دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

کتاب خواندن/ کتاب نخواندن

این یادداشت را حتما بخوانید.


نمی دانم چیزی که این نوشته ازش حرف می‎زند برای شما هم پیش آمده یا نه، اما برای من چند باری شده. واقعا قضیه بدجوری روی اعصاب است.

.......................................................

عنوان/ یادداشتی از محسن آزرم

نظرات 21 + ارسال نظر
میله بدون پرچم جمعه 20 شهریور 1394 ساعت 11:11

سلام
یادداشت خوبی بود و حرف دل من را هم می زد.
راستش دلم خون است از این گروه های مجازی و واقعن آن ته مانده های امید مرا بر باد داد!! فاجعه است!!!
خوب شد کمی دیر اینجا کامنت می گذارم و می شود برای چند ثانیه ادب را کنار بگذارم و تشبیهی که به چند دوست نزدیک کرده ام را اینجا بازگو کنم: این تکنولوژی و امکانات نوین ارتباطی در گوشی های همراه به نوعی دریچه "چاه بی شعوری" ما را برداشته است و بوی بد آن گاهی بدجور آزارنده می شود!
ببخشید باز هم نتوانستم دقیق همان تمثیل را به کار ببرم!! ولی موضوع را می رساند!

سلام

موضوع رسید رفیق! رسید
باید حرف رو زد. حتی اگه گاهی نشه که با کلمات اصطلاحا مودبانه اون رو بیان کرد.. ما حضرت مولانا رو داریم تو این زمینه، که دستِ تمام بشر رو از پشت بسته تو این قضیه

Maggie شنبه 14 شهریور 1394 ساعت 15:11

چقدر اون پست خوب بود ...
من کلا با مکالمات تلگرامی مشکل دارم ... همیشه وقت کم میارم توش...
کمتر اهل مکالمات مجازی هستم. وااای به حال این گروه ها ...

+ تو یک گروه آشپزی خیلی خوب عضو بودم که وقتی فکر کردم دیدم عملاً هیچچچ فایده ای برام ندشات و صرفاً زمانم رو می دزده و اونجا رو هم ترک کردم

:)
پس دستِ آقای آزرم درد نکنه. راستش من نوشته های آزرم رو دوست دارم.
+ درستش همینه مگی جان که وقت کم بیاری! به نظرم باید وقتمون رو واسه چیزای دیگه بذاریم. مکالمه و ارتباط هم، به اندازه و به قواره خودش چیز خوبیه، اما نه اینجوری که تو کشور ما راه افتاده

.. جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 18:42 http://zanitanhawador.blogsky.com

انگار نوشتم ناقص ارسال شد خواستم بگم دلم برای اون فضاها تنگ نشده که خیل ادمهای زیادی با تنش تفکر و اداب متفاوت کنار همن انگار بزور وسط اونا تو رو جا دادن البته ننوشتن من ربطی به بودن تو این فضاها نداره هیچ چیز هیچ وقت مانع نوشتن من نشده مگر فرو رفتن در پیله تنهایی. آشنایی با وبلاگ شما باعث شد بیشتر کتاب بخونم حالا که پرنده آزاد شده حتما بیشتر می خونه بیشتر و بیشتر.. فقط نمیدونم چرا با صفحه بلاگ اسکای ایم تو یه جوب نمی ره به قولی کنار نمیام.. یا به دلم نمیشینه..

بله ناقص بوده انگار.
+ والله تنهایی همیشه هم بد نیست. قضیه ش سرِ دراز داره. بماند. خلاصه اینکه امیدوارم این پیله نذاره ور و هوا کم بیارید.
+ خوشحالم که این اتفاق افتاده. شما لطف دارید. پس ادامه بدید. نوشتن رو هم همینطور.
+ آخری رو باید بلاگ اسکای معذرت خواهی کنه

.. جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 18:34 http://zanitanhawador.blogsky.com

اینو چند روز پیش تو تلگرام بچه های نویسنده شهر خوندم... برام جالب بود خصوصا که یه مدت خواننده این وبلاگم بودم با وجودیکه این چند ماه که تو تلگرام بودم فقط دو تا انجمن شعر و نویسنده ها بودم حالا که نرم افزار شو امروز دیلیت کردم حس پرنده سبک بالی رو دارم که آزاد شده البته من فقط شعر و داستان میخوندم.. نمیدونم ولی دلم برای اون فضا ... ناگفته نمونه من یک وبلاگ نویس معتاد بودم نمیدونم دوباره به فضای وبلاگ نویسی بر میگردم یا نه...

