چه طور می شود باور کرد که این کسی که در این عکس می خندد من هستم؟ من بوده ام؟ آن کسی که دست راستش را بالا آورده و انگار دارد چیزی را توضیح می دهد و می خندد. یا آن دیگری که پشت به افراها و کاج ها ایستاده و آفتابِ کجی روی لبخند صمیمی اش افتاده؟ حالا که انگار قرن ها از این چیزها می گذرد. چه طور می شود باور کرد من هستم؟ باید کسِ دیگری باشد.
تازگیها فهمیده ام آدم می آید تا خیال خودش را راحت کند. وگرنه این زمین بدون آدمها هم همینطور کسالت آور بود.
ما آمدیم تا خیالمان از بابت یک چیزهایی راحت شود. مثلن اینکه از آنجایی که آمدیم چیزی جا نمانده باشد....
میفهمی که؟
خیلی خوب بود مجید
فدای تو. ممنونم
همینه آقا من آلبوم عکسامو که میبینم شونصد تا دیگری میبینم.
آقا از این ورا.... افتخار دادی.
از اینم خوشحالم که بالاخره یکی هم پیدا شد که دربست مرضِ منو بفهمه. دمت گرم. پس شومام گرفتاری!
حالا تازه با گذشت زمان همه چیز دردناکتر هم می شود!
زیاد بهش فکر نکن ... هر کسی که باشد!
گذشتِ زمان... .
ممنونم سحر جان.
گاهی وقت ها خوبه که اینطوره. گاهی وقت ها هم ترسناک!
واسه من هیچ وقت ترسناک نبوده. اگه امکانش بود برام کمی توضیح بده که چطور می تونه این اتفاق بیفته.
اگر از آن فاصله گرفته ای، پس حتما کس دیگری است. عکس جسم را تصویر میکند و نه ذهن را. ما با ذهنمان باور و زندگی میکنیم.
نمی دونم. قضیه اینه که گذشتِ زمان، الزاما فاصله گرفتن رو نتیجه نمیده. هر چند شک دارم که با فاصله گرفتن هم "دیگری" بشیم.
اما قسمتِ دوم: به نظرم ما هم با جسم هم با ذهن زندگی و بارو می کنیم.
آفرین مجید!
ممنونم رفیقِ عزیز.
"این منم، آن گوشۀ عکس؛ آنجا که تاریک افتاده"
فضاهای خالی و تاریک، دستِ کمی از فضاهای اشغال شده ندارن. مثلِ سکوت توی یه گفتگو می مونن این فضاها.
فک کنم شما کارت درسته کوریون جان :).
آهنگش هر ثانیه یه بار پخش میشه دقت کنی میشنویش.
اوهوم.... می شنوم.
تمام جهان قلم جادوگری است که صدایش همان جیجیجینگ معروف خاله شادونه است.
با جینگ جینگ خاله شاهدونه انگار آشنا نیستم رفیق جان. یه کم برام روشنش کن.
با این وجود به نظرم میاد درست می گی. یا لااقل قسمت زیادیش رو درست می گی.