دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

گویم ای داده دَوا هر دو جهان را

شاید همین است که آدم در زندگی دنبالش می گردد. فقط همین. یعنی دنبال بزرگترین غصه ی ممکن تا قبل از مردن، کاملا در قالب خودش جا بیفتد.

از آن غروب عزیمت سالها گذشته است. سال های فراوان... من نامه های زیادی به دیترویت و به هر آدرسی که یادم بود و هر جا که ممکن بود او را بشناسند و ردش را پیدا کنند نوشتم. ولی هرگز جوابی دستم نرسید. حالا دیگر خانه شان بسته است. این تمام چیزی ست که فهمیده ام. "مالی"ِ خوب، "مالی"ِ نازنین. اگر دستش به این نوشته های من برسد، دلم می خواهد بداند که احساسم نسبت به او عوض نشده، هنوز هم دوستش دارم و همیشه هم دوستش خواهم داشت، به روش خودم. دلم می خواهد بداند که هر وقت خواست در نان و آوارگی ام با من سهیم شود، می تواند اینجا بیاید.اگر دیگر زیبا نیست چه باک؟ کاریش خواهیم کرد! آنقدر زیبایی اش، آن زیبایی گرم و زنده اش را در دلم دارم که برای هر دوتامان و لااقل تا بیست سال دیگر، یعنی تا آخر کار بس است... .

(سفر به انتهای شب // لویی فردینان سلین)

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

عنوان از مولانا.

و حسین پناهی گفت:""من به دنبالِ دَوای خودمم.... ورنه اینو از بَرَم که هر کی خودشه""

پ.ن(1): گفتن ندارد که این نوشته توانست چه بلایی سرِ یک پسرِ 22 ساله ی سرگردان و حیران بیاورد.

پ.ن(2): گفتن ندارد. این روزها، دستم هیچ به نوشتن نمی رود. تو بگو  یک خط.