دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

آخِرون

در یکی از گوشه های "پلازا دل اونسه" از هم خداحافظی کردیم. از پیاده رو آن طرف خیابان سر برگرداندم و پشت سرم را نگاه کردم؛ تو هم سر برگردانده بودی و به نشانه خداحافظی برایم دست تکان دادی.

رودی از وسایل نقلیه میان ما جاری بود. ساعت پنج بود. در بعدالظهری که هیچ ویژگی خاصی نداشت. چطور ممکن بود بدانم که این رود، همان "آخِرون" تیره و غم انگیز است که امکان ندارد کسی بتواند دوباره از آن عبور کند؟... اکنون من آن خاطره را می جویم و به آن خیره می شوم و فکر می کنم که فریبی بیش نبوده و در پس آن خداحافظی معمولی، جدایی ابدی نهفته بود.... "دِلیا"، ما روزی این گفتگوی نامطمئن را از سر می گیریم..._بر ساحلِ کدامین رود؟_ و از خودمان می پرسیم که آیا ما روزی در شهری بوده ایم که در دشت ها محو شد؛ بورخس و دِلیا.

(لوییس بورخس// یادداشت، "دلیا اِلِنا مارکو")

.................................

آخِرون

بازگشت به آتش

بشنوید(آهنگِ "بازگشت به آتش"، از مصباح قمصری). 


ممنونم از رفیقی که آدرس آهنگ را بهم داد.


++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

او را به یاد می ‎آورم؛ چهره‎ی خاموشِ او، قیاقه‎ی سرخپوست‎وارش و عجیب دوردست بودنش را از پشتِ دودِ سیگار. انگشت ‎های باریکش را (فکر می ‎کنم) به یاد می ‎آورم که مانند انگشت چرم‎بافان بود. به یاد می ‎آورم که در کنار آن دست‎ها یک فنجان ماته* با علامت "ساحل شرقی" بود. به یاد می‎ آوردم پنجره‎ی خانه‎اش را و یک پرده‎ی حصیری زردرنگ را با نقاشی ماتِ منظره‎ی دریاچه. صدایش را به وضوح به یاد می ‎آورم.

(از خورخه لوییس بورخس/ "هزارتوها" / دفترِ "سه روایت از یهودا"/ داستان "فونِس؛ حافظه‎اش")

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

* یک نوع نوشیدنی بومی آمریکای لاتین.


به یادِ حسین س.