دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

حلزون شکنِ عدن

نگاه به داستان "حلزون شکنِ عدن"، برای تمرین نقد و نگاه


"شهریارمندنی‎پور"، از قرار معلوم نویسنده‎ایست که به روایت‎های تکه تکه شده، شخصیت‎های غایب اما حاضر در قصه، دادن اطلاعات به صورت قطره چکانی، ارجاع دادن به وقایع تاریخی به ویژه جنگ، گرایش‎ دارد*. او شخصیت‎ها را غالبا در خلال این قضایا(بدون اینکه زیاد وارد خودِ ماجرا شود) معرفی می‎کند و می‎پردازد. داستان "حلزون شکن عدن"، سه شخصیت دارد. یک پیرمرد، یک پیرزن و پسرشان، که البته غایب است. داستان، پیرنگ مختصری دارد و بیشتر از آن که داستانِ موقعیت باشد، داستانِ شخصیت است. به خاطر همین بهتر است این داستان را اساسا شخصیت‎محور(یا داستان شخصیت) بنامیم؛ علیرغم اینکه مرتبا به یک واقعه اشاره دارد و از آن حرف می‎زند.

پیرمرد، کسی‎‌ست که جنگ جهانی دوم و حادثه‎ی ساحل نرماندی آن را تجربه کرده. او برای خودش ارزش‎ها و عقایدی دارد که بیش از همه از جنگ نتیجه شده‎اند. همه‎ی تلاشش این بوده که پسرش را با طرز فکر و نگاه خودش به دنیا بزرگ کند. پیرزن هم، مادر بچه، مخالف بسیاری از شیوه‎های تربیتی پیرمرد.  هر کدام از آنها، تلاش می‎کنند درستی فکر خودشان را به دیگری نشان بدهند و به اضافه، ثابت کنند که پسرشان، بیشتر تحت تاثیر حرف او بوده تا آن یکی. اما نویسنده(مندنی پور)، در خلال روایت، کفه را به نفع هیچ کس حرکت نداده. او فقط کنار نشسته و با توصیف و روایتش، تریبون را گاه به گاه به هر کدام از شخصیت‎ها می‎دهد تا حرفشان را بزنند. این رعایت بی‎طرفی و اعتدال، از نقاط قوت این روایت است. صدایی هم که به احتمال زیاد صدای خود نویسنده است، به صورت کمرنگ و غیر مستقیم، از طریق صدای پسر، که شخصیت غایب داستان است شنیده می‎شود. صدای پسر، متصل کننده و شناساگر حرف‎های پیرمرد و همسرش نیز هست. صدایی که حرف‎های آنها را از بی معنی بودن و معلق بودن نجات می‎دهد. از این روست که داستان مندنی‎پور، در لایه‎های زیرین خود، حکایت و داستان یک خانواده و مشکلات روابط آن‎ها در دنیای مدرن را نشان می‎دهد. از همین نظر، می‎شود این داستان را، یک داستان عاشقانه دانست. داستانی در مورد عواطف و روابط آدم‎ها.

دیگر اینکه در مورد این داستان، برای فهم بهتر درون‎مایه، باید به عنوان توجه کرد. در واقع همان‎طور که در جایی از داستان هم اشاره‎ می‎شود، عنوان داستان و قضیهای که در مورد حلزون مطرح می‎شود، بار زیادی از درون‎مایه داستان را حمل می‎کند**. آن هم به صورت حلقه‎های متصل. شاید اگر اشاره‎ی مندنی‎پور در هاله و پرده‎پوشی بیشتری بیان می‎شد بهتر بود، اما به نظرم داستان راضی کننده است.

البته داستان، یک مشکل دارد. آن هم این است که برای منِ خواننده، صدای شخصیت‎ها، صدای یک آمریکایی نیست. انگار ایرانی‎ای باشد که سعی می‎کند لحن و ادبیات حرف زدنش آمریکایی باشد. شاید هم مندنی‎پور در این مورد موفق بوده، اما به نظر من دیالوگ‎‌ها و به خصوص تک گویی‎ها(تک گویی پیرمرد مخصوصا)، بیشتر شبیه به متن‎های ترجمه شده از برخی از کارهای ادبیات داستانی آمریکاست. البته توصیف‎ها و تشبیه‎ها به قاعده هستند، اما گفتگوها و تک‎گویی‎ها، چیزی شبیه به کارهای "سلینجر" و "دکتروف" از آب درآمده.

...............................................................................................................................................

* قبلا در اینجا، معرفی مختصری از مجموعه داستانِ "ماه نیمروز" او داشته‎ام.

** نمی‎خواهم بیشتر درباره‎ی عنوان حرف بزنم؛ چرا که ممکن است جذابیت قصه برای خواننده‎ای که احتمالا به خواندن این داستان ترغیب شده کم شود.

پی‎نوشت(1): متن داستان را می‎توانید از اینجا تهیه کنید.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
من دوشنبه 29 تیر 1394 ساعت 00:45 http://taccuino.blogfa.com

منظورم از غیر امریکایی دیده شدنشون از جانب شما همون صداییه که گفتید ایرانی به نظر میاد
یعنی میشه نماد آدم و حوای امریکایی گرفته شون؟! یا اگه بتونیم نماد آدم و حوا ببینیمشون بی وطن دیدیمشون و ساکن زمین؟…
سوال اول به مهاجر دیده شدن شخصیتها از جانب همچراغ مربوط بود. اگه یه نفر ۶٠ سال پیش از یه جایی به یه جای دیگه مهاجرت کرده باشه و برای اون کشور جنگیده باشه، ضمن حفظ احتمالی بخشی از فرهنگ سرزمین مادریش احتمالا با فرهنگ سرزمین مقصد هم اونقدر مرتبط میشه که دیگه دو لحنی دیده نشه. (حتی تو محله چینیها)!!

