نگاه کن
دیدی که شعر
چطور مثلِ بمبِ ساعتی...
نه، بعید است...
نگاه کن می خندم
صدایِ قهقه ام را هزار بار می شنوم
انارها
روی سنگ فرش ها و جاده ها
هِرهِ می کشند
آش و لاش
بعید است زنده باشم
بعید است زنده باشم*
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
* از محسن نامجو. همچنین عنوان.
روزگارِ غریبی ست. هر ثانیه، بمبی ست که در دلِ بشر منفجر می شود. لبنان، افغانستان، عراق، فرانسه و ...
هر ثانیه بمبی ست که در دل بشر منفجر میشود. تمام.
تمام مجید.
اضافه گویی قدغن.
درود مجید عزیز
قربانِ تو رفیق.
کاش می شد آدم "جمله ی نهایی "رو بگه بعضی وقتا. جمله ای که بعدش بشه بگی "تمام". کاش بشه.
ممنون از روحیه ای که می دی شیوا جان.
احترام به تو.
هر ثانیه بمبی ست که در دل بشر منفجر میشود. تمام.
تمام مجید.
اضافه گویی قدغن.
درود مجید عزیز
هره کشیدن رو به چه معنایی به کار بردی؟ همچین فعلی رو پیدا نکردم.
بدبختانه این داستان تمومی نداره. اما چرا اول پاریس و فرانسه؟ احتمالا چون متمدنترین شهر اروپاست.
تو گویش محلی ما، "هره کشیدن" همون "هر هر خندیدن" یا "خندیدن با صدای بلنده". فک کردم شاید بقیه هم می شناسنش. نمی دونم چه کلمه ای می تونم به جاش استفاده کنم که منظورمو برسونه. اگه پیشنهادی داری بگو.
+ چی بگم والله.. بدبختیِ مسلمه
آش و لاش
بعید است زنده باشم
+++ پرفکت
بعید است زنده باشم.. مرده ام.
این دکلمه ی نامجو خیلی خوبه مژگان جان.
ممنونم ازت. لطف داری.