حکایت جوجه ای که موعد پروازش رسیده و والیدنش می خواهند از لانه به بیرون پرتش کنند، بلکم پرواز را یاد بگیرد، جکایت من است، در شروع هر سال از زندگی ام. در شروع هر فصل. در شروع بعضی روزها. نمی دانم کجا هستم. نمی دانم با این فضای بی نهایت جلوی رویم، چه کار باید بکنم. و بعد دستی به فضای خالی هُلم می دهد.
.....................................................
(بامداد 21 خرداد یک هزار و سیصد و نود و پنج)
درود
درد دانستنش بیشتر است یا ندانستنش؟!
هردو.وقتی که نتونی پیش بری میشه درد .
این طور نیست؟!
ما، یعنی دستِ کم من، همیشه یه جوری ام که "دونستن" یا "ندونستن"م، یه جور ندونستنه. شاید هر دوش به خاطررِ همین درد دارن.
در نقطه ای قرار گرفته ای که کل زندگی آینده ت رو تحت تاثیر قرار خواهد داد...
......
به خوندنت میام رفیق. ببخش کمم.
ولی حتمن میام.
قدمت رو چشم رفیق؛ هر وقت که بیای باعث افتخاره. ممنونم از لطفت
تو لعنتی باز جوهرت به ذهن من اصابت کرد آقا مجید ... حسادت بر انگیز هست که من نمیتوانم باطن خودم را و احوالات در حال رو به چنین شیوایی بنویسم
دقیقااااا دقیقاااااااا این نوشته حکایت منه .. معلق و پادر هوا . بلاتکلیف و مستاصل
آه خدای من
آه خدایِ من! منِ لعنتی
ممنونم دل آرام. کلمه و مفهوم جوهر، منو یادِ چیزهای زیادی می ندازه. مهم تر از همه یکی از بهترین رفیق هام که این آدم رو فوق العاده دوس دارم(از بس این آدم ظریف و بزرگ و مرده). قضیه از این قراره که اسم بلوتوثِ این مرد، "جوهر"ه، دل آرام. من اما هنوز تو نوشتن به جوهر نرسیدم متاسفانه(جوهر فرم و ....).
به هر حال ممنونم از لطفت و خوشحالم که این نوشته ها می تونه با کسی ارتباط بگیره
درود
عصر ما عصر بی قراری هاست
عرصه ی آخرین قناری هاست
دوره ی دوده و ترافیک است
دوره ی سرعت فراری هاست
دوره ی ترس و وحشت از پرواز
از صدای بد شکاری هاست
دوره ی صف به صف جلو رفتن
خسته گشتن ز سر شماری هاست
درود بر شبنمکده.
ممنونم ازت که شعرهات رو با من اینجا به اشتراک می ذاری. ممنون رفیق.
شناکردن روی زمین
سرگردانی
پرواز
و...
و شنا کردن زیرِ زمین و تو دلِ خاک
فضای بینهایت جلو فضای آشفته و بی نهایت.
"بینهایت"، همزمان هم شکلی از بی نظمی رو در خودش داره، هم یه جور نظمِ کلی. ثبات تو دل آشفتگی و برعکس.
هر کدوم ما مسیر خودش رو داره مجید و باید طی ش کنه... یه کتاب خریدم از نمایشگاه کتاب. روانشناسی یونگ هست. البته یک بخشی که مربوط به کهن الگوهای بشری هست. گمونم بد نباشه نگاهی بهش بیندازی. برای تویی که تازه اول راهی، خوندش خیلی فایده داره. من وقتی خوندمش همش حسرت می خوردم که چرا زودتر پیداش نکرده بودم.
راهت رو پیدا نمی کنه. فقط طی کردنش رو با دانش برات تحمل پذیر می کنه. خواستی بگو مشخصاتش رو بهت بگم.
ممنون مرجان. آره چرا که نه، مشخصاتش رو ازت می گیرم و تو برنامه ی خوندن می ذارمش.
نه به خاطر اینکه من اول راه هستم :). شاید می خوام ببینم "تحمل"ی که ازش حرف می زنی چه جور چیزیه. میخوام ببینم با تحملِ من چه فرقی داره.
حکایت جوجه که حکایت پروازنیست
حکایت پریدنشون که فاصله گرفتن اززمین نیست
حکایت ماحکایت شیردادن تمساح به جوجه اردک زشته
اون هم توى برف وبارون
پس قربونت اون دررا ببندکه بدجورسوز میاد....
ما جهنمم که بریم، حتما باید بسپاریم اون در رو ببندن که بدجور سوز میاد سمت مون. حکایت ما اینه عمو رضا.
جوجه اردک زشت وقتی که بزرگ شد و برای خودش اردکِ بزرگِ زشتی شد، یه نامه به تمساح نوشت. چند وقته دنبال اون نامه م.
پرواز را به خاطر بسپار مجید...
یکی شدن با خاک هم بد نیست سامورایی. شنا کردن میون خاک هم عالمی داره. یا سرگردون شدن روی زمین.