من رازهای اقوام دربدر را برای تو در اینجا نوشتهام
افسوس رفتهاند جوانهایی که دوش به دوشم از جادههای خاکی بالا میآمدند
من نام یکیک آنها را میدانم
و داغ میشوم وقتی که نام یکیک آنها را میخوانم
آنها همه فرزند خوابهای جهان بودند
تعبیرهای من از خوابهایشان وِردِ زبان مردم دنیاست
تعبیرها را هم برای تو در این جا نوشتهام
در باغها بعضی درختهای میانسال سالهاست که میگریند
زیرا که آشیان چلچلههاشان را توفان ربوده است
من گفتهام که شمعهای جوان را دور درختها روشن کنند
نام درختهای میانسال را نام تمام چلچهها را برای تو در این جا نوشتهام
و مردگان دو گونه بودند
تا من کنار میزنم این پرده را از روی مرگ
تو چشم خویش را ورزیده کن که ببینی
یک دسته از این مردگان انگار هیچگاه نمیمردند
بلکه، با قبرهای فسفری از راه قبرستانها بر میگشتند
و شهرها را روشن میکردند
نور چراغهای آیندههای زمین بودند؛
و دستهی دیگر مظلوم بودند
انگار هرگر نبوده بودند؛ از بدو زندگانی، انگار مرده بودند
یک جاروی بزرگ زیرزمینی میروفت خاکه ارهی تنهای آنها را
و در چاههای بی ته میریخت
این رُفت و ریخت ذات طبیعت بود
من نامهای هر دو گونه مرده را برای تو دراین جا نوشتهام
من دوست داشتم که صورت زیبایی را بر روی سینهام بگذارم وَ بمیرم
اما چنین نشد وَ نخواهد شد
هستی خسیستر از اینهاست
..........................................................
پ ن: قسمتی از شعرِ "آنچه نوشته ام" از رضا براهنی.
پ ن: برای رفیقم "ز. ی" که شعر را برایم فرستاد.
گوش کنید به قطعه ی:
در باغها بعضی درختهای میانسال سالهاست که میگریند
زیرا که آشیان چلچلههاشان را توفان ربوده است
و مردگان دو گونه بودند
***
زیباست : )
باید از شاعرش، و کسی که منو با این شعر آشنا کرد تشکر کنیم :)
ممنون که اینجا رو خوندید
چقدر شعرش قشنگ بود، نخوانده بودم، آفرین مجید به انتخابت!
باید از دوستم "ز. ی" تشکر کنیم، که شعر رو برام فرستاد.
خودمم شعرش رو خیلی دوست داشتم.
هم شعر، هم تصویر، و هم ترانه زیباست!
سپاس!
اسماعیل عزیز، ممنونم که اینجا رو دنبال می کنی هنوز. و از لطفی که بهم داری.
سپاس از تو.