زئوس
حتی زئوس هم یارای گشودن این تورها را ندارد
که از سنگ و به دور من اند
مغزم فراموش کرده است
کسانی را که من در طی راه دیده ام
راه نفرت بار دیوارهای یکنواخت
که سرنوشت من است....
اینجا
در این غبار نیم گرم مرمرین
رد پاهایی هست که مرا به وحشت می اندازد