درسته. با توضیح بند آخرتون موافقم.
+ منم از لحاظ رفتار و سَکَنات،آمریکایی(یعنی اهل آمریکا) دیدم شخصیت‎ها رو(یعنی منظورم اینه که اگه نویسنده خواسته اونها رو آمریکایی نشون بده، منو متقاعد کرده)، اما زبان و لحن صحبت‎ها، به نظرم تقلیدی بود. تو این زمینه، مندنی پور نتونسته بود زبان و نثر مخصوص خودش و متنش رو تو این داستان پیاده کنه.
+ در مورد صحبت دیگرتون نظرم اینه: اگر بتونیم شخصیت ها رو نماد آدم و حوا بگیریمشون، دیگه سطح و ظاهر قضیه مهم نیست که آمریکایی باشن یا مثلا ایرانی. اما سخت میشه اونها رو نماد هم دونست. من بیشتر موافقم که اینها رو نماد به حساب نیاریم

من یکشنبه 28 تیر 1394 ساعت 23:49 http://taccuino.blogfa.com

من پابرهنه می پرم وسط و چون داستان رو نخونده م مجبورم سوالای ابتدایی بپرسم: پیرمرد جنگ دوم رو تو ارتش امریکا تجربه کرده؟ اگه بله. فاصله جنگ با داستان اینقدر کمه که اگه مهاجرتی پیش از جنگ اتفاق افتاده باشه هنوز در جامعه میزبان اینقدر حل نشده که تمایز قابل تشخیصه؟…
شخصیتها اسم دارن؟ اگه نه این پیرمرد پیرزن پسر بودنشون رونباید به نشانه انسان نمادین و بی وطن بودنشون بگیریم؟…
دلیل این غیر امریکایی دیده شدنشون که برای هر دوتون اتفاق افتاده جز فارسی زبان بودن داستان چیه؟…

نه مشکلی نیست. خوبه. اینطوری باعث میشه بیشترحرف بزنیم درباره دستان.
+ از سوال آخر میگم:
+ من شخصیت ها رو آمریکایی دیدم اتفاقا. به همچراغ هم گفتم. دقیقا به خاطر نوع ادبیاتی که پیرمرد ازش حرف میزنه، خاطراتش، و مهمتر از همه، اینکه از جنگ دوم و ساحل نرماندی حرف میزنه. دلیل هم اینکه:
+ تا جایی که میدونم، نیروهای آمریکایی، تو ساحل نرماندی پیاده شدن. تلفات خیلی سنگینی دادن، اما پیروز شدن.(این رو هم تو پرانتز بگم: دیده شده که ساحل نرماندی رو، یه استعاره از وضعیتی که موفقیت با تلفات زیاد به دست میاد هم به کار می برن)
+ دیگه اینکه شخصیت ها اسم ندارن. قبول دارم که میشه اونها رو نماد گرفت، اما نماد بی وطن بودن رو نه. یعنی منظورم اینه که صرف اینکه شخصیت ها بی اسم هستن، به نظر من قانع کننده نیست برای اینکه اونها رو نمادی از بی وطن ها بدونیم. اگر هم منظور "مندنی پور" این بوده، به نظرم کارش با نقص همراهه. چون یه جاهایی اطلاعاتی میده که شخصیت ها رو دارای وطن نشون میده(طبق همون چیزهایی که قبلا گفتم).
+ اما مثلا میتونیم اونها رو نمادی از "آدم و حوا" بدونیم. کما اینکه اگه به عنوان داستان هم دقت کنیم، این نظر میتونه تقویت بشه. همین طور جایی از داستان، از بهشت و این چیزها هم حرف زده میشه.
+ سوال اولتون رو متوجه نشدم. لطفا دوباره بپرسیدش.
فقط بد نمی بینم این رو بگم که حادثه ای که توی داستان ازش حرف زده میشه، حمله به برج های دو قلوی تجارت جهانی هست. شخصیت پیرمرد هم یه جایی از عوض شدن زمونه حرف میزنه. یعنی ای گمان رو تقویت میکنه که همیشه ساکن یک جا بوده

هم چراغ شنبه 27 تیر 1394 ساعت 19:55

ممنون از اینکه فرصت کردید و این داستان رو نقد...
من به شخصیت ها به عنوان چند تا مهاجر نگاه کردم، اونوقت زبانشون برام قابل درک شد، نه ایرانی بودن، نه امریکایی... فقط در امریکا زندگی می کردن، با زبان و نگاه یه مهاجر...

ممنون از شما که یادآوری کردید
+ مشکل من اینه که نشونه ای تو داستان ندیدم که شخصیت ها رو مهاجر تعریف کنه برام. یعنی منظورم اینه وقتی پیرمرد و پیرزن گذشته و حال خودشون رو مرور میکردن، به نظرم رفتار و مسلکشون، آمریکایی اومد. حتی ادبیات حرف زدنشون.
+ اگر شد یه بار دیگه میخونمش، شاید چیز جدیدی فهمیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد