دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

2

دوباره سکوت. ولی سکوت چیست؟ ساکت ماندن خیلی خوب است.
یک نفر مطالعات زیادی در مورد سکوت کرد و من گوش کردم. شاید یک نفر خوب صحبت می‌کرد: در مورد آزادی!
من خیلی به گوشم فشار آوردم که این صدا را واضح‌تر بشنوم. صدا خیلی ضعیف بود. درست شبیه صدای امواج دریا. دریایی دور و آرام. دریایی بدون ساحل. 
دریا کافی است. من کافی هستم. شن هم کافی است. زمین کافی در دریایی کافی. و حالا بهتر است که کمی به باسیل فکر کنم: می‌خواهم او را ماهود صدا بزنم. او کسی بود که به سویم آمد و داستان‌هایی در مورد خودم برایم گفت و ذهنم را پر از قصه کرد....

#ساموئل_بکت
نام ناپذیر/ ترجمه‌ی وحید منوچهری واحد

@beckett_samuel

شاید معنایی داشته باشد

اوه می دانم، می دانم، لطفا توجه کنید، این شاید معنایی داشته باشد، می دانم، آنجا هیچ چیز جدیدی نیست، این ها همه اش بخشی از همان اراجیف قدیمی و مقاومت ناپذیر است، اما آقای عزیزم، بیا منطقی باش، نگاه کن این تو هستی، به این عکس نگاه کن، و این پرونده ی توست، بدون هیچ ایمانی، به تو اطمینان می دهم، حالا بیا، تلاش کن، در سن و سالی که تو داری، نداشتن هویت مایه ی رسوایی است، به تو اطمینان می دهم، به این عکس نگاه کن، چی، چیزی نمی بینی، برای تو حقیقی است، مهم نیست، بیا، به این سر مرگ نگاه کن، خواهی دید، حالت خوب خواهد شد، زیاد دوامی نخواهد داشت، بیا، نگاه کن، اسناد این جاست، توهین به ماموران پلیس*، ظاهر شدن در انظار با ظاهر ناشایست، گناه در پیشگاه روح القدس، تفرت از دادگاه، گستاخی به بالادستی ها، وقاحت در برابر پایین دستی ها، انحراف از مسیر منطق، بدون ضرب و جرح، نگاه کن، بدون ضرب و جرح، هیچ چیز نیست، حالت خوب می شود، خواهی دید، عذر می خواهم، یعنی او کار می کند، خدای مهربان، نه، امکان ندارد، نگاه کن، گزارش پزشکی این جاست، سفلیس پیشرفته ی ادواری، زخم های بی درد، تکرار می کنم، بی درد، همه چیز بی درد است، لطافت های چندگانه، سخت شدن های جورواجور، بی حس و بی اعتنا نسبت به ضربه ها، تباه شدن بینایی، شکم درد های مزمن.... **.


...........................................................

* اشاره به برخی از سرگذشت های مالوی، شخصیت اصلی حلقه ی اول سه گانه.

** شاید خواندن این جمله ها که از حلقه ی سوم سه گانه، به نام "نام ناپذیر" آمده است، بهتان کمک کند که به عنوان این پست امیدوار بمانید:

اما در دوره ای که حال به آن اشاره می کنم، این زندگی فعال و پویا به پایان رسیده است، حرکت نمی کنم و دیگر هرگز نخواهم کرد، مگر تحت تاثیر جذبه و کشش یک عامل ثالث. چون از آن مسافر بزرگ گذشته، که در مراحل پایانی، چهار دست و پا رفت، و بعد روی شکمش خزید یا کف زمین غلطید، حالا فقط یک تنه باقی مانده(بد تراش و ناموزون)، و در بالا هم یک سر که از قبل با آن آشناییم، این همان بخش از وجودم است که وصفش را خیلی خوب درک و حفظ کرده ام.


پ ن: در آخر، بدم نمی آید به دوستانی که وقت می گذارند و اینجا را می خوانند، و مهم تر، کسانی که وقت و توان می گذارند و "بکت" می خوانند، پیشنهاد کنم که قسمتی از توجهات مبارک شان را، بگذارند روی این موضوع، که در خلال جمله های این روایت، صدای بیش از یک نفر به گوش خواننده می رسد، علی رغم اینکه راوی داستان، اول شخصی ست که در طی یک تک گویی، حرف های بی مخاطبش را روایت می کند. به قول معروف، "مساله روشنه؟؟"




نام ناپذیر. نام ناپذیر. نام ناپذیر.



1)

شاید شما هم موافق باشید که در دنیای ادبیات داستانی، آن مقدار بحث و جدل و تاویل و تفسیرهای متعدد و سرگیجه آوری که روی مجموعه آثار بکت(به ویژه سه گانه ی معروفش) انجام شده(بیشتