دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

کتابخانه‎ی عجیب

 

"هاروکی موراکامی"، جایی گفته:« ساده و سرراست اینکه به نظرم رمان نوشتن کشمکش است و نوشتن داستان کوتاه سرخوشی. رمان نوشتن شبیه جنگل کاری‎ست و نوشتن داستان کوتاه مثل ایجاد باغ. این دو روند، یکدیگر را تکمیل می‎کنند و چشم‎انداز کاملی ارائه می‎دهند که ذی‎قیمیت است و برگ و بار سبز درختان، سایه‎ی دل‎انگیزی بر زمین می‎اندازند و باد لابه‎لای برگ‎هایی خش خش می‎کند که گاه رنگ طلایی به خود می‎گیرند. در این بین در باغ، گل‎ها غنچه می‎کنند و گلبرگ‎های رنگارنگ زنبورها و پروانه‎ها را به خود می‎خوانند و گذر از فصلی به فصل دیگر را با ظرافت به یاد می‎آورند.»

او در نوشتن _به ویژه در داستان‎های کوتاه و بلند_ واقعا سرخوشانه و بازیگوشانه رفتار می‎کند. این سرخوشی، نه تنها به سبک روایت و قصه گویی او برمی‎گردد(به ویژه در مجموعه‎های "گربه‎های آدم‎خوار"، "درخت بید کور و دختر خفته"، و..)، بلکه در ساختار قصه و پیرنگ بسیاری از کارهای او هم دیده میشود. یکی از بهترین نمونه‎های این قضیه_ هم در سبک روایت هم در قصه _ داستان بلند "کتابخانه‎ی عجیب" است. قصه از این قرار است که پسری برای گرفتن کتابی به کتابخانه‎ای می‎رود و آنجا گرفتار می‎شود. به قول خودش، او فقط و فقط برای قرض گرفتن یک کتاب به آنجا می‎آید اما گرفتار نقشه‎ها و پیرانه‎سری‎های پیرمردی بدخلق و خودرای می‎شود. پیرمرد او را به اتاقی واقع در هزارتوی زندانی می‎کند و مجبورش می‎کند کتابهایی که گرفته را همان جا مطالعه و تماما" از بَر کند*.

شخصیت‎های دیگری که موراکامی خلق کرده، نوعی فضای همراه با آرامش را در سراسر داستان جاری می‎کنند. ترکیب این لطافت وحس تعلیق و دلهره، معجون جالبی‎ست که خواننده را به فهمیدن ادامهی داستان ترغیب می‎کند**. این شحصیت‎ها، یکی مردی‎ست که به هیات گوسفند درآمده و دیگری، دختری‎ست که به شبح و روح می‎ماند. موراکامی، سرنوشت و رهایی هر سه شخصیت را به هم گره می‎زند. این گره خوردن و تلاقی سرنوشت‎ها، یکی ازمضامین تکرار شده در کارهای او است. معمولا هم شرط رها شدن شخصیت‎ها از آن وضعیت‎ها، منوط به دوست داشتن، از خودگذشتگی، زنده کردن خاطره‎ها و .... است. در این قصه، دختر و مرد گوسفندی، که هر دو را می‎شود قسمتی از وجودِ خود شخصیت نیز دانست، به او کمک می‎کنند تا از هزارتویی که در آن گیر کرده رها شود. درست است که شخصیت‏‎های داستان‎های موراکامی همواره در انتهای داستان چیز که برایشان مهم بوده یا ارزش داشته را از دست می‎دهند، اما وقتی به خودشان، آنچه به سرشان آمده و داشته‎های‎شان در آخر کار نگاه می‎کنند، انگار چیزی با ارزش‎تر را یافته یا شاید فهمیده‎اند. شخصیت‎های او، همیشه در انتهای داستان، باری از روی دوششان برداشته شده؛ حتی اگر چیزی به دست نیاورده باشند.

.......................................................................................................

پی‎نوشت: یک دوست با معرفت، خبردار شد که من این کتاب را نخوانده‎ام و از علاقه‎ام به کارهای موراکاهی هم مطلع بود. معرفت و مهربانی به خرج داد و کتاب را به من هدیه داد. این یادداشت باید برای او باشد. ممنونم از او.

