دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

گوئندورِ کبیر

گوئندورِ کبیر*، وقتی که مرگ میاد بالای سرش و باهاش گپِ می زنه، ازش یه چیز می خواد. میگه «تنها به من بگو، که بود آنکه به من خیانت کرد؟؟"»

تصویر اون رو به رو بود. من تصور کردم که همه چیز، همه ی چیزی که باید می بود اونجاست. اون جلو. پشتِ قابِ شیشه. می شد همه چیزش رو دید. درختهاش، آدمهاش، خیابونهاش. چیزی که اونقدر واقعی بود. اونقدر جورواجور و پر رنگ. منم دست زدم به تنها کاری که باید می کردم. پرواز کردم توی قاب تا برسم. اما اونجا آینه بود. با آبیِ بیکرانِ خالی ای پشتِ سرش. آینه؛ چیزی که گذشته ها رو نشون می ده. یا اونچه تا حالا گذشته. نه شیشه، که تقریبا آینده رو. انگار همه چیز دروغ بود. لااقل اینطور به نظر میاد. آینده ای که گذشته ست. گذشته ای که به جاش آینده نشسته.

 و مرگ به گوئندور جواب می ده:«خیانت در همه چیز است گوئندور... در همه چیز.»

و حالا تصویر، داره با مردِ معلقی همراهِ خرده های شیشه و چیزهای دیگه ای که در حالِ فورانه پرواز می کنه. مثلا خون. مثلا آب. مثلا اشک. مثلا بارون. یا تیکه ای از هر چیزی که توی زندگی داشته. خرده های شیشه گاهی تصویر رو تار می کنن. پس باید خوب تصویر رو نگاه کنم. تنها کاری باید بکنم. لااقل باید گهگاه چیزهایی برای دیدن وجود داشته باشه. یا شنیدن یا یه چند تا چیزِ جزئیِ دیگه، تا بتونم وقتی سرِ سفره می شینم، لااقل دو لقمه بلومبونم(به قولِ سلین). همین دو لقمه هم خودش چیزیه؛ از زندگی.

......................................

برای پوریا ماهان/ برای حرف هایی که که در جواب یکی از کامنت هام در اینجا نوشته و از سلین حرف زده و از "سفر به انتهای شب".

سلین، در یک کلام، قیامت به پا می کنه. همین.

* "گوئندورِ کبیر"، و گفتگوش با مرگ، اشاره داره به رمانِ "مرگِ قسطی" از فردینان سلین.

نظرات 4 + ارسال نظر
اسماعیل بابایی پنج‌شنبه 20 آبان 1395 ساعت 18:49 http://fala.blogsky.com

خیلی خوب بود.
لذت بردم.

مخلصیم

سحر چهارشنبه 19 آبان 1395 ساعت 07:52

"سفر به انتهای شب" یکی از کتابهای محبوب منه، اما نمی دونم چرا سراغ " مرگ قسطی " نرفتم ... انقدر کتاب خوب نخونده دارم که نمی دونم برم سراغ کدومشون

سحر، حتما و حتما باید مرگ قسطی رو بخونی. این دو تا کتاب، به قولِ خودت، از کتاب های بالینیِ من تو ادبیات داستانی هستن.
تا فرصت دست داد، برو سراغِ "مرگ...". پشیمون نمیشی قطعا.

کشمش سه‌شنبه 18 آبان 1395 ساعت 17:07 http://912431045.blogfa

جالبه که خیلی با دقت وبلاگ نویسی رو دنبال می کنی
واقعا باید ازت یاد بگیرم....
ممنون برای خوندن وبلاگم و این همه....
آه...احساساتی شدم...بازم ممنون.

این کاریه که دوستش دارم. و بهش معتقدم. و ادامه ش هم می دم :).
منظورم خوندنه. نوشته های وبلاگ نویس ها، قسمتی از فرهنگ و ادبیاته. و کسی که خوندن رو دوست داره، خوبه که هر دو رو ادامه بده.

پرستو جمعه 14 آبان 1395 ساعت 20:19 http://zavieizist.blogfa.com

آینده ای که گذشته ست.
میرم سراغ این کتاب و این نویسنده. مرسی

نوش.
این نویسنده و این دو تا کتابی که تو متن اسمش رفته، ویران کننده ست. و من خرابِ ویران گری ام. امیدوارم ازش لذت ببری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد