دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

آخ آذر! آخ!

آخ آذر، آخ!

لبهات سرخ

دست هات زرد

بگذار یکی از درخت هات شوم.

آخ آذر

به شیار دست هام نگاه کن

برگ ها را خاک کردم

تن باغچه را پاک کردم.

آخ

آذر

از آن سال

که جاده زیر برگ دفن شد

نشانی پست چی گم شد

نامه های مردم این شهر، هیچ نرسید.

آذر

گاهی از خودت بنویس.

آذر! 

از آن سال، باد

از در و دیوار خانه می وزد.

بگذار باد چشم هام را ببرد.

آخ آذر...

"آخ" می بارد از چشمم. آخ

تن باغچه را شستم.

بگذار سیل پاهام را ببرد

بگذار باد چشم هام را ببرد

می خواهم هزار پرنده در من لانه کنند.


. . . . . . . . . . . . . . . .  . . . . . 

پ.ن: "آوخ چه کرد با ما، این جانِ روزگار...""

نظرات 10 + ارسال نظر
Baran پنج‌شنبه 23 آذر 1396 ساعت 21:40

"می خواهم هزار پرنده در من لانه کنند."......

"آخ آذر!آخ!" ...بارها وبارها خواندنی...بارهاوبسیارها...
ممنون تون.

+سلام و درود و ازاین جورصوبتا------->سلامت باشید و موفق.

سلام و تشکر و درود و همچنین، از این صوتا :))
+ ممنونم ازتون. خوشحالم که این نوشته رو دوست دارید. حقیقتا نمی تونم یا نمی خوام انکارش کنم: این که خواننده یا خواننده های مطالب آدم رو(هرچند ناچیز باشه) دوست داشته باشن، به آدم انگیزه می ده.
شاد و سبز باشید

درخت ابدی جمعه 13 آذر 1394 ساعت 22:57 http://eternaltree.persianblog.ir

ابراهیم گلستان گفته بود: آذر، ماه آخر پاییز.
حس قشنگی داره. بگذار پاییز رمانتیک باشه.

پاییز دراماتیک و تراژیکه درخت جان.

momo یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 21:59 http://www.momoism.blog.ir

آی آذر...
خش‌خش برگ تو و
ریش‌ریش دل من
سوز و سرمای تو و
سوختن دل من

+ البته اینو شاعر میگه . من دلم مشکل خاصی نداره

خدا رو شکر
آی آذر، واقعا

سامورایی یکشنبه 8 آذر 1394 ساعت 08:45 http://samuraii84.persianblog.ir/

همیشه باید از پاییز نوشت قبل از اینکه تمام بشه، و آذر بهترین زمان برای نوشتن از پاییزه

احسنت! دقیقا آذر بهترین موقع ست سامورایی.
اذر همون شراب چند ساله س.

شیوا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 20:32

چیزی که گفتم اصلا نقد نیست رفیقم. من هرگز در اون حد نیستم کسی رو نقد کنم. فقط حسم بود. میدونی شعرت خوب و پر از رنگ بود فقط حس کردم دستاش بسته س. انگاری داره با چشماش به ادم میگه براش یه کاری کنن. انگاری که تو گفتنش شک داری. من میگم رهاش کن.
.........
اینم بگم من نویسنده هایی که نتونن قهرمانشونو نجات بدن رو میپرستم.
امروز یکی از شخصیتهای رمانم خودکشی کرد.و من نتوانستم اورا نجات بدهم. کافکا. فک کنم نامه هایی به فلیسه باشه.

هر چیزی که کمک کنه بهتر بنویسم از نظر من خوبه شیوا جان. خودت هر چی که دوست داری اسمش رو بذار، اما به من یادآوریشون کن. مثلِ همین.
.....
اما نجات دادن قهرمانا... همین سه چهار روز پیش، یه کار از "سال بلو" خوندم (دم را دریاب). با حرف تو سریع یاد اون افتادم. فک کنم دوسش داشته باشی؛ سر فرصت بخونش شیوا جان.

شیوا پنج‌شنبه 5 آذر 1394 ساعت 19:08 http://shivaye-madaram.blogsky.com

زمان از آذر فراتر نمی رود....
من فکر میکنم شعرت میخواست یه چیز ارزشمندی رو بگه اما نگفت. نخواستی که چیزی ازش رو بریزی رو دایره. بریزش رو دایره. الان انگار زل زدید بهم تا بلکم یکیتون قانع بشه به گفتن.
رهاش کن مجید.
رهاش کن عزیز.
در راه خویش ایثار باید نه انجام وظیفه.
شعراتو دوس دارم رفیق.حس داره. رنگ داره.

می دونی شیوا جان، آذر که نمی ذاره با بادهاش سفر کنیم، نمی ذاره خونه به دوش بشیم مثلِ خودش. خوبه که لااقل بذاره یکی از درخت هاش باشیم. آدم بعضی وقتا هوس میکنه درخت باشه تا لااقل پرنده ها بتونن تو دستاش آشیونه دُرُس کنن.
من خودم خوب می دونم اینا همه ش نشدنیه، اما خواستم بگم اش...
حرفت رو قبول دارم که خام و گنگ از آب دراومده.... عزیزی رفیق.
اگه بازنویسی ش کردم، حتما برات می نویسم اش.

اسماعیل بابایی سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 22:33 http://fala.blogsky.com

آخ پاییز...!
این پاییز دوست داشتنی!
مجید جان با حس و حال نوشته ای.

ممنونم اسماعیل جان.
خوشحالم دوستش داری.

خورشید سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 20:21 http://tarayesefid.blogsky.com/

من هم آذر ماه رو دوست دارم چون شاگردام تو ماه اذر نشون میدن چند مرده حلاجن ؟ و یه جورایی میتونم جوجه ها رو همون آذر ماه بشمارم وبفهمم کی موفقه کی یکم لنگ میزنه
اینجوری تکلیف خودمم روشن میشه
یازده ساله اذر ماه روشن شدن وضعیت خودمو بچه هامه من اذر بیشتر از هر وقتی عاشق بچه هام میشم ماه عاشقیه واسه منو شاگردام سر کلاس حس خوبی رو تجربه میکنم که اذر ماه اوجشه جاتون خالی یکی از اون تجربه هایی که یه معلم کلاس اول ابتدایی میتونه فقط تجربش کنه
از اون عشق وعاشقیایی که صد خط دیگه هم در موردش بنویسم باز نمیتونم خوب بیانش کنم
شوهرم همیشه به بچه هام حسودیش میشه و میگه کاش منم شاگردت بودم :))))

خانم معلم :)
هر کسی از زاویه ای که موضوع براش جالبه بهش نگاه میکنه... اینم یه نوع جالبشه دیگه.
خدا شاگردات رو بهت ببخشه :)

دل آرام سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 12:23 http://delaram.mihanblog.com

ویسگون نوشت :

آذر سلام... لطفا کمی مهربانتر از آبان باش پر از خبرهای خوب اتفاق های دوست داشتنی دست های گرم چشم های مهربان . . . آذر خوب......سلام خوش آمدی .....من منتظرم


یه دعا از ته دل: ماه آذر ،ماهی ناب،شاد،سرشار از اتفاق های خوب و خوش(همراه باسلامتی) براتون باشه در پناه یگانه خدای مهربان باشید...




مرتبط به متنتون بود آقا مجید... اشتراکش کردم..

ممنونم، لطف کردید
آذر ماه رو خیلی دوس دارم؛ ویژه

فریبا سه‌شنبه 3 آذر 1394 ساعت 09:40 http://dorna53.blogfa.com/http://

این اخرین ماه پاییز؛عجیب دلتنگم می کند
عجب هیاهویی دارد
رگبار برگ و بی قراری چکاوک...

پاییز، کلا آدمو حالی به حالی میکنه. واسه من اوجش همین آذر ماهِ خودمونه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد