دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

کو...کو

کوکویی می خواند؛

لیکن امروز، درست هم امروز

کسی این جا نیست.


"شو ها کُو"


................................................................

عکس(نقاشی) نتی ست و نمی دانم متعلق به که.

نظرات 2 + ارسال نظر
الف.واو دوشنبه 24 اسفند 1394 ساعت 15:05 http://www.havabanoo.blogsky.com

بعضى وقت ها باید قدر داشت
قدر همین کسى اینجا نبودن ها رو

من یه جور اُخت و علاقه به تنهایی م دارم.
شاید منظور شما هم همین باشه.

شیوا یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 04:24

گمان کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی...
تنهایی؟
چقدر هم تنها....
دچاریم رفیق...
و فکر کن که ماهی کوچک دچار ابی دریای بیکران باشد....
دیر م و کم. کم و ناگزیز از این همه کلمه.
ببخشم رفیق

"غروب بود
مسافر آمده بود
و روی صندلی راحتی، کنار چمن
نشسته بود:
«دلم گرفته....دلم عجیب گرفته است.
تمام روز به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.......
نه، هیچ چیز...
هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند.."
....................
ممنونم ازت شیوا، که این قطعه های بی نظیر رو یادآوری می کنی.
وقتی می بینم سهراب به این خوبی حالم رو گفته، ترجیح میدم هیچی نگم.
همین که میای اینجا رو می خونی، باعث افتخاره رفیق من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد