هرگز ترکم نکن. هرگز رهام نکن. دستم اینو میگه. سَرَم اینو میگه و سینه م حتی. دستم میگه من بوی سیگار و هزار چیز دیگه گرفتم. یخ کردم. خون ازم جاری شد. سرم با زبونی که ادبیات بهش غالب شده میگه "من درد گرفته ام همه عمر". و شکمم :«درد در من می پیچد یکهو" و قلبم ... .
دستم به دست هایی که می تونه بگیره اشاره می کنه. به تنه ی درخت ها و برگ ها. سَرَم به رویاها. به شعرهای گفته نشده. و قلبم ... .
و من به آن مردِ توی تاکسی، پشت چراغ قرمز، اشاره می کنم. که بدون صدا اشک می ریخت. نشسته. با سری کمی کج گرفته و خیره به جلو.
راستی، چند وقت پیش بود؟ چند سال پیش؟
..............................................................
قطعه ی "نوستالژی"، از "نیما امین".
منم از آهنگ خوشم اومد، نمی شناختم این آدمو!
نوشِ جانِ تو هم.
همچنین توجهت رو جلب می کنم به آهنگ پست آخر، از "هارلین".
قبلا بهت وعده داده بودم که آهنگ هایی دارم که حدس میزنم بپسندیشون. دست بده، بازم ازشون می ذارم.
خیلی آهنگ قشنگی بود جناب مویدی:)
نوش جان صبا :)
تنها ماندن باید بد چیزی باشد، خیلی بدتر از چیزی که تصور می کنیم![](http://www.blogsky.com/images/smileys/104.png)
به نظرت در بند آخر همان "آن" بیاید به جای "اون" بهتر نیست؟!
بله. دقیقا. اینجور چیزا سخت در "تصور" میاد؛ مگر اینکه ته مایه هایی از تجربه های شخصی داشته باشیم.
در مورد بند آخر ممنونم.
دقت نظرت عالیه. نه فقط اینجا، هر جایی که پستی رو میخونی مشهوده؛ این فقط یه مشت بود از خروار.
... دستم به نوشتن خیلی چیزها رفت برای این پست اما همه شان را پاک کردم.
چرا؟
کاش می نوشتیش