یعنی به وبلاگ نویسی معتاد بودید؟
خوب بنویسید. به نظرم اگر یه زمانی نوشتن بهتون کمک می کرده، امروز هم ممکنه این اتفاق بیفته. امتجانش کنید. بنویسید

شیوا جمعه 13 شهریور 1394 ساعت 00:01

بگذریم از اینها....
شاید یه روزی یکی دستور عقب نشینی داد....
آدمها به ساعت مجازخانه ها کوک شده اند این روزها.
یه چیزی شبیه تاسف نامه نوشته بودم توی فب به اسم مجازخانه ها...
بگذریم. ما ادمهای شرایطیم رفیق.
ادمهای غرق شده در شرایط.هرچه که هست ما به بدترین شکل در مسیرش قرار میگیریم.
بگذریم.
شاید یک روز یکی دستور عقب نشینی داد.

فکر کنم اینجور کوک شدن ها و غرق شدن ها، حتی دستور عقب نشینی رو هم نمی شنوه. ما خودمون باید برگردیم.
+ بگذریم رفیق، بگذریم

دارچین پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 19:49

فکر می کنم این جور فضاها تبی است که اروم آروم به درجه مناسب میرسه،کاریش هم فعلا نمیشه کردفجز این که خودمون راه درست رو بریم.

مشکل این تب ها اینه که این یکی که تموم میشه، بعدی شروع میشه دارچین جان. می دونی چرا؟ چون تن بیمار و بی جون کشور ما، کاملا آماده و پذیرای هر ویروس و میکروبی هست.

آنا پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 09:30 http://aamiin.blogsky.com

با ترانه ژاپنی که فرستادید گریه کردم .. حس می کردم روح معشوقه مرده ای است که دارد از عاشقش شکایت می کند. جلویش می اومد و گریه می کرد وقتی پسر دستش را به طرفش دراز می کرد رویا محو می شد و دوباره از طرف دیگه ای صدای گریه اش بلند می شد .. وقتی اون طور با سوز و شکایت می گفت خداحافظ انگار داشت قلب عاشقی بی وفا را به آتش می کشید.

امیدوارم این گریه کردن، نتیجه ش یه جور خالی شدن بوده باشه، نه پر شدن.
دوس داشتم آهنگی که خودم ازش خیلی حس می گیرم رو با شما هم قسمت کم. چند پست پیش، برای خواننده های اینجا لینک دانلودش رو گذاشته بودم

علی پنج‌شنبه 12 شهریور 1394 ساعت 03:04 http://atalmataltotole.blogsky.com/

سلام علیکم
این حکایت بنده رو یاد ترانه ی روشنفکرای الکی محسن نامجو انداخت.
خیلی جالب بود. مرسی

سلام علیکم قربان؛ دائی جان ناپلئون! راستی اجازه هست ما با این لقب با مسما شما رو صدا بزنیم؟+ تا حالا با زنی که که "پل ریکور" بخونه بودی؟؟

آنا چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 22:11 http://aamiin.blogsky.com

یک چیزی بگم یک کم بی ربط به موضوع .. می دونید ادعای توخالی داشتن خودش هنریه که هرکسی نداره. یعنی طرف باید بلد باشه چطور آسمون ریسمون سر هم کنه که این قدر تابلو معلوم نشه چیزی بارش نیست .. من یک جورهایی اساتید خالی بندی را ستایش می کنم. اصلا کار ساده ای نیست که کتابی را نخونده باشید و بقیه را قانع کنید که خوندید.

زیاد نگران و در بند مربوط بودن نباشید اینجا.
جالبه. تا حالا اینجوری بهش فکر نکرده بودم. البته در مورد سخت بودن دروغ گفتن قبلا فکر کردم. اما این یه نوع دیگه از دروغه. بیشتر هنر بازیگریه احتمالا :)
+ ولی وقتی اینجور وقتی جلوی اهلش باشیم، به احتمال زیاد می فهمه چه خبره. مگر اینکه به قول شما خیلی هنرمند باشیم تو وانمود کردن

مجید مویدی چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 12:48 http://majidmoayyedi.blogsky.com

برای کسی که به نام جعلی مازیار کامنت نوشته:
+ اول این که باید همیشه انقدر جرات داشته باشیم که با اسم خودمون کامنت بذاریم.
+ دوم: اینجا، کسی حق نداره به دیگری توهین کنه. چه با کسی که نظرش موافق من هست، چه مخالف. شما هم حرفی اگه داری، درست بنویس و با اسم و رسم درست.
+ سوم: این کسی که شما خطاب قرار دادی، دوست من هست و برای من محترم.