 

* در مورد ارتباط این داستان با فضای داستان‎های "لوییس بورخس" می‎شود بیشتر حرف زد. به عبارت بهتر، می‎توان یک تاویل بورخسی از این داستان به دست داد. که البته مجال دیگری را می‎طلبد.

** شاید این قضیه قابل تعمیم دادن نباشد، اما برای من قابل اعتناست؛ امروز این کتاب را به دختر داییِ 12 ساله‎ام دادم که بخواند و بتوانم واکنشش را ببینم. سخت مجذوب کتاب شده بود و با این که خسته بود، در یک نشست کتاب را خواند. بعد نظرش را پرسیدم گفت «خیلی خوب بود... ولی خیلی عجیب بود. داستانش واقعی بود؟». من هم گفتم:«کتابخانه‎ی عجیبه دیگه! نه. فقط یه قصه بود.»

مشخصات کتاب:

کتابخانه‎ی عجیب

هاروکی موراکامی

ترجمه‎ی بهرنگ رجبی

نشر چشمه. چاپ اول 1393

نظرات 10 + ارسال نظر
بانویی در دوردست سه‌شنبه 6 بهمن 1394 ساعت 09:59

این کتاب موراکامی رونخوندم...
چراشو نمیدونم ولی موراکامی منو یاد شما میندازه
راستی" اینجا "وبلاگ شما راادم باید قورتش بدهد
برم پست روبخونم

منم چراشو نمی دونم :))
شاید چون اولین باری ه کامنتی یا پستی از من دیدید، درباره ی موراکامی بوده. یا ازش برای شما زیاد تعریف کردم...اوهوم؟؟!
شاید

مگهان یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 16:58

فکر کنم بدونم کی این کتاب رو به شما هدیه داده!

میگم دختر آقای بهرنگ نباشن ایشون ؟!

+ ممنونم که باعث شدین هاروکی جانتان را بشناسم و این کتاب رو ازشون بخونم:)

اگه بشناسید که عالیه... آدم خوبیه. خیلی آدم خوبیه. شاید هم البته دختر آقای بهرن
باشه ها!! اما بازم خوبه
+ ممنون از مگهان عزیز که هاروکی و کتابهاش رو دوست داره. آخه می دونید دیگه، من رفیق هاروکی ام و هرچی بیشتر کتاباش فروش بره.... :))

خورشید یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 14:28 http://tarayesefid.blogsky.com/

دوباره سلام امیدوارم حالتون خوب باشه
قبلا هم گفته بودم از وقتی خواننده پر وپاقرص ادبیات بخصوص رمان شدم از شدت هیجان مثل بچگیام که کار خوبی میکردم یا نقاشی میکشیدم و یا انشای خوبی می نوشتم از خوشحالی وقتی بابام از سر کار برمیگشت فوری بهش میگفتم و یه آفرین دختر گلم همراه با دست نوازش ازش جایزه میگرفتم با هیجان کودکانه دوست دارم به شما بگم این مدت اتفاقای خوب افتاده خوشه خشم رو تموم کردم گتسبی بزرگ رو خریدم و دوباره میخوام بخونم و متوجه شدم عاشق کتابهای اریک امانوئل اشمیت شدم همونجور که شما موراکامی رو دوست دارید و دوست عزیزی هم سلینجر رو می پرسته یه کتاب ازش خوندم معرکه بود اسم کتاب سهم دیگری بود
وخبر خوب ویژه اینه که شهریور ماه آزمون استخدام رسمی دارم ربطش به کتاب خوندن اینه که به امید خدا موفق بشم یه حقوق دایم وثابت دارم ومشکلات مالیم حل میشه ویه قدم به آرزوم که داشتن یه کتابخونه با 2000 جلد کتابه نزدیکتر میشم

دوباره سلام به خورشید خانوم
+ منم قبلا گفتم: منم مثل رفیقتون، برادرتون، یا نمی دونم هر چیزی که شما می پسندید هستم. علاوه بر این، همیشه خوشحال میشم وقتی لذت بردن و پیگیری یکی رو تو ادبیات داستانی می بینم. پس همیشه بیاید اینجا و ازین خبرا و کامنتای حال خوب کن برام بنویسید
+ حالمم خوبه. ممنونم. فقط خسته هستم و حجم گرفتاری ها زیاده
+ قشنگ می فهمم وقتی میگید با کارای "اشمیت" خیلی حال می کنید یعنی چی. خودم با چندین نویسنده همچین حالی دارم. واقعا حرف نداره. سالینجر رو هم عاشقم.
+ نمی دونم بهتون گفتم یا نه. "ناتور دشت" رو پیشنهاد می دم بخونید. فکر کنم دوستش داشته باشید. من چند بار خوندمش :)
+ خبر خوب آخر هم عالیه. ایشالله وضعیت شغلیتون هم با ثبات و خوب بشه خانم معلم ما. کتاباتونم با خیال راحت بخری و چند بار بخونیشون :))

.. یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:30 http://zanitanhawador.blogsky.com

آدمهایی که برای کتاب خوندن اینقدر مثل شما وقت می زارن و با علاقه و اشتیاق در اون مورد مینویسن آدمهای با ارزشی هستن اگه تنبلی بزا ره به مرور پستهای وبلاگتون رو میخونم

آدم هایی که انگیزه میدن و برای خوندن نگاه ها و نظرات شخصی یه نفر که علاقه به ادبیات و کتاب داره وقت می ذارن و می خونن، خیلی با ارزشن. خوندن(به طور کلی)، احتمالا از نوشتن هم مهم تره. چیزی که تو کشور ما بهش توجه نمیشه و نشده.
+ ممنونم

.. یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:15 http://zanitanhawador.blogsky.com

این کتاب رو سعی میکنم بخونمش

بسیار عالی...
کتاب کم حجم و روان و خوش خوانیه. من که لذت بردم ازش

.. یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:14 http://zanitanhawador.blogsky.com

چقدر خوب بود این پست اون پست عمو مجید هم خیلی جالب بود پریشب حین خواب یه نامه می نوشتم نمیدونم به کجا یا چی یادم نمیاد به شیئ چیزی بود خیلی جالب بود فرداش یادم رفت هرچی فکر میکنم یادم نمیاد من عاشق سبکهای نامه نویسی ام کلا خیلی خوب مینویسین ادم دوست داره بخونه یعنی ارزش خوندن و مونده توی وبلاگتون رو برای مدتها داره..

+ خوشحالم دوستش داشتید این دو تا پست رو. من کلا خیلی شیفته ی رویاها و فضاهایی هستم که توی خواب، یا خواب-بیداری تجربه می کنم. بعضی وقتا با خودم فکر می کنم کارهای بزرگ ادبیات جهان، تو یه نوع خلسه شبیه به اون حالت خواب-بیداری خلق شده ن
+ باعث افتخاره که این نوشته ها رو بخونید. هر نکته ای به ذهنتون اومد، ممنون میشم بهم بگید

خورشید یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 23:42

سلام بالاخره خوشه خشم رو تموم کردم و حسابی ازش لذت بردم خوندن 814 صفحه یکم خسته کنندست ولی این کتابم مثل گتسبی تو بیمارستان تمام کردم و با خوندنش این بار هم درد و عذاب خودمو فراموش کردم خوشه خشم هم مثل گتسبی و بادبادک باز رفت تو لیست علاقمندیهام که باید چند بار دیگه هم بخونمش تا سیراب بشم
تنها کتابی که تا الان پیداش نکردم همسایه های احمد محموده ولی بجاش دوباره مدار صفر درجه اش رو میخونم بعد مدارصفر درجه میخوام ناطور دشت رو بخونم نظرتون در موردش چیه راستش من برعکس بقیه هستم کتابی که زیادی تعریفش رو بشنوم تمایلی به خوندنش ندارم ولی فکر میکنم بخونمش بهتره چون ممکنه مثل گتسبی که قبلا برای خوندنش مقاومت میکردم بعد لذت بردم خودمو از یه کتاب خوب محروم کنم

ناتور، بی نظیره دوستِ من. یک کلام: بی نظیره.. حتما باید بخونیدش. عالیه
+ امیدوارم حالتون خوب باشه و بهتر شده باشید.
مثلِ همیشه، خوشحال میشم که اشتیاق و لذت شما رو می بینم.. معلومه حسابی لذت می برید

دارچین چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 09:46

اولین کتابی که از موراکامی خوندم شکار گوسفند وحشی بود که تصادفی انتخابش کرده بودم واز عمق کتاب درشگفت وشما برایم نوشتید که این نویسنده چه باقدرت است،روزی درباره مشاغل شاد سرچ کردم وتوی ده شغل اول به نویسندگی برخوردم ،برام خیلی عجیب بود ،اما اینجا سرخوشی که شما به اون اشاره میکنید موید موضوع است.

چه جالب! شاید واقعا تو اون رتبه بندی هم، معیاری شبیه به حرف و شیوه موراکامی به کار رفته بوده. مرسی دارچین جان :)
+ بعله.. "تعقیب گوسفند وحشی"، هم یکی از کارای خوب موراکامی هست هم یکی از کارای خوب اخیر ادبیات داستانی دنیا

صبا چهارشنبه 31 تیر 1394 ساعت 00:31 http://royekhateesteva.blog.ir

جدی!چه جالب که دریافت شما هم همین بوده،جمله جناب ماهان خلاصه همه اون چیزایی بود که من سعی داشتم توضیحش بدم.
به نظرتون جالب نیست دریافت مشترک چند مخاطب نسبت به آثار یک نویسنده؟

+ بله. جالبه. خیلی هم جالبه :).
انگار ما هر سه به مقدار نزدیک به هم با کارای موراکامی ارتباط می گیریم
+ البته تا جایی که تا الان فهمیدم، سلیقه م با پوریا و شما خیلی نزدیکه. تنها فرق بزرگی که تا الان دیدم که من و شما داشتیم، کارهای "فردینان سلین" بوده، که بر خلاف شما، من خیلی دوستش دارم و باهاش ارتباط می گیرم. اما در مورد موراکامی کاملا هم نظریم

صبا سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 19:02 http://royekhateesteva.blog.ir

می تونیم بگیم کارای موراکامی یه وجه روانشناختی هم داره؟از این جهت که هدفش از یادآوری خاطرات باز شدن یه گره روحی ست...یا به نوعی آشنا کردن ما بخش های پنهانی روان خودمون...چون بیشتر داستان هایی که ازش خوندم انتهایش اون نفس راحتی که کشیدم و اون حس راحتی که بهم دست داده بیشتر شبیه یه شهود درونی بوده و باعث شده با وجهی از خودم بهتر آشنا بشم!اول داستان هایش معمولا رنج آور و غمگین ولی انتهای داستان ها با یک دریافت تازه از جهان به پایان می رسه...نظر شما چیه؟

موافقم صبا خانم. دقیقا همین طوره. رمان هاش، تقریبا همه این خاصیتی که گفتید رو دارن. "سوکورو تازاکی بیرنگ"، "تعقیب گوسفند.."، پس از تاریکی" و مهم تر از همه، "کافکا در کرانه". تو همه ی اینها، شخصیت ها به شدت خودشون رو کند و کاو می‎کنن. همه شون به نوعی یه جور "سفر" درونشون اتفاق میفته، که نتیجه ش همون کشف و شهوده.
البته شیوه‎ی موراکامی(منظورم شیوه ی رواییش هست) تو همه این کارا یکی نیست، اما وجه مشترک همه شون همین وجه روان شناختیه که شما گفتید.
+ به قول پوریا، شخصت های موراکامی مثل این هستن که بعد از یه کوهنوردی سخت، خودشون رو توی آب به برکه یا دریاچه رها می‎کنن. اون حس راحتی و سبکیِ آخر داستان هاش، دقیقا همین طوره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد