همیشه، این آهنگ را که می شنوم، یاد این شعر "لورکا" می افتم:
"" ای دوست! میخواهی به من دهی
خانهات را در برابر اسبماما حالا، اسبی ندارم. روزی درختی بودم. برگ هایم را به زمین دادم، او به من زندگی بخشید. اما تمام اینها مربوط به گذشته است؛ آن چیزی که چیزهای کمی از آن به یاد می آورم. حالا آدمم. روبهروی شالیزاری فراخ و دِرو شده. پشتِ سرم، بیابانِ کاشان. حالا باید چپقی دست و پا کنم. اگر اسبی داشتم، تندتر می رفتم؛ با آهنگ سُمضربههاش، به سوی جنوب.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن(1): برای شیوا؛ دوستِ نادیده.
پ.ن(2): اینجا، تقریبا نزدیک به جنوب، فصل درو کردن شالی ها، تازه تمام شده.
در گلستانه چه بوی علفی می آمد
من در این آبادی، پی چیزی می گشتم
پی خوابی شاید
پی نوری، ریگی، لبخندی
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
پ.ن: عنوان و متن/ سهراب سپهری.
شنیدن آلبوم "در گلستانه"ی استاد ناظری پیشنهاد میشود.