ال استریت چهارشنبه 11 شهریور 1394 ساعت 06:39 http://mehran.blogsky.com

کلا گروه ها رو اعصابن, چه برسه به این گروه های ادبی تلگرامی.

همینه که من عضو هیچ گروهی نیستم. البته همه ی گروه ها هم بد نیستن، اما من کلا آدمی نیستم که حوصله ی چندانی واسه خوندن پیام و چت 50،60 نفر دیگه رو هم داشته باشم. پیام های شخصی خودم رو هم جواب بدم هنر کردم

صبا سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 18:03 http://royekhateesteva.blog.ir

به نظر من، یعنی تا جایی که من دیدم، هر کی که از هر چیزی کمتر سر در میاره، ادعاش بیشتره. اونایی که یه چیزی از چیزی فهمیدن، ادعایی ندارن. شاید حرف هایی داشته باشن، اما اصراری ندارن که به بقیه نشون بدن که چیزی بلدن. یا زور بزنن که نشون بدن فقط اونا درست میگن.
+ هر کسی باید بتونه راحت حرفش رو بزنه. من اینو از بزرگترا فهمیدم :)))
ببخشید من یه کم فضولی کردم و پاسختون رو به خورشید عزیز خوندم:))
به نظر من درسته که متاسفانه کسانی هستند که تصور می کنند بایستی در هر زمینه ای که تخصص ندارن اظهار نظر کنند اما ما قشری هم داریم با عنوان تحصیلکرده های بی سواد!کسانی که صرفا به مدرکشون افتخار و اکتفا می کنند و عملا حرف خاصی برای گفتن ندارن و برای ارتقای کیفیت فکر کردنشون وقت صرف نمی کنن و اجازه حرف زدن رو از دیگران هم می گیرند.در زمینه رشته تحصیلی خودم اساتیدی هستند که علم تاریخ بهشون مدیونه.اساتیدی که مدرک دانشگاهی ندارند اما عمرشون رو صرف مطالعه و تحقیق کردند و کارنامه پربارتری در مقایسه با اساتید دانشگاهی دارند...متاسفانه به نظرم می رسه دانشگاه و جوی که درش وجود داره بعضا باعث احتیاط کاذب و ترس برخی افراد از فکر کردن و اظهار نظر کردن شده...تا جایی که خروجی که بشه اسم نخبه فرهنگی یا علمی رویش گذاشت چیز دندان گیر و چشم گیری نیست و بعضا آدم هایی هستند سرخورده با اعتماد به نفس پایین...که این البته تا جایی مقصرش شیوه آموزشی بیمار ما هست که به شکوفایی و شایسته سالاری اهمیتی نمیده و به محفوظات و استاد سالاری متکیه...خب دانشجویی که ناتوانیش رو باور می کنه در مواجه با افراد دیگه گارد داره.مثل برخورد نادرستی که با خورشید عزیز شده.همیشه هم این افراد پرمدعا غیر متخصص نیستند بلکه متخصص هایی هستند که بیشتر به ماشین حمل کتاب شبیه اند تا یه مغز متفکر.چون کسی که فکر می کنه از کنار هیچ ایده ای با بی اعتنایی و تحقیر عبور نمی کنه.:)

هر چیزی که اینجا عمومی هست، یعنی عمومیه صبا جان. نه؟ اینم یه قاعده ی کلیِ دیگه (امروز کلا قاعده صادر می کنم)
+ اتفاقا اینجور وارد شدن به بحث ها خوبه. منظورم حالتیه که سازنده ست و اونی که وارد شده به بحث، اخلاق و اصول و ملزومات این کار رو می دونه. مثل حالای شما.
+ حرفتون درسته. اولا این که همیشه مدرک ملاک نیست. کارنامه هر شخصی به نظرم معرف درجه ی اونه، نه بر عکس.
+ مثلا تو همین ادبیات. مگه همه نویسنده ها و صاحب نظرها تحصل دانشگاهی داشتن؟
تا جایی که می دونم فاکنر کبیر و مارک تواین، هیچ کدوم درس درست و درمونی نخونده بودن.
+ قسمت دوم حرفتون هم جالب توجه. فقط اینکه مغز با یه سری دانش پر بشه، کارایی نداره. اما اگه پشتش فعالیت و تفکر باشه، یه پشتوانه خوب می تونه باشه.

مژگان سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 17:43

وای من چرا اینقدر زیاد نوشتم؟
+ آخه مطلبش خوب بودش مجید. من برای مطالب خوب خیلی حرف می زنم. شایدم این مطلب برام جذاب بودش چونکه منم خیلی وقتا به این موضوعات فکر می کنم.
+ ببخشید خُب
+ همینم که حوصله داشتیُ خوندی خیلی خوب بود. دیگه بخشش لازم نیستش.

خدا رو شکر که دیگه بخشش لازم نیست ... راحت شدم.
+ نباید لازم باشه که بگم کار خوبی کردی که حرفات رو زدی مژگان. چه من با همه ش موافق باشم چه نباشم. این یه قاعده ی کلیه برای همیشه
+ فقط مژگان این رو یادم رفته بود بگم اینجا میگم:
به نظر من، سفت و سخت شدن اندیشه تو هر زمینه ای، نتیجه ش همون میشه که تو گفتی. چه حالا اندیشه ی مذهبی باشه، چه غیر اون. اگه کسی تو یه زمینه دچار جمود بشه، دیگه نمی تونه فکرها و حرف های جدید رو ببینه یا بهشون فکر کنه.
+ از محسن آزرم خوشم میاد. به خاطر اینکه کار خودش رو میکنه؛ اونم پیوسته. خوشم میاد که به کاری که میکنه یه جور ایمان داره انگار. یادداشت هاش رو هم دوست دارم. در ضمن یه خوبی دیگه که داره اینه که آدم صادقیه به نظرم. چه با خودش، چه با خواننده هاش.

مژگان سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 15:00

سلام مجید جانم
+ منم متن آقای آذرمُ خوندم.(ایشون توی فیس بوک فعال ترهستند تا وبلاگشون ولی یک نظمُ ترتیبی دارند که همشه وبلاگشونُ به روز می کنندُ همین خیلی خوب هستشُ تازه من همیشه پستای سینمایشُ می خونم)
+ مجید عزیز به نظرمن گله ایشون ۲ تا بخش داشتش. بخش اول درباره گروه های آشنا در تلگرامُ وایبر بودشُ دعواهایی که درباره هم می کننُ مشکلات واقعی ایجاد می کنند.( چونکه معمولا همه ما تلگرامُ وایبر داریم هیچ وقت آدمهای غریبُ توی جمع خودمون راه نمی دیم. برای اینکه شماره هامونُ دست هر کسی نمی دیم. پس آدمایی که توی این گروه ها هستند( درباره فیک ها و الکی خوش ها حرف نمی زنم) آدمهای واقعی هستند.که خیلی هاشونم دردنیای واقعی بیرون مجازی آدمُ می شناسند برای همین حسادتُ عقده ها و همه کمبودهاشونُ با خودشون توی مجازی میارنُ پشت سر دیگران حرف می زنندُ باعث خصومت های زیادی می شن که آقای آذرمم خودش گفته آدم تصمیم می گیره تا از این گروه ها بیادش بیرون.
+++ بخش دوم درباره کسانی بودش که با اینکه درباره یک موضوع مطالعه ندارندُ یا بهتر بگم اصلا مطالعهُ آشنایی ندارند سعی می کنند تا خودشونُ کارشناس نشون بدن. مثلا درباره سینما. بعضی ها می یانُ حرفهایی می زنند که آدمهایی که سینما رُ می شناسند می فهمند کهه این انسانی که داره پُز سینما می ده اصلا نمی دونه سینما چی هست. مثلا آدم که نباید با چندتا فیلم تلویزیونُ چند تا سریالُ چندتا فیلم اسمی که درباره فیلم ها از اینجا اونجا شنیدهُ بیادُ بخوادش مثلا درباره سینمای جهان حرف بزنه. یا مثلا من که درباره ادبیات بلد نیستمُ همش ۱۰ تا رمانم نخوندم نباید بیامُ درباره جهان ادبیاتُ مکتب های ادبی حرف بزنم چونکه اینجوری اول به شعورم خودم ( که می خواستم خودمُ گول بزنم) توهین کردم بعدش به شعور مخاطب.
+++ ولی متاسفانه اتفاق خیلی بدی که افتاده و آقای آذرمم درباره ش ناراحته همین هستش که مثلا من نوعی می یامُ یک گروه می سازم یا یک وبلاگ یا یک پیج فیس بوکیُ درباره همه چیز می نویسم. مثلا من توی اون فضای مجازی هم منتقدم هم نویسنده هم فیلم سازم هم کارشناس هم اقتصاد خوندم هم سیاست خارجه بلدم. هم شاعرم هم درباره نقاشی نظر می دم. هم موسیقی دانم هم آوازخوانی بلدمُ هم..
+ مثلا من نوعی که مذهبی هستم میامُ درباره بی خدائی حرف می زنم تا خودمُ روشنفکر نشون بدمُ بعدش که چند تا لائیک می یانُ پرسشُ پاسخ می کنند چونکه من باورُ اعتقادات خودمُ دارم پس نمی تونم تا تحمل کنم که همیشهُ در اکثر مواقع ایمان مطلقُ بی چون چرا باعث نابودی خرد انسان می شهُ... بعدش دعواهای اینجوری زیاد می شهُ تازه من کاری با بخش های ایمنی دیگه ش ندارم. برای همین آدم به هر کسی نمی تونه اعتماد کنهُ درباره افکارُ خواسته هاشُ دوست داشتن هاش با هر کسی حرف بزنهُ هر کسیُ تو گروه تلگرامُ وایبرُ یا حتی فیس بوکش راه بده.
+ می مونه وبلاگ که اگه دقت کنیم بازم درگیر همین چیزها می شهُ بازم آدمها نقاب می زننُ چیزی که نیستندُ وانمود می کنندُ بعدش ادم خسته می شه. برای همین ترجیح می ده تا گروه وبلاگشیُ گسترده نکنه. منظورم این هستش ترجیح می ده تا توی همه وبلاگا نرهُ نظر نذارهُ همین طوری آدما رُدور خودش مثلا نقلُ نبات جمع نکنه تا بیانُ تعریفُ تملق کنندُ بعدشم بخوان تا آدم بره همین کارُ برای اونا بکنه + ( خوب شدش که یادم اومدش درباره وبلاگها هم بگم نصفشون فک هستندُ نصفشونم متظاهرندُ نصفشونم کپی کار هستندُ فقط چند نفر می مونند تا ادم بتونه درباره علاقه هاش با اونا حرف بزنهُ به نظرم خوب هستش حداقل هفته یی چند بار+( هرچقدر که آدم وقتُ بیکاری داره) بیادُ نظرات وبلاگیُ بخونه درباره نوشته های اونا نظر بده.
+ ولی من خودم برای اینکه کسیُ توی گروه های تلگرامُ وایبرُ فیس بوکم راه بدم خیلی حساس هستم. چونکه اونجا عکسهای خودمُ واقعیت، بیشترِخودم هستش. برای همین راحت نمی تونم تا کسیُ که نمی شناسم وارد دایره خصوصی زندگی خودم کنمُ سعی می کنم تا وبلاگمُ برای این کارا داشته باشم.
+ بعد سوال اول آقای آذرم که گفتش نمی دونم فقط ما ایرانی ها اینجوری هستیم. من می گم بله ما ایرانی ها اینجوری هستیم چونکه من خودم چندتا دوست خارجی دارم که با زبان اینگلیسی با هم حرف می زنیمُ هرکدومشون مال یک کشور هستندُ من وقتی با این آدمها حرف می زنم تازه می فهمم اینا چقدر خودشونندُ ما ایرانی ها چقدر خودمون نیستیم.
+++ وای من چقدر حرف زدم.

سلام مژگان
+ تو رو پیغمبر، اینا همه ش تو یه کامنت؟؟؟
+ فکر من که میخوام جواب بدم نبودی؟
+ راستش درست میگی. جناب آزرم به دو تا موضوع اشاره کرده. اما من بیشتر گزینه ی دو منظورم بود. اولی رو خیلی کمتر. چون من کلا تو این گروه ها(دسته ی اول) عضو نمی شم، یا اگه عضو شدم، با اونایی می چرخم که اخلاق گندم رو می دونن و زیاد به پر و پام نمی پیچن. لااقل تا الان به گوشم نرسیده :)))
+ آره موافقم که وبلاگ هم گرفتار این قضایا میشه. اما عمق فاجعه توش کمتره. چون اساسا این گروه ها، یه زمینه هایی ایجاد کردن که این اتفاقی که اینجا داریم ازش حرف می زنیم و انفجار اطلاعاتی، خیلی راحت پخش و همه گیر میشه. اما قبوله که تو وبلاگ هم هست این چیزها.
+ چند تا موضوع دیگه رو هم اشاره کردی که خدایی الان نم تونم درباره ش حرف بزنم. می بخشی نه؟؟

من سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 14:41 http://taccuino.parsiblog.com

گمونم همسان شدن مردم از خیلی پیش از ظهور این شبکه ها شروع شده و رفتارشون توی این شبکه ها و اصلا نفس حضورشون توی خیلی از اونها، ناشی از اون همسان بودنه است. ولی حتما نقشی تو تقویت این همسانی داره. اشاره من فقط هم به اون عده بی مطالعه قانع به پیام ها نیست. وبلاگ نویسها رو هم پی بگیریم، اونهایی که جدی می نویسند رو هم. میبینیم که خیلیهاشون اونقدر شبیه به هم می نویسند که بدون امضا تشخیص نویسنده ها از هم غیر ممکنه. هم حرفها و به اصطلاح دغدغه ها یکی شده هم سبک نوشته ها و واژگان انتخابی و هم خیلی چیزهای دیگه..

در مورد دغدغه ها، یه جاهایی طبیعیه که دغدغه ها مثل هم باشه. اما قبول دارم که این اتفاقی که میگید، تو وبلاگ نویس ها هم داره میفته.
+ اما کسی که به نظرم واقعا وبلاگ نویس باشه(وقتی که میگم وبلاگ نویس، منظورم اینه که هر چیزی که خودش می خواد رو هر طور که میخواد می نویسه)، باید حسابش رو از اونهایی که به ظاهر جدی می نویسند(اما در واقع می خوان شبیه دیگران باشن و ابراز وجود کنن) جدا کرد. چون دسته ی اول، اگر شباهتی هم بین به قول شما دغدغه هاشون با دیگران هست، بیشتر تصادفی و طبق قانون اعداد بزرگه(ببخشید که از این اصطلاح استفاده ی کنم؛ فعلا چیز بهتری برای بیان منظورم پیدا نکردم)

خورشید سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 13:59 http://tarayesefid.blogsky.com/

روزای اخر زندگی اینقدر پر حرف شدم که همسرم با خنده میگه خورشید مثل اتشفشانی خاموش که یهویی فوران میکنه شدی فرصت بده حرفای قبلی رو تجزیه تحلیل کنم برای پسرمون ثبت کنم بعد دوباره حرف بزن ضبط صوت دستشه گاهی که گوشاش داغ میکنه صدامو ضبط میکنه:)))
حالا با عرض شرمندگی خونه شما هم که میام دست خودم نیست حرفامو باید بگم ببخشید
ادمایی که اصرار دارن بگن چیزی بلدن ادمهایی هستن که نقاط ضعفها و حقارتهای درونیشون رو اینجوری برطرف میکنن خودشون رو بزرگ نشون میدن در حالیکه از درون پوچ و خالی هستن بقول اقام یه روکشه
قدیمیها که بیخود حرفی نمی زنن درخت هر چه پر بار تر افتاده تر
مادرم همیشه در جوابمون که می پرسیدیم بچه های تو این همه خوبی دارن چرا یه بار جلو خاله عمه عمو که از خوبی بچه هاشون میگن تعریف نمیکنی میگفت اگه تعریفی باشین خودشون از عملتون می فهمن
این حرف مادر رو آویزه گوش کردیم عمل ، نه حرف
اقام میگه حرف باد هواست اون چیزی که ادمو ثابت میکنه عمله
اینجور ادما خیلی راحت خودشون رو لو میدن هر چند روکششون طلایی و فریبنده باشه

راحت باشید. اینجا نظراتش وقتی آزاده، یعنی آزاده :)))
در ضمن، کسی از زمان رفتنش خبر نداره. همه مون همه ی لحظه ها توی ایستگاه هستیم و ممکنه قطارمون برسه. اصلا معلوم نیست مجید مویدی تا کی می مونه :)
ایشاله که سلامت باشید و حالا حالا با همسر و پسر عزیزتون، خوب و خوش زندگی کنید

من سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 12:24 http://taccuino.parsiblog.com

فکر کردم یه ربطی هست بین این یادداشت دوست شما و این یادداشت من:
http://taccuino.parsiblog.com/Posts/23/Finding+Maradona/

بله! حرف شما هم همینه تقریبا.
واقعا درست درک نمی کنم چرا بعضی ها مایلند اسم هر فیلمی که میاد، یا هر کتابی، بگن که خوندم و دیدم.؛ یعنی مایل هستن که اینجوری نشون بِدن.
بعد نتیجه ی این شبکه ها، میلیون ها آدم میشه که همه چیز رو دیدن و هیچ جیز رو ندیدن.
+راستی جدا از اینها، اثری که این شبکه ها روی همسان کردن مردم می ذارن واقعا ترسناک نیست؟
همه شون یه سری پیامی که نمی دونن چی هست رو تکرار می کنن.

وحیدم سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 00:05 http://vahid-mohammadiyan.blogfa.com

به این میگن دو کلام حرف حساب
* پُز روشنفکری

دقیقا... بدبختانه همینه وحید جان

خورشید سه‌شنبه 10 شهریور 1394 ساعت 00:04 http://tarayesefid.blogsky.com/

حالا که حرف زدنم اومده بذارید اینم بگم خفه نشم و لال از دنیا نرم :)))
یادتونه گفتم از دویدن با ذهن یه تصویر دارم ؟
هر وقت میام به شما سر بزنم خودمو یه دختر کوچولوی پنجساله تصور میکنم که عمو جان مجیدش با حوصله به حرفاش نظراش گوش میده وبراش کتاب میخونه و به سوالاش جواب میده درست مثل همون موقع که عمو جان خودم زنده بود همیشه دستامو میذاشتم زیر چونم و برام کتاب میخوند و من سوال می پرسیدم اونقدر با حوصله جوابمو میداد که بعضی موقع بقیه صداشون در می اومد بچه بذار عمو استراحت کنه خیلی وقتا غذاش یخ می کرد و گرسنگی رو تحمل می کرد ولی به سوالای عجیب غریب برادر زادش جواب میداد
بار ها تو دلم عمو جان مجید صداتون کردم
نقاشی هم که گفته بودم کشیدم من پنج ساله و دوتا عمو جان مجیدام تو یه جنگل کتاب هستیم

:))
شما خیلی خیلی لطف داری خانم معلم :)
حتم، جایی که عموی گرامی رفته، بهتر از اینجاست. یعنی مطمئنم کیفیتش بالاتره. یه بار بهتون گفته بودم به نظرم زندگی بعد مرگ دقیقا مثل همین زندگیه. جمله م رو پس می گیرم. اشتباه گفتم. یعنی بد بیانش کردم. هنوزم فکر میکنم از نظر زیستن و بودن، مثل این زندگیه، اما یه جور دیگه ست. ملتفتید که ؟
جنگل کتاب خوبه! آدم راحت می تونه بره توش گم بشه و دیگه هیچ بنی بشری پیداش نکنه؛ حتی خودش :)

صبا دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:55 http://royekhateesteva.blog.ir

دقیقا!منم بهش فکر کردم...البته در ابعاد وسیعترش به طور کلی اینترنت و وایبر و تلگرام و...خیلی وقت های باارزش رو از بین می بره...برای همین خیلی از حساب هام رو تو گروه های مجازی بستم و فقط با دوستانی تو تلگرام در ارتباطم که مطمینم وقت سر خاروندن هم ندارن:)))
گاهی برای آمدن به دنیای مجازی و جواب دادن به کامنتا هم کلافه میشم،اضطرابی که دارم برای اینکه وقتم داره هدر می ره و احساس می کنم کار مفیدی انجام ندادم.با اینکه کسانی که باهاشون در تعاملم به علتی غیر از وقت گذرانی وبلاگ می نویسن اما باز هم این دغدغه رو دارم...که نکنه نرسم کارام رو انجام بدم برای همین گاهی وسوسه میشم دوباره بخش نظرات رو ببندم:)))از اونجایی که خیلی آدم خجالتی و انزوا طلبی هستم-اگرچه اصن به نظر نمی رسه که این طور باشم-بار روانی مواجهه با نظرات چه مثبت چه منفی چه خنثی و...برام خیلی سنگینه و همین مسیله گاهی بخشی از ذهنم رو که برای تمرکز بهش نیاز دارم،مختل می کنه...اگه راه حل یا پیشنهادی دارید بگید ،استقبال می کنم....برنامه ریزی هم کردم برای کارهام ولی اصلن یه مدته رو غلتک(قلطک،قلتک؟!)نمی افته:)))

فک کنم همون غلتک درسته؛ چون غلت می زنه :)))
+ خیلی جالبه. جدا جالبه. آخه من فک می کردم خودم ردباره ی کامنت ها اینجوری ام. البته من مشکلم با زمانی که ازم میگیره نیست، اما بار روانی ای و تمرکزی که از آدم می گیره رو که ازش حرف زدید رو دارم.
والله راستش هنوز راه حل درست و درمونی ندارم. فعلا کاری که کردم اینه که با سر رفتم تو شکم مشکل! یعنی دقیقا نظرات رو باز می ذارم. علی رغم این که خیلی وقتا دوس دارم نظرها بسته باشه.
یه چیز دیگه هم بگم: به نظرم نباید بذارید "حس و حالِ لحظه" از دست بره. منظورم حس و حال نوشتنه. مثل ماهی می مونه. اگه اومد تو دستتون، زود بچسبیدش و نذارید بپره تو آب. معلوم نیست ماهیِ بعدی که از راه می رسه :))
+ منم از شبکه ها، فقط یه تلگرام رو دارم. اونم دقیقا بخاطر اینکه مطمئن بودم که کمترین پیام ممکن رو از طریقش دریافت می کنم

خورشید دوشنبه 9 شهریور 1394 ساعت 23:38 http://tarayesefid.blogsky.com/

سلام
من از ادمهای ادعا بدم میاد حالا میخواد این کتابخونایی باشه که دوستتون ازشون صحبت کرده یا چیز دیگه من خیلی با کتابخونای حرفه ای فاصله دارم و وقتی هم میخوام متنی در مورد کتابی که خوندم بنویسم جوری می نویسم که یه چیزی مربوط به زندگی خودم باشه شباهت داستان او کتاب یا فکرایی که تو سرم انداخته هیچوقتم با جرات نمی تونم حرفی در مورد کتاب بگم چون واقعا چیزی بلد نیستم
ولی با آدمای همه چیز دان ادعا ( البته ظاهرا همه چیز دان و ادعای تو خالی برخورد کردم ) متاسفانه همین ادمای به ظاهر کتابخون بودن که ذوق نوشتن منو کور کردن به صرف خودن ادبیات جوری با من مبتدی برخورد کردن که اگه حمایتهای شما نبود اصلا جرات نداشتم بنویسم و در معرض دید دوستان بذارم تو جمعشون تا میومدم نظرمو بگم یا صحبتی کنم جوری ضایعم می کردن که با رها بغض کردم
شما اجازه میدی هر برداشتی از متن دارم بنویسم ولی اونجا با نگاهشون و اواخر با کلماتشون تحقیرم می کردن
منم مثل بچه ای بودم که برای یادگیری دست و پا میزدم وبعد همه چی رو برای همیشه کنار گذاشتم

سلام
+ یه چزی رو بهتون بگم: به نظر من، یعنی تا جایی که من دیدم، هر کی که از هر چیزی کمتر سر در میاره، ادعاش بیشتره. اونایی که یه چیزی از چیزی فهمیدن، ادعایی ندرن. شاید حرف هایی داشته باشن، اما اصراری ندارن که به بقیه نشون بدن که چیزی بلدن. یا زور بزنن که نشون بدن فقط اونا درست میگن.
+ هر کسی باید بتونه راحت حرفش رو بزنه. من اینو از بزرگترا فهمیدم :)))
هر چیزی که نظرتون هست بنویسیدش. این به خود آدم کمک میکنه که حتی لذت بیشتری از بقیه کتابایی که می خونه ببره. ادامه بدید همچنان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد