
دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کُند و سنگین و غمناک است. خیلی ها آمدند و رفتند.چیزی به درد بخوری نگفتند.* نجف دریابندری هم تنهامان گذاشت و رفت. حالا دیگر کی می تواند خالقِ ترجمه ی "رگتایم" باشد؟ کی می تواند اینقدر حرف به درد بخور بزند؟ بدرود پیرمرد. بدرود عمو نجف....
-
.
دوشنبه 5 اسفند 1398 19:07
این بود زندگی؟
-
In Excelsiss Deo
شنبه 2 شهریور 1398 21:43
شما هم مثل من موسیقس تلفیقی دوست دارید؟ پس: بشنوید آهنگی با همین نام عنوان متن، از آلبومMysterious World h گروه Magna Canta، از کشور آرژانتین.
-
1
سهشنبه 22 مرداد 1398 20:52
– Hourglass I
-
آی آدم ها، که نشسته رویِ ساحل شاد و خندان اید
دوشنبه 21 مرداد 1398 20:17
You Are Not Machines, You Are Men
-
فقدان
یکشنبه 12 اسفند 1397 19:56
We lost The Sea
-
ایستاده ی تنها
شنبه 17 آذر 1397 22:40
بشنوید، قطعه ی Curahee را. که در یکی از لهجه های سرخپوست های بومی آمریکا، به معنی "ایستاده ی تنها"ست. ....................................... این پست را در ذهن عزیزتان، به پست قبل پیوست کنید. ................................ عزیزان اگر همچنان موفق به دانلود آهنگ نشده اید، لطفا همین جا به نویسنده ی وبلاگ...
-
از قلب تهی.. از دستان تهی
شنبه 17 آذر 1397 22:19
به دکترم گفتم دارم می روم. گفت از اینجا؟ به سینه ام اشاره کردم، آرام به تخته ی سینه ام زدم و گفتم نه از اینجا. از خودم. و در فکرِ این بودم که "می روم از خویش که درمان شوم...".گفتم در سرزمینی دوردست، یخ زده و رویایی، پیکر نیمه جانی هنوز و همیشه در حال رفتن است و مدام ازش خون می رود. مردی که رویای سرزمینی چون...
-
اوراشیما
چهارشنبه 17 مرداد 1397 09:15
تا آستانه ی دروازه رفتم به بازدیدن سرچرخاندم درِ نیم گشوده به تمامی بسته شد
-
بازی با کلمات؛ "سوختن در آب، غرق شدن در آتش"
جمعه 5 مرداد 1397 20:41
یک بار هم یادم است، خیلی خوب یادم است که خندیدم و تا سال های سال، وسوسه می شدم که خاطره اش را برای آن "کودکی که هرگز زاده نشد" تعریف کنم. " قصه ی مردی که زمانی می خندید را. و امروز، بیش از هر چیز به "روزگار آقای مایکل ک" می ماند؛ یا "سرگذشت یک غریق". و بهش بگویم که تمام این چیزها،...
-
کوهِ خاموش
یکشنبه 24 تیر 1397 23:13
""بله، این لحظات در کنار هم ما رو تغییر دادن، لحظات تو و لحظات من، طوری که حالا در مقایسه با زمانی که این لحظات آغاز و به تدریج سپری شدن_تیک تیک! تیک تیک!_ دیگه همون آدم ها نیستیم، اما ما می دونیم که دیگه همون آدم ها نیستیم، و نه تنها می دونیم دیگه اون آدم ها نیستیم، بلکه حتی می دونیم از چه لحاظ دیگه اون آدم...
-
رویاها
جمعه 22 تیر 1397 00:34
"دویدن با ذهن" بعد از اینکه کارش به راه رفتن کشیده شد، ایستاد، نشست، و بعد این اواخر، به اغما رفت. شاید به امید آنکه بتواند بخوابد؛ ماهی، سالی، قرنی. آرام و بلند. و شاید این هم درست باشد که "دویدن با ذهن"، که می تواند قسمتی از نویسنده اش باشد، رویاها و امیدهای هم او را به دوش می کشد. نه این که حتما...
-
زن در ریگِ روان
یکشنبه 6 خرداد 1397 22:19
رمانِ "زن در ریگِ روان"، نوشته ی "کوبو آبه"، داستانِ معلمی از طبقه ی متوسط جامعه است، که برای کشفِ گونه ی جدیدی از یک حشره و نهادنِ نامِ خویش بر آن(با سودایِ معروف و جاودانه شدن)، راهی سفری به صحراهای شنی می شود. برای گذراندنِ شب، از اهالی دهکده کمک می طلبد و آن ها او را به خانه ی زنی راهنمایی می...
-
قسمتی که دیده نمی شود
شنبه 25 فروردین 1397 20:01
پیش تر، مطلبی نوشته بودم با عنوان "از این به بعد شعر مادرِ من است"، که از سرِ اتفاق، از جمله یادداشت هایی بود که خودم هم دوستش داشتم. حال و هوایی که باعث خلق آن متن شد، به تمامی مدیون شعری از دوستم "ارسلان جوانبخت" است که به تازگی، اولین دفتر شعر او را "نشر نیماژ" به چاپ رسانده است. به...
-
اپرای شناور
شنبه 25 فروردین 1397 12:45
"تادّ تقریبا" تاد است{در زبان آلمانی}_یعنی تقریبا مرگ_ و این کتاب، به فرض اینکه نوشته شود، با همین مرگ تقریبی پیوند تنگاتنگی دارد". تادّ، که گرفتاری نوعی بیماری قلبی ست و هر لحظه ممکن است وارد دروازه ی آبی شود(به قولِ وونه گات، در "خدا حفظتان کند، دکتر که وارکیان")، شخصیت اصلی و راوی رمان...
-
فارست گامپ
شنبه 11 فروردین 1397 21:06
"اول از همه چی، بذارین یه چیز رو بگم: خنگ بودن چیز خوشایندی نیست." هر چند که خنگ بودن چیز خوشایندی نیست، اما وقتی که از دیدگاه یک خواننده به قضیه نگاه کنیم، خواندن داستان زندگی و سرگذشت یک خنگ، اتفاقا" خیلی هم خوشایند است. رمان "فارست گامپ"، نوشته ی نویسنده ی آمریکایی "وینستوم گروم"،...
-
شاید معنایی داشته باشد
شنبه 11 فروردین 1397 01:35
اوه می دانم، می دانم، لطفا توجه کنید، این شاید معنایی داشته باشد، می دانم، آنجا هیچ چیز جدیدی نیست، این ها همه اش بخشی از همان اراجیف قدیمی و مقاومت ناپذیر است، اما آقای عزیزم، بیا منطقی باش، نگاه کن این تو هستی، به این عکس نگاه کن، و این پرونده ی توست، بدون هیچ ایمانی، به تو اطمینان می دهم، حالا بیا، تلاش کن، در سن و...
-
موراکامی: مضمون و سبک(پاسخ به یک کامنت)
جمعه 4 اسفند 1396 20:54
ذیل پستی که راجع به داستان "به آواز باد گوش بسپار" نوشته شده بود، دوست عزیزی طی کامنتی پرسیده اند که آیا اصرار یک نویسنده بر استفاده از چند راوی و چند زاویه ی دید برای روایت یک داستان، هنر محسوب می شود، یا اینکه چنان که در مورد داستان "به آواز باد گوش بسپار" دیده می شود،{که البته با استناد به نوشته...