دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کُند و سنگین و غمناک است. خیلی ها آمدند و رفتند.چیزی به درد بخوری نگفتند.*
نجف دریابندری هم تنهامان گذاشت و رفت. حالا دیگر کی می تواند خالقِ ترجمه ی "رگتایم" باشد؟ کی می تواند اینقدر حرف به درد بخور بزند؟
بدرود پیرمرد. بدرود عمو نجف.
----------------------------------------------------------
* با اندکی تغییر، از رمان "مرگ قسطی".
----------------------------------------------------------
پ ن(1) سلام. انگار من هنوز زنده م. از همه ی خواننده های اینجا، عذرخواهی میکنم. بابت خاموش شدن چراغ اینجا. بابت بی جواب ماندن پیام هاتان. فکر میکنم بهترین کار این باشد که برگردم و باز بنویسم. از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می دارم.
خوش هاتی!
مرگ اقای دریابندری خیلی متاثرم کرد، حیف و حیف...
سلام بر مجید مویدی عزیز![](//www.blogsky.com/images/smileys/101.png)
از این که خبر بازگشتت را می شنوم بسیار خوشحالم. اما غریبه نیستی اما تجربه ثابت کرده که باز هم به در اینجا ماندنت اطمینانی ندارم.اما خب قضاوت چرا می گویم خوش برگشتی دوست عزیز.
چون به هر حال می دانم باز هم آغاز کردی به خواندن و امیدوارم آن خواندنها آنقدر ذهنت را پر کند که چاره ای جز اینجا برای تخلیه کردنشان نداشته باشی.
به هر حال این را هم بی تعارف بگویم که عذرخواهی وارد نیست و تو برای دوستانت اگر من هم در آن لیست باشم محکوم به نوشتن در وبلاگ دویدن با ذهن هستی.
پس بنویس. بنویس تا بشویی همه ی نبودن هایت را.