دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم


"""خواهی دید که من چرا آنجا را دوست داشتم. آن روستا را دوست داشتم. آنجا که رویاها مرا تکیده کرد. روستایم مشرف به مزرعه ها بود. پر از درخت و برگ، مانند قلکی که خاطره هامان را تویش نگه می داشتیم. آدم احساس می کند که دوست دارد برای همیشه آنجا زندگی کند.... طلوع آفتاب، صبح، بعد از ظهر..شب"" (از رمانِ "پدرو پارامو"، نوشته ی خوان رولفو").


برای رفیقِ عزیز "آ_م" ، که عکس را قطعه از بهشت توصیف کرد.

.........................................................

عکس، از یکی از تپه های مشرف به تاکستان های روستایِ من.

نظرات 10 + ارسال نظر
سامورایی یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 11:27 http://samuraii84.persianblog.ir/

انگورها که رسیدند بگو بیام

به روی چشم؛ قدمت رو سرِ ما

اسماعیل بابایی پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 18:43 http://fala.blogsky.com

لطفت زیاد!
مرامت رو عشقه رفیق. زنده باشی!

فدای تو

phil چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت 14:35 http://philsoap.blogsky.com

براوو عکس زیباییه

مخلصیم آقا. نوش

اسماعیل بابایی جمعه 5 آذر 1395 ساعت 07:22 http://fala.blogsky.com

درود..
عجب منظره ای ..! واقعا آدم دلش می خواهد اون جا رو ببینه.
خیلی زیبا ست.

درود بر تو، اسماعیلِ عزیز
اگه زمانی طرفای شیراز اومدی، خبر بده. بی تعارف میگم. اینجا هم مثلِ روستای زادگاه خودت، عوالمی داره واسه خودش

سپیده دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت 16:19

سلام جناب مویدی شما از وبلاگ سینمای مژگان خبر نداریید؟
حذف شده من از خواننده هاش بودم.:(

سلام
نه متاسفانه. هیچ در جریان نیستم. من هم همینقدر می دونم که از چند روز پیش حذف شده گویا.

سحر شنبه 29 آبان 1395 ساعت 18:49

ما هم به جون خودمون دوست داریم مشرف به این بهشت شما زندگی کنیم!

روستای پدرو رو هم خوب یادمه و کل کتاب رو ... یه جواهر کوچک در آمریکای لاتین!

اما کتاب نازنین مو یکی بالا کشید


این لبخند، واسه اون "جواهر کوچیکه در آمریکای لاتین".
وگرنه "پدرو پارامویِ من، به جونم بسته س. تا حالا شده که کتابم رو پس ندن، اما خوشبختانه موارد انقدر حاد نبوده و جون سالم به در بردم.
پدرو پارامو، یگانه ست واقعا.

میله بدون پرچم شنبه 29 آبان 1395 ساعت 09:10

سلام
فریب دختر رز طرفه می‌زند ره عقل
مباد تا به قیامت خراب طارم تاک

سلام
دمت گرم و سرت خوش، میله.
عجیب چسبید بیتت. ممنونم.

کشمش جمعه 28 آبان 1395 ساعت 14:12 http://912431045.blogfa.com

وای انگور...وطن

اوهوم... آدم یه جورایی همیشه به وطنش وابستگی داره. در موردِ من زیاده.

بندباز جمعه 28 آبان 1395 ساعت 11:31 http://dbandbaz.blogfa.com/

آره... تاکستان زیبایی هست...

تشریف بیارید در خدمت باشیم... هم تاک، هم تاکستان.

پرستو پنج‌شنبه 27 آبان 1395 ساعت 23:49

تصویر فوق العادیه

هرچند عکاسش منم، اما این اعریف از خود نیست که بگم:«بله، دقیقا». چون تصویر انقد قوی بود که حتی یه عکاس بد هم عکس خوبی می تونست ازش بگیره. مثلِ این.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد