دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

یکسانیِ باریدن و نباریدنِ برف


دو نفر، برای نگهبانی از  یک پمپ بنزین گماشته شده‎اند. برای نگهبانی از پمپ بنزینی، در جاده‎ای‎ که دیگر رفت و آمدی در آن انجام نمی‎گیرد، چون از مسیر دیگری، اتوبانی جدید احداث شد. فیلمِ سینماییِ "چند کیلو خرما برای مراسمِ تدفین"، داستان عشق و عشق‎هایی، در جاده‎ای که جز برف و یک ماشین نعش کش و یک نامه‎رسان، کسِ دیگری از آن عبور نمیکند را روایت می‎کند. فیلم دنیایِ دو نفری را روایت می‎کند که درست مثلِ همین جاده‎ای که در آن کار می‎کنند، قصه‎ و زندگی‎شان، تاریخ مصرفش برای جهان بیرون گذشته. جهانِ بیرون از یک جاده‎ی برف گرفته‎ی متروک. جایی که این دو نفر در آن گرفتار هستند، موقعیتی متناقض و به شدت تلخی را نشان می‎دهند. تناقض از این رو که کاری که این دو نفر می‎کنند، در عین حال که اصلا کار نیست، اما به آن گماشته شده‎اند و تمام وقت‎شان، صرفِ آن می‎شود. این ما را به یادِ یک زندگی بیهوده و بی‎مصرف می‎اندازد که احتمالا برای آدمی، چیزی وحشتناکتر از آن متصور نیست.  اگر شما هم با حرفِ یکی از شخصیتهای داستان "افسون گرانِ تایتان" نوشته‎ی "کورت وونه‎گات" هم عقیده باشید، احتمالا با این دیدگاه(بیهودگی و بی‎مصرفی) به جهان کاراکترهای این فیلم، موافق خواهید بود. شخصیتِ داستانِ وونه‎گات، بعد از سالها که در پیری خود، به زندگی پر از درد و مشقتِ خودش فکر می‎کند، در آخرین روزها، به نظرش آنچه میخواسته از این زندگی بفهمد را فهمیده. او فهمِ خودش را این طور بیان می‎کند:«بدترین بلایی که ممکن است سرِ آدم بیاید این است که کسی مایل نباشد برای انجام کاری از آدم استفاده کند.»


کاراکترهای فیلم، در همین وضعیت اسیرند، اما خودشان این را نمی‎دانند. کاراکترها، در دنیایِ خودشان اسیرند. دنیایی که مساله‎اش برف است. برف؛ باریدن یا نباریدن. برای یکی از این دو، باریدن برف حیاتی است و برای دیگری آفتاب. اینجا برف، آنطور که "سامان سالور"، نویسنده و کارگردان فیلم روایت کرده، تمثیلِ خوبی از کار و گردشِ جهانِ فیلماش را نشان می‎دهد.  در جایی یا زمانی، دو نفری که کنار هم زندگی می‎کنند، یکی خواستار این است که بی وقفه برف ببارد و دیگری آفتاب را می‎خواهد. به این طریق، سالور شخصیت‎ها را در چرخه‎ و دورِ باطلی گرفتار نشان می‎دهد که هر دو سرِ بازی‎اش، باخت است. چه برف ببارد، چه نبارد. از همین روست که می‎شود گفت فیلم، نگاهِ عمیق و هستی شناسانه‎ای به مقوله‎ی "زمان" هم دارد. ایستایی این جاده‎ی متروک، برای این دو نفر چیزی جز بیرون افتادن از زندگی زمانه‎ی خودشان( یا بهتر است بگویم از جهان) را نتیجه نمی‎دهد. برای تصور این فضا، حالتی را تصور کنید که زمانِ هر چیزی گذشته باشد و همان طور که عنوان فیلم می‎گوید، انگار چیز دیگری برای انجام دادن نمانده، جز خریدن "چند کیلو خرما برای مراسم تدفین". اما، همین لازم است. اگر تنها فقط یک کار مانده باشد، باید همان را انجام داد. باید انجام داد، تا زمان را بپذیریم. و مگر این نیست که پذیرفتن، همان فهمیدن است؟. شخصیت‎های سالور، این کار آخر را انجام می‎دهند و در آخرِ فیلم، برف هم زمان با خنده‎ی شخصیت اصلی، می‎بارد.


دیالوگ‎های محسن تنابنده در جایی از فیلم، واقعا عالی‎ست. جایی که درمانده از همه چیز، روی زمین افتاده و رو به آسمان به خدا می‎گوید:« چِشَمو ازم گرفتی، گفتم تو خدایی، خودت دادی خودتم گرفتی.. ولی دیگه به اینجام رسیده...مگه من چی میخوام ازت ؟؟....خوب بذار یه ذره برف بیاد....همهش آفتاب... آفتاب....چرا دست از سرِ من بر نمیداری؟... چی میشه برف رو زمین بمونه؟!.. زمینت به آسمون بیاد»

 نقشِ نامه‎رسان فیلم را "محسن نامجو" بازی کرده. نقشِ یک شخصیت با مزه و البته موذی. همچنین، محسن تنابنده نیز، بازی بینظیری ارائه کرده است. در مجموع، این فیلم ارزش چند بار دیدن را دارد. به قولِ یکی از دوستان:"من پنج بار این فیلم رو دیدم، که هنوز دو مرتبه‎ش مونده".


................................................................................................................


پی‎نوشت(1): این فیلم را حتما ببینید. چند بار هم ببینید.

پی‎نوشت(2): این پست به دوستم "یک سامورایی با شمشیرِ چوبی" تقدیم می‎شود. به این امید که این فیلم را ندیده باشد و با دیدنش، با سینمای ایران آشتی کند.

نظرات 12 + ارسال نظر
خورشید جاودان جمعه 5 تیر 1394 ساعت 12:28

اون انیمیشن که تو اون وبلاگتون در موردش نوشتین رو حتما تهیه میکنم و میبینم
در مورد سوالی که پرسیدین چی میشه که طعم یه نوشیدنی خوب میشه من یه جواب براش دارم ولی اول دوست دارم انیمیشن رو ببینم بعد جواب بدم
ممنونم که یادداشت بعدی رو به انیمیشن اختصاص میدین و در کل به علاقه وسلیقه خواننده مطالبتون احترام میگذارید

خیلی خوبه که به دیدنش تشویق شدید
خواهش میکنم. راستش خودم هم دیدم جای معرفی انیمیشن واقعی خالیه اینجا

خورشید جاودان جمعه 5 تیر 1394 ساعت 00:15

چرا همه دنبال فیلم خوب دیدن هستن ؟ خب نمیشه انیمیشن خوب دید و ازش لذت برد ؟راستش خیلی دلم برای خودم میسوزه که وقتی کنار پسرم میشینم انیمیشن ببینم میگه مامان مگه شما بچه ای ؟ کاش یکی هم پیدا میشد بهترین انیمیشن ها رو معرفی میکرد ؟ شاید به نظرتون خنده دار باشه که بگم چی باعث شد به ترسم غلبه کنم وبعد سالها دوباره شروع کنم به نوشتن ولی مهم نیست انیمیشن هیولا در پاریس رو دیدم به خودم گفتم این کک بدبخت شده یه هیولا ولی ببین چه خواننده موفقی چطور با نقص ومشکلش کنار اومده اونوقت منه سالم و سرحال بخاطر یه ترس احمقانه خودمو تو حصار حبس کردم به خودم گفتم خجالت بکش پاشو برو دنبال علاقت خیلی به ندرت یه فیلم روی من تاثیر میذاره ولی تادلتون بخواد میتونم مثال بزنم از کدوم انیمیشن چی یاد گرفتم حتی لاک پشتهای نینجا
یه دفترچه دارم دیالوگهایی که خوشم میاد رو توش مینویسم

کی گفته همه دنبالِ دیدنِ فیلمِ خوب هستن فقط؟!! اتفاقا، من از طرفدارای سرسخت انیمیشن هستم و یه آرشیو کوچولو هم انیمیشن دارم.
+ اتفاقا انیمیشن، امکاناتی داره، که نحصر به خودش هست. مثلا به نطرِ من، برای نشون دان خیال پردازی‎ها و ارائه یک کار "رئالیسم جادویی"، انیمیشن میتونه راحت تر از فیلم سینمایی این کار رو انجام بده؛ اون به خاطرِ باورپذریری راحت ترِ مخاطب توی انیمیشن
+ من فیلم هم زیاد روم تاثیر میذاره، اما انیمیشن هم یه چیز دیگه ست.
+حالا که اینطور شد، یادداشتِ بعدی، درباره‎ی یه انیمیشن خواهد بود
+ خیلی کارِ خوبی میکنید. دیالوگ ها رو میگم. منم یه زمانی توی سررسیدی مینوشتم، اما به دلایل احمقانه‎ای، اون سررسید محو شدم توسط خودم

درخت ابدی پنج‌شنبه 4 تیر 1394 ساعت 23:32 http://eternaltree.persianblog.ir

پوسترهای فیلم قشنگه
مرسی از معرفی خوبت. الان که گوگل کردم، دیدم خوشبختانه فیلم روی یوتیوب هست و می‌شه دیدش.
اگه فرصت کنم، امشب می‌بینم، وگرنه در اولین فرصت.

خوشحالم ترغیب شدی به دیدنش. واقعا می ارزه به وقتی که میذاری.
ببینش درخت جان. هر وقت شد

متزنبام سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 12:17 http://metz.blogsky.com

عادت دارم وقتی غذا می خورم فیلمهای تکراری تماشا کنم! این هم از آن فیلمها است که من به دفعات دیده ام! خیلی فیلم خوبی ه. جدای از این نقدی که شما کردی و نکاتی که گفتی، فیلم گیرا و دلنشینی هم برای مخاطب عادی می توونه باشه...

متز جان فیلم باید تو وهله اول بتونه مخاطب رو جذب کنه. من زیاد قائل به برچسب های "هنری" و "غیر هنری" اینها نیستم. به نظرم فیلمای خوبِ تاریخِ سینما، همه شون طیف وسیعی از مخاطب رو دارن. راستی، منم فقط مخاطب عادی سینما هستم

مژگان دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 11:22

مجید به نظر من نامجو می خواسته تا تجربه کسب کنه
+ هدفش بازیگری نبودش. چونکه اگه بود بیشتر تلاش می کرد
+ شایدم نامجو خودشُ بازی کرده کسی نمی دونه که!
+ به نظر منم خوب بودش ولی تنابنده. راستش تنابنده رُ خیلی دوست داشتم ولی با چیزایی که درباره ش فهمیدم دیگه کمتر دوستش دارم. اینم شاید تو پست افشاگری بگم

آره، موافقم که نامجو نمیخواسته بازیگر بشه. اصلا تو تیتراژ و پوستر فیلم هم، یه جورایی مثلِ بازیگر افتخاری ازش اسم برده شده
+ والله مژگان جون منم تنابنده رو واقعا دوست دارم بازی هاش رو... اما... ولش کن

مژگان دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 11:11

سلام روز بخیر
+ مجید منم نظراتُ خوندم. خیلی خوشحالم دارچین عزیز کامنتا رُ می خونهُ نظرشُ می نویسه. اینجوری از نگاه شخص سوم آدم بهتر می تونه تا صحبت ها رُ تحلیل کنهُ به یک جمع بندی خوب برسه.
+ مجید راستش فیلمی که گفتم ساخته یکی از دوستان خیلی نزدیک آقای شهرام مُکری هستش
https://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D9%85%DA%A9%D8%B1%DB%8C
+ خود آقای مُکری هم خیلی بهمون مشورت دادُ کمک کردش. یک فیلم 45 دقیقه هستش با 2 بازیگر زنُ مرد. من دستیار کارگردان بودمُ توی تدوین فیلمم همکاری کردم. ولی چونکه قرار هستش این فیلم توی جشنواره فیلم کوتاه تهران نمایش داده بشهُ برای جشنواره بوسان کره و سن سباستینم فرستاده بشه.قرار هستش هیچ کسی درباره ش هیچ حرفی نزنه.
+ ولی وقتی (پرده برداری شد) حتما یک نسخشُ برات می فرستم دوستم.
+ مجید عزیز متاسفانه، توی سینما هم دزدی طرحُ سناریوُ حتی سبک کارگردانی و غیره... زیاد هستش، اگه یادت باشه یک بار توی بلاگفا می خواستم تا یک پست افشاگری درباره کثافت کاریهای سینمای ایران بذارم. برای همین چیزا بودش.

سلام، روز تو هم بخیر
+ دارچین، کارش درسته و من همینجا رسما ازش تشکر میکنم بابت اینکه هر چیزی که آدم مینویسه رو با دقت میخونه
+ ممنوم ازت، لطف میکنی. خیلی مشتاقم ببینمش...
+ یادمه، خوبم یادمه. متاسفانه یه اطلاعاتی تو این قضایا از دوستام شنیدم مژگان.
+ یه روز تو یه وبلاگ، یه جمله ای از جمله هایی که نوشته بودم رو تو یه وبلاگ به صورت اتفاقی دیدم. حالا واقعا جمله ی من چیز خاصی نیست، اما برام مهم بود که ببینم طرف چطور برخورد میکنه.. به یه اسمِ دیگه براش کامنت گذاشتم "که این عنوانی که برای پستتون گذاشتید از خودتون هست؟! چون من قبلا یه جایی خوندمش"
+ بعد جواب داد آره از خودمه. لینک یادداشت رو براش گذاشتم و گفتم لااقل یه ارجاعی چیزی بده... باز از رو نمیرفت. گفت حمله ای که از خودمه چرا باید لینک بدم؟!
این چیزی نیست، اما تخم مرغ دزد، خیلی راحت تر از اون چیزی که فکرشو میکنیم شتر دزد میشه؛ قدیمیا یه چیزایی میدونستن که این ضرب المثلا رو میساختن، نه؟!

سامورایی دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 09:07 http://samuraii84.persianblog.ir/

راستش بعد از این همه تعریفایی که از فیلم شد وسوسه شدم برم دانلودش کنم که متاسفانه هیچ فایل قابل دسترسی جهت دانلود توی اینترنت پیدا نکردم و همه فایلها مشکلدار بودن. گفتم شاید تهیه کننده‌ش راضی نیس که مجانی دانلودش کنم پس باید برم توی کلوپا و ببینم کدومشون این فیلم رو دارن


حتما همین جوریه...راضی نست بنده خدا..
ولی برو پیداش کن حتما ببینش

دارچین دوشنبه 1 تیر 1394 ساعت 01:23

تحلیلت از فیلم عالی بود ، مرسی . حرفهای مژگان رو هم خوندم وراستش تفاوت خاصی بین نگاه شما دوتا دیدم والبته فیلم رو خواهم دید .اگر نمیخندی بگو از کجا گیرش بیارم .دانلود نگو، هروقت دانلود میکنم توی حافظه گم میشه!!!!

ممنونم دارچینِ عزیز
+ آره، راستش تفاوت نگاهِ ما، احتمالا به نوعِ نگاهمون به عقیده‎ی دو تا شخصیتِ اصلی برمی‎گرده(و البته احتمالا به پایان بندی فیلم)...
+ احتمالا با مژگان بیشتر حرف بزنیم درباره‎ش. راستش من امشب که کامنتش رو تایید کردم و جواب دادم، خیلی خسته بودم و چندان متوجه این چیزی که گفتی نشدم.
ممنونم بابت نکته سنجیت
+ به دارچین قول میدم که نخندم.. اما جدا از شوخی، اگه تونستی یه دست فروشِ فیلم که فیلمای خوبی داره(چون همه شون مثلِ هم نیستن، اکثرا فیلمای به درد بخور رو ندارن، یا کم دارن) پیدا کن و بهش بگو ببین میتونه برات پیداش کنه.
+خودمم از یکی از دوستام گرفتم. اگر نتونستی به اون روش پیداش کنی، خبرم کن، شاید یه راهی براش پیدا کردیم

مژگان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 21:49

راستی مجید عزیز، برای اون لینکم مچکرم
+ دانلود شد

قابل نداشت مژگان... ارادتی هست

مژگان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 21:48

سلام مجید عزیز
+ همونطوری که گفتم من این فیلمُ دیدمُ دوست داشتم. به نظرم این بهترین فیلم سالور بودش چونکه دیگه بعدا نتونست تا فیلم بهتری بسازه. دقیقا بلایی سرش اومدش که سر خیلی از فیلم سازای جوون می یاد. ممکنه بعدا سر منم بیاد راستش منم یک فیلم کوتاهُ دستیار کارگردان بودم. بعدا که خبرشُ اجازه داشتیم تا منتشر کنیم بهت می گم. برای آقای بابایی گفتم ولی بلاگفا خراب شدُ دیگه نتونستم تا بیشتر کلاس بذارم مثلا نخندید لطفا
+ اولش بگم من سامانُ دیدمُ از نزدیک می شناسمش، موضوعش مربوط به وقتی هست که جشنواره فیلم می اومد، اونجا دیدمش، بعدش دیگه بیشترمعروف شدُ ندیدمش.
+ درباره فیلم می تونم تا بگم این داستان آدمهای حاشیه نشین بود. آدمهایی که جزو نقشه جغرافیا نیستن، یعنی ما اونا رُ نمی بینیمُ اونام سعی نمی کنند تا دیده بشن. آدمهایی که توی دایره کوچیکُ محدود خودشون دور باطل می زننُ نمی خوان تا پوسته خودشونُ بشکونن بیرون. بیان، ادمهایی که حتی وقتی به اون امامزادهه که نفهمیدیم کدوم هستشُ کجاست. قسم می خوردن، خودشونم خودشونُ باورهاشونُ باور نداشتند. +
آدمهایی که عادت کردن تا در حاشیه زندگی کننند. همه عشقشون این بودش که چیزایی رُ از خدا بخوان مثل مثلا( برف) که خیلی طبیعی هستشُ بر اساس فعلُ انفعالات جویُ هواشناسی می یادشُ اونا می تونن تا چیزای بیشتری از خدا بخوان. ولی بلد نیستن تا اینُ بخوان. اونا حتی بلد نیستن تا خوبُ درست عاشق باشند.
(کاراکترها، در دنیایِ خودشان اسیرند. دنیایی که مساله‎اش برف است. برف؛ باریدن یا نباریدن. برای یکی از این دو، باریدن برف حیاتی است و برای دیگری آفتاب. +++++++ لایک)
مجید به نظرم این فیلم پر از نماد بودشُ می خواست تا خیلی حرفا بزنه.
+ سامان برای فیلمش جایزه های خوبی بردش ولی نتونست تا بعد بهتر باشه. من حتی فیلم( ترانه تنهایی تهرانشُ) هم دیدم ولی مثل این فیلم دوستش نداشتم. امیدوارم تا سامان بتونه بازم کارهای خوب بسازهُ توی این همه شلوغی گم نشه.
+ یک چیز خنده دارم بگم. من نمی دونستم محسن نامجو کی هستش، چونکه اصلا منظورم این هستش خیلی کم ترانه های فارسی گوش می دم چه برسه به آواز سنتیُ تلفیقی. بعدا که فهمیدم نامجوی مورد علاقه پوریا همین محست نامجو هست، کلی از خودم خجالت کشیدم که چرا از اول نمی شناختمش

سلام مژگان جان
متاسفانه در موردِ کارنامه‎ی سالور، حق با توئه. حتی کارِ اولش هم، بهتر از کارهای آخریش بود. البته من فیلم "آمین خواهیم گفت" رو ندیدم، فکر کنم آخرین ساخته ش باشه.
+ اما میخوام یه چیز رو بگم: به نظرِ من سالور از اوناست که میشه بهش امیدوار بود. افت و خیز تو کارنامه‎ی همه هست تقریبا... فقط امیدوارم به قولِ تو خودش رو تو این بلبشوی سینمای ایران، نبازه.
+من چیزی به توضیحات خوبت ندارم که اضافه کنم. فقط یه چیز. اونم اینکه، صدری، آخرِ فیلم، به عقیده‎ش برمی‎گرده دوباره. و این نقطه‎ی روشنه فیلمِ اتفاقا به نظرم.((منظورم سکانسِِ آخر هست که با لبخند باریدن برف رو تماشا میکنه.))
+ باید همین جا رسما اعلام کنم که من هیچ قولی نمیدم و به کلاس گذاشتنت میخندم
+ اما جدی جدی خیلی دوست دارم فیلمتون رو ببینم. آیا اصلا امکانش هست که به نحوی ببینمش تو آینده؟!! خبرم کن لطفا
+ اما قضیه نامجو رو بیخیال... خجالت نداره که رفیق... هیچ کس تو این دنیا انقدر مهم نیست که کسی رو به خاطرِ نشناختنش سرزنش کنیم
+ ولی انصافا نامجو خوب بازی کرده با این که آماتور بوده. نه؟!

مگهان یکشنبه 31 خرداد 1394 ساعت 04:47 http://meghan.blogsky.com

من ندیدم !

و حتما می بینم اگه عمری باشه

حتما ببین مگهان جان.
من شخصا این فیلم رو خیلی می‎پسندم

مژگان شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 13:57

مجید عزیز من، فیلمُ دیدم
+ بعدا بر می گردم تا درباره ش خیلی حرف بزنم

چقدر خوب...
حتما حرف می‎زنیم مژگان جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد