دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

سایه‎ام را به میخانه بردم/هی ریختم خورد،هی ریخت خوردم

یوکیکو دستانش را بر سینه اش قفل کرد و به من نگاه کرد. بعد گفت:«می دونی، منم قبلا رویاهایی داشتم. اما از یه جایی به بعد ناپدید شد. قبلِ اینکه تو رو ببینم. کشتم‎شون. خوردشون کردم و انداختم دور. مثِ یه عضو داخلی که دیگه بهش احتیاج نداری و از تنت می کنی‎ش. نمی دونم کار درستی بود یا نه، اما این تنها کاری بود که اون موقع می تونستم انجام بدم... بعضی وقتا یه خواب می بینم که بارها و بارها تکرار می شه. یه نفر دو دستی یه چیزیو گرفته و می آره. می آد به سمت من و می گه: "بیا، این یادت رفته".... یه چیزی هست که منو تعقیب می کنه. نصف شب خیس از عرق از خواب بیدار میشم. اون چیزی که انداختم دور دنبالم می کنه. تو فکر می کنی فقط خودت تعقیب می شی، اما اشتباه می کنی. تو تنها کسی نیستی که یه چیزیو انداخته دور، که یه چیزیو از دست داده. می فهمی چی می گم؟»

گفتم:«فک کنم.»....

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

عنوان:"مهدی  اخوان ثالث". از شعرِ "ناگه غروبِ کدامین ستاره".

متن، از داستانِ "جنوبِ مرز، غربِ خورشید" از "هاروکی موراکامی".

نظرات 7 + ارسال نظر
نسیم شنبه 30 آبان 1394 ساعت 11:32 http://afsaneyezendegi.blogsky.com

تنها مرهم دونستن همینه که تنها کس نیستی

بله. قبول دارم که گاهی این خودش یه تسلاست واسه آدمی.

شیوا پنج‌شنبه 28 آبان 1394 ساعت 22:51

من چقدر دیر رسیدم.
نوشته های خوبت رو از دست نمیدم. میخونمت. رفیق ازکامنت خوبت هم ممنونم.
برمیگردم

تو برف در کاجستانی... هر وقت بیای، همون، بهترین موقع ست و قشنگترین
مخلصم رفیق جان

درخت ابدی چهارشنبه 27 آبان 1394 ساعت 18:23 http://eternaltree.persianblog.ir

تکه‌ی جذابی بود.
وقتی رویا رو می‌کشی، باید تاوانش رو با کابوس پس بدی.
عناوین هم قشنگه.

آفرین. درسته. رویاها، یه جور سرمایه هستن، وقتی که جاشون خالی میشه.. اون فضای خالی، خودش کابوسه.
مچکرم. نوش جون. راجع به عنوان دوست دارم اگه فرصتی دست بده، باهات گپی بزنم یه موقع؛ رفیق جان

مژگان دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 16:58 http://cinemazendegi.blogsky.com/

مجید عزیز خیلی خوب بودش
+ هم متن همم عنوان

نوشِ جان، مژگان
یکی هم واسه تو

نسیم دوشنبه 25 آبان 1394 ساعت 09:21 http://afsaneyezendegi.blogsky.com

ممنون برای این انتخاب های زیبا . این روزها من هم درگیر خواندن کتاب "از دو که حرف می زنم ازچه حرف می زنم" از موراکامی هستم .اگر نخوانده اید حتما بخوانید هرچند هنوز به پایان نرساندمش اما برداشتی در وبم هست که خوشحال میشوم ببینید.

خواهش می کنم. ممنون از شما که خوندید.
بله. اون کارِ موراکامی، واقعا تاثیر گذار و جالبه. هم از نظر فرمِ بیانش که تلفیقی از چند چیزه، همه حرف هایی که توش زده.
چشم حتما می خونم.

راست میگه
دنبالت می کنه . . .
موراکامی ن.شته هاش خوبه اما اصالتش توش نیست
اصلا المانای کشورش توش نیست
در صورتی که ادبیات ژاپن خیلی شیرینِ
خیلی

بله. در این که ادبیات ژاپن بزرگ و یا به قولِ شما شیرینه شکی نیست. اما من شخصا، صرفِ اینکه یه نویسنده، محلی بنویسه یا نه، برام ملاکِ ارزش نیست. یعنی معیار قرار دادنِ این تعریف از اصالت، به نظرم محدود کننده ست.کما اینکه به نظرم تو کارای موراکامی هم، المان های ادبیات ژاپن دیده میشه. کم هم نیست. توجه کنید به افسانه ها، اسطوره ها و قصه ها و متل های مذهبی و عقیدتی که توی کارهاش هست.

مهران یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 16:02 http://mehran.blogsky.com

این کتاب موراکامی خیلی خوب بود. یادمه جمعه ای بود و کتابفروشی داخل پارک اندیشه، نزدیک سیدخندان، کتاب هاشو چیده بود بیرون و من این کتاب رو خریده بودم و یه جلد قرمز داشت. کل کتاب رو تو اداره خوندم. و مخصوصا تو اون روزها این کتاب رو خیلی دوست داشتم.
انتخاب خوبی بود رفیق...

نوشِ جان رفیق
من تازگی خوندمش و دوستش داشتم مثلِ تو.
چند روزه دوست دارم یه چند خطی واسه معرفیش بنویس، نمی دونم چرا نمیشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد