دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

در کاجستان

تا مهر بکذرد و از آبانِ سرد بگذریم، بگذریم و به آتشِ منجمدِآذر برسیم، برای این، به رفیقم گفتم. در حالی که کلمه ها و موهامان را به دست باد داده بودیم.

گفتم رفیق! بگذار پاییز راهش را برود. باید بگذاری از دامنه ‎ی تپه، برود بالا . برود و توی غار خودش بخوابد. سیصد سال ، بلکه بیشتر. گفتم رفیق! پاییز سربه هواست. نگذار لب برکه برود. می‎رود آنجا توی آینه ی آب، با خودش حرف می‎زند. دست می کند مهتابِ اول را بگیرد توی مشت هاش. نمی تواند بیفتد توی آب و همان جا بخوابد؛ پاییز سبک است. مثل برگ. روی آب می رود. پاییز، پاک ترین هرزه ی جهان است. گفتم یا می رود و چشمش به چلچله ها و پرستوها می افتد. و حتما بعد وسوسه می شود سر به کوه و بیابان بزند. نه رفیق! بگذار پاییز برود بخوابد. بعد، بعدِ سیصد سال و بلکه بیشتر، سکه های طلاش را دربیاورد و بی هوا روی زمین بریزد. شاید اسم اش زمان باشد، آنچه پاییز به آن نیاز دارد. چیزی که شبیه ته نشین شدن است. تلنبار شدن. پوشیده با برگ ها. گفتم رفیق، درد به یک جایی ک ه می رسد، دردهای دیگر را کم رنگ می کند. رقیق می کند. حالا، به گوشه های آسمان نگاه کن، که سرخی در آن رنگ می گیرد. بگذار پاییز راهش را برود، صداش نزن. به کاجستان برو. کاجستان، با باد رَج می خورد. باد، فاصله ها را طرح می زند. برگ ها، فاصله را می پوشانند. باد برگ را می برد. برف می آید. همه چیز زیرِ نامِ اعظمِ برف پنهان شده است. بانوی برفی.

______________________________________________

پ.ن(1): زمستان، ادامه ی شاعرانه ی پاییز است. پاییز، امتداد تابستان.و  همین طور بروید الی آخر.

عکس، نتی‎ست و متاسفانه نقاشش را نمی شناسم.

"پوشیده با برگ ها"، نامِ یکی از کتابی هایی‎ست که آموزه های سامورایی ها در آن است.

نظرات 9 + ارسال نظر
درخت ابدی شنبه 2 آبان 1394 ساعت 16:15 http://eternaltree.persianblog.ir

نقاشی قشنگیه.
متن هم دل‌نشینه. مث شعر سفر.

نوش جان درخت عزیز. خوبه که دوستش داشتی.

خورشید شنبه 2 آبان 1394 ساعت 12:29

راستش پیش بیاد یا نیادش دیگه برام مهم نیست جوری شدم که از تمام فصلها جز تابستون خودمون متنفر شدم اونم دلیلش اینه که هیچوقت ندیدمشون درکشون نکردم فکر کنم چون حسودیم میشه متنفرم از همشون جریان من همون گربه است که دستش به گوشت نمیرسه :))
این یه اعتراف پاییزی بود که تا الان به کسی نگفته بودم راستی ما هنوز کولرامون روشنه هنوز گرد وخاک داریم ودر حال دعا برای باریدن چند قطره بارون جاتون خالی :)) عجب حس وحالی داریم ما :))

من که نمی تونم نظر قطعی بدم، اما فک کنم همون ضرب المثلی که خودتون گفتید تا حد زیادی صادقه
اعتراف پاییزی خوبی بود؛ باشد که رستگار شوید :).
ما با جناب میله، معمولا اینطور هستیم که وقتی یکی یه اعتراف رو میگه، دیگری هم یکی از خودش میگه. اما الان اعترافی در مورد فصل ها تو چنته ندارم متاسفانه
+ یه جاهایی هم هست که الان دو ماهه بخاریشون روشنه. اما اون گرد و خاک خیلی بده.

خورشید پنج‌شنبه 30 مهر 1394 ساعت 22:51 http://tarayesefid.blogsky.com/

من دلم به حال خودم می سوزه چون جز تابستون فصلی ندیدم که بخوام بهش حسی داشته باشم راستی میشه به رطوبت صد درجه و شرجی ادم خفه کن حسی داشت گرد وخاک وطوفان هم اضافش کن جز تنفر ؟ :))
دلم میخواد برگ پاییزی ببینم درختا اینجا همیشه سبزن
گاهی فکر میکنم خدا تو تقسیم زیبایی های طبیعت عدالت رو رعایت نکرده یکی تو کویر یکی قطب یکی غرق زیبایی هر چی هم متن عاشقانه پاییزی ، بارونی زمستونی بخونم درکش نمیکنم وبه هیچ جا منو نمی بره مثل بچه کوچیک متعجبی میشم که به زور تصویرایی که تو کتابا وفیلما دیده به مغزش فشار میاره اون حس متن رو درک کنه

"چه بگویم؟ ترجمان جه باشم؟"
امیدوارم تجربه ی همه ی اینا براتون پیش بیاد. من یکی که قطب رو دوس دارم تجربه کنم حتما. هرچند که برف باشه و برف.

متزنبام چهارشنبه 29 مهر 1394 ساعت 09:55 http://metz.blogsky.com

به خودم امیدوار شدم. مثل اینکه هنوز هم متنهای شاعرانه می تونند گاهی قلقلکم بدهند و با خود به یک جاهایی مرا بکشند و ببرند و ... "پائیز پاکترین هرزه"! ...گرچه در ذهن من مدتها است که پائیز هرزه ترین پاک نما است ....
بگذریم آقا. سلام.

شما که خودت اهل دلی دکتر جان. شاهنامه خوانی و این قضایا...
خوشحالم دوست داشتی.
سلام بر تو

دل آرام سه‌شنبه 28 مهر 1394 ساعت 13:48 http://delaram.mihanblog.com

آقا ما یک دوست کامنت گذاری داریم به نام رفیق پاییز
اصلا تعصب خاصی رو پاییز داره . انگاری عاشق این فصله
نمیدونم چرا من نمیتونم ارتباطی برقرار کنم با هیچکدام از فصل های سال .. یکی بهار دوست داره .. یکی اردیبهشت یکی بهمن یکی مهر ...
انگاری من ایزوله شدم از عشق به فصول ! شاید هم درونم زیادی تاریک و سیاه شده .. نمیدونم


آها برم ببیینم این مژگانی نوشت زمستون دوس داره و فصل خودشه برم ببینم بهمن ماهی نباشه ...

مژگان دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 17:43 http://cinemazendegi.blogsky.com/

سلام مجید عزیز
+ متاسفانه من چونکه لینوکس دارم باaudacious موزیک گوش می دمُ نتونستم باهاش پلی کنم
+ ولی سعی می کنم با یک سیستم دیگه هر وقت شدشُ بیامُ دوباره دانلود کنم.
درباره پائیز
+ پائیزُ دوست دارم ولی زمستونُ بیشتر عاشقم. شاید چونکه فصل خودمه یا به خاطر برفُ سرسره بازیُ برف بازیُ حس های نوستالوژیکش. شایدم بخاطر لبوُ باقالی گلپرُ کاکائوی داغُ سرمای سردُ ایناش.
+ دوباره بر می گردم دوستم.

سلام مژگان
اون فایل رو نشنیدی هم نشنیدی رفیق. می خوام به زودی یه اجرای دیگه داشته باشم که به قول خودمون بترکونم. اون رو دانلود کن و گوش بده
+ پاییز و زمستون؟!! راستش هر دوش رو دوست دارم. اما من مشل تو زمستون رو بیشتر. از پاییز هم آذر رو خیلی. فصل مشترک زمستون و پاییزه این ماه
قدمت رو جشم. زحمت میگشی

سامورایی دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 16:16 http://samuraii84.persianblog.ir/

پاییز، شکل دیگرِ من دوست دارمت!
سلام مجید
همه‌ی فصلها خوبن اگه اون کسی که میخای کنارت باشه و زندگی اونطوری بگذره که دوست داری
اما حس و حال پاییز یه چیز دیگه‌س... دوست داشتنیه

سامورایی!!
منم دوست دارم برادر! بابا نبودی. جدا دلم برات تنگ شده بود. نکنه شمشیر چوبیت شکسته بود، ها؟؟!
خوشحالم که برگشتی.
+ سامورایی اون که البته، اما خوبه که واسه روزای مبادا یاد بگیریم که حتی اگر "او"یی هم نبود، بتونیم با پاییز و زمستون زندگی کنیم. واسه روزِ مبادا
ایشالله همیشه کنار اون باشی که باهاش خوشی

شیوا دوشنبه 27 مهر 1394 ساعت 04:27 http://shivaye-madaram.blogsky.com

سلام مجید.چقدر دیر رسیدم به دستخطهات. اما رسیدم.

این پستت رو دوست داشتم. راستش همیشه فکر میکردم پاییز رو دوست ندارم اما یکی از روزهاش فهمیدم ارتباط مخفیانه ی عجیبی دارم باهاش.
با صبا و شعر سهرابش اینجا موافقم. یک نفر دلتنگ است....
باید از اونجایی که نخوندم شروع کنم به خوندنت.

""با توام ای شعر به من گوش کن// نقشه نکش حرف نزن گوش کن"" ""چک چک خون را به هم آمیختم // شعر چه کردی به هم ریختم؟""
سلام شیوا جان
دیر نیست رفیق جان. هر موقع برسی به موقع‎ست.
+ صبا کارش درسته. خوب دلتنگی مستحیل شده تو کلمه ها رو دیده.
+ می دونی شیوا، پاییز، مثل معشوق ها معشوقه هاست. خط و ربط مون باهاش اینجوریه. سرّ بزنگاه، ما رو به هم میریزه. همون جا می فهمیم که قضیه چیه. زمستون هم، بلوغ پاییزه. گرفتی رفیق؟ چند تا پست قبل یه چیزایی درباره ش گفته بودم.
لطف میکنی که میخونی اینجا رو. ممنونم ازت.

صبا یکشنبه 26 مهر 1394 ساعت 14:29 http://royekhateesteva.blog.ir

پشت کاجستان، برف
برف، یک دسته کلاغ.
جاده یعنی غربت.
باد، آواز،مسافر، وکمی میل به خواب.
شاخ پیچک، و رسیدن، و حیاط.
من، و دلتنگ، و این شیشه خیس.
می نویسم، و دو دیوار ، و چندین گنجشک.
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر می خواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید.
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست:مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز ، نان گندم خوب است.
و هنوز ، آب می ریزد پایین،اسب ها می نوشند.
قطره ها در جریان،
برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس ...  
سهراب سپهری

+ خوشحالم که ارتباط کمرنگ بین این نوشته و شعر سهراب رو تونستید ببینید :)
این شعرعالیه. دو خطِ اول، خودش به تنهایی مثل یه هایکوی خیلی خوب و قویه. یه جورایی سهراب فرهنگ شرقی رو با شعر فارسی مخلوط کرده.
ممنونم ازتون. دوباره خوندن این شعر چسبید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد