دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

خشم و هیاهو(2)


برخی از صاحب نظرانِ حوزه ی ادبیات داستانی، عقیده دارند که انقلابِ فاکنر در "زبان"، سترگ تر از کاری ست که جیمز جویس کرد*. از این نظر که آثار فاکنر، شکل پخته تر و کامل تر کاری است که جویس آن را آغاز کرد؛ به ویژه در بزرگترین کارش یعنی "اولیس". از این نظر، زبانِ به کار رفته در کارهای شاخص تر فاکنر(به ویژه "خشم و هیاهو"، "آبشالوم آبشالوم" و "گور به گور)، تمامِ مصالح بنیادی و لازم را برای پیاده کردنِ "صدای ذهن" یا "آن طوری که ذهن یک شخص کار می کند" را به کار گرفته. از در هم ریختگیِ زمانی گرفته تا زیر و رو شدنِ شکلِ معمولِ جمله، و به کار گیری لحن و ریتم، یا به طور کلی، ادبیاتِ هر شخصیت.

در رمانِ "خشم و هیاهو"، دو فصل از چهار فصل، توسط شخصیت هایی روایت می شود که پیچیدگی ذهنی متفاوت و خاصی دارند. یکی عقب مانده ی ذهنی ست، و دیگری شخصیتی که به شدت درگیر ذهنیات، اخلاقیات و خاطراتِ خودش است. اولی، همان "بنجامین" یا "بنجی" ست. ادراکاتِ بنجامینِ نا توان ذهنی و جسمی، کاملا متفاوت از درک معمولِ دیگران است. از این جاست که فاکنر برای پیاده کردنِ ذهن او، از شیوه های خاصِ وصف اشیا و صحنه ها و نقلِ حوادث استفاده می کند. مانند این موارد:"از سرمای روشن به سرمای تاریک رفتم"، یا"کدی یک تورِ صورت مانندِ بادِ تابان انداخته بود" و یا "کدی روی آب را شکست و جلوی صورتِ من نگهداشت. گفت یخ".

"سلین" در رمانِ "سفر به انتهای شب"، از زبانِ شخصیت اصلی داستان(فردینان) می گوید "دیوانه چیزی نیست جز افکار معمولیِ انسانی که تویِ سر، دربست محصور مانده باشد. دنیا با سرش غریبه است و همین کافی است. سرِ محبوس به دریاچه ای می ماند منهای رودخانه". "بنجی" نیز، در دایره ی ذهن و ادراکاتِ خودش محصور است. راویِ دانای کل در بخش ضمیمه، راجع به "بنجامین" می گوید:«کسی که سه چیز را دوست می داشت: مرتعی که برای پرداخت مخارج عروسی کانداس{کدی} و فرستادن کونتین به هاروارد به فروش رفته بود، خواهرش کانداس، و روشنایی آتش. کسی که هیچ یک از آنها را از دست نداد چون نمی توانست خواهرش را به یاد بیاورد، فقط فقدان او را به یاد می آورد، و روشنایی آتش، همان شکلِ روشن خواب رفتن بود... مرتع را هم مثل، خواهرش به یاد نمی آورد، فقط فقدان آن را به یاد می آورد». همان طور که "بهمن شعله ور"، مترجمِ کتاب، در موردِ بنجامین و کونیتن گفته است، خواننده بیشتر از آنچه که با حکایت کردن زندگی مواجه شود، با بیانِ اثراتی که زندگی می گذارد رو به رو می شود.


.....................................................................

* به زودی، به یکی از آدرس هایی که این نظر در آن گفته شده ارجاعتان خواهم داد.


پ ن(1): بخش بعدی این نوشته، بیشتر راجع به شخصیت "کونتین" داستان است.  پس این یادداشت ادامه دارد.

پ ن(2): پیشنهاد می کنم راجع به این رمان، این یادداشت را هم بخوانید. از وبلاگِ "میله ی بدونِ پرچم".

نظرات 7 + ارسال نظر
میله بدون پرچم چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 17:30

سلام جناب مویدی
من هم از نقل سلین کیفور شدم.
اولیس را نخوانده ایم و احتمالاً نخواهیم خواند! ولی نقل است که جویس را نویسنده‌ی نویسنده‌ها خطاب می‌کنند... مزیت فاکنر شاید این باشد که یک درجه کاربردی‌تر و عام‌تر باشد و این مزیت کمی نیست. اما همین یک درجه هم موجب نمی‌شود که این کتاب را عام بدانیم... باز هم خاص است... من خودم را عرض می‌کنم که واقعاً به سختی و شاید با چندبار حمله و سماجت بالاخره از فصل اول گذشتم.
و البته بگم که خیلی راضی‌ بودم بعدش و الان

سلام رفیق جان
نکته ی خوبی گفتی. بهش این رو هم اضافه کنم که فاکنر، اون شیوه ها و سبک ها رو، در مقیاس وسیعی به کار گرفت. برای انواع شخصیت ها و فضاهای داستانی.
خوندن خشم و هیاهو و چند داستان دیگه از فاکنر، حقیقتا تجربه ی خاص و منحصر به فردیه
خوبه که به لذت رسیدی

مهدخت پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 19:15

خیر . متاسفانه نشد تموم کنم تا صفحه ی سی بیشتر پیش نرفتم پدرو پارامو رو .
اما خاطرات پس از مرگ براس کوباس رو از ماشادو د آسیس خوندم . خوب بود.
+ بحث سلیقه که گفتین درست ! اما چیزی که هست اینه که با توجه به این که بخش قابل توجهی از ادبیات جهان حاصل قلم نویسندگان ِ آمریکای لاتینه ، پس احتمالا باید خوند ! حتا اگر سلیقه ات مدام مقاوت کنه ولی گارد این سلیقه شکستنیه ! دست ِ کم میشه با شگردهای سبکی و ...شون آشنا شد و لذت برد .

عه؟؟! فکر نمی کردم دچار این مشکل بشید، مخصوصا که حجمش کمه و روایت خیلی خوب پیرایش و پالوده شده... اما خب...
خودم تقریبا دچار این مشکل نشدم، اما دیدم بعضی از دوستان، مدتی دچار همین مشکل شده ن. یعنی شروع کردنِ یه کار، اما رها کردنش توی همان اوایل داستان. دلیلش رو نمی دونم.
+ بله! ادبیات آمریکای لاتین، جایگاه خیلی مهمی داره. کسی که بخواد کمی جدی دنیای ادبیات داستانی رو دنبال کنه، لازمه که حتما چرخی اونجا بزنه.
گفتنش که تکرار مکررات میشه؛ اما من به شدت دنیای لاتین ها رو دوست دارم و پیشنهادش می کنم.
راستی، یه کار دیگه هم ار دِآسیس هست، که فکر کنم از اون هم خوشتون بیاد. البته من به اندازه ی این "خاطرات پس لز مرگ" جذبش نشدم، اما خوب بود. "خاطرات پس از مرگ.." شاهکاره مسلمه.
اسم اون رمان هست "دن کاسمورو".

مهرداد پنج‌شنبه 11 آبان 1396 ساعت 15:00 http://ketabnameh.blogsky.com

آقا ما حرفمون رو پس میگیریم .انگار چشم زدیم گفتیم زود زود میبینیمت


نه آقاا هستیم.. میام و می نویسم.
ممنون که به فکرمون هستی.

سحر سه‌شنبه 9 آبان 1396 ساعت 16:53

مطلبی که نوشتی کوتاه اما جامع و جالب بود و مثال ها را دوست داشتم ... اینطوری که شماها تحلیل می کنید آدم دوست دارد برگردد و کتاب را دوباره بخواند.

یه کم برای گفتن درباره ش هست، باید یه ذره تنبلی رو کنار بذارم و بنویسم اش.
خوشحالم که دوستش داشتی

مهدخت یکشنبه 7 آبان 1396 ساعت 23:04

به خودم قول دادم . قول ها !! که بعد از دفاع ام :/ حتما یک دوره ی غول خوانی !! داشته باشم
مثلا همین جناب فاکنر
یا دوباره خوانی های بکت ِ جان
جناب ِ تالستوی
و حتا داستایفسکی ِ بزرگوار
یا ...
حتا آمریکای لاتین :| باور می کنین من به خودم قول دادم امریکای لاتین بخونم ؟؟ یا حتا کافکا در کرانه ی جناب ِ موراکامی ؟؟
باور کنین سخته تا ادبیات ِ روس و فرانسه هست آدم آمریکای لاتین بخونه ولی خب قول دادم

حتما پیش از مطالعه ی فاکنر مجددا به یادداشت های شما و دیگر عزیزان رجوع خواهم کرد.

سلام :)

سلام
خوشحال میشم اگر کاری ازش خوندید، نظرتون رو راجع بهش و راجع به این یادداشت بخونم.
+ سلیقه ها و نگاه ها متفاوته. شخصا" ادبیات آمریکای لاتین رو به شدت می پسندم و باهاش ارتباط می گیرم.
البته فرانسه روسیه هم که جای خودشون رو دارن.
خصوصا فرانسه، با سلیقه ی من خیلی جوره.
+ "گزارش یک قتل"یا "پدرو پارامو" رو خوندید؟

مهرداد سه‌شنبه 2 آبان 1396 ساعت 14:20 http://ketabnameh.blogsky.com

سلام بر مجید عزیز . خوشحالیم که حداقل زود به زود تر از چند وقت اخیر میبینیمت .
اینجور که مشخصه این کتاب خیلی باید پیچیده و سخت خوان باشه . تا حدی که خوندن یادداشت تورو هم برای آدم کم سوادی مثل من سخت کرده . فکر نمیکنم با این احوالاتی که این روزها و ماه ها از خودم میشناسم . کشش خواندن همچین رمانی را داشته باشم .
مخصوصا با توجه به آن نظری که مداد سیاه و خودت در باب بر زدن اوراق ارائه دادید.
به هر حال خوشحالم با یادداشت تو از زوایایی با نویسنده و شیوه اش آسنا میشم .
تا ببینیم در آینده چه پیش آید .
متشکرم.

سلام مهرداد جان.
بله، به نظرم رمانی نیست که بشه با فکر و حال آشفته رفت سراغش. تمرکز و حوصله می خواد. خصوصا اگه شخص با فضای فاکنری، آشنایی کمی داشته باشه.
+ راجع به پیچیدگیش، دوست دارم باز هم حرف بزنم... تا چه پیش آید.
ممنونم ازت که نوشته هام رو دنبال می کنی، رفیق جان.

مدادسیاه یکشنبه 30 مهر 1396 ساعت 16:20

چه جمله جالبی از سلین.
درمورد مقایسه فاکنر و جویس به نظرم امتیاز بیشتر به جویس می رسد که آغاز کننده بود. ضمن آن که او در اولیس(که من از 3 منبع مختلف جمعا 4 فصل آن را خوانده ام) اکثر قریب به اتفاق تکنیک های پیاده کردن صدای ذهن که برشمرده ای را به کاربسته است.

از جویس، به جز چند تا داستان کوتاه، چیزی نخوندم. نظری که نوشتم هم نقل از دیگری هست.
البته، کاملا با این موضوع که شروع کننده ی یک حرکت بزرگ، قطعا جای قابل توجهی داره:تو نوشته ی ما، در مورد جویس صدق می کنه این قضیه.
+ خوشحال میشم اگه باز هم یادداشتی راجع به فاکنر نوشتم، نظرت رو راجع بهش بدونم مداد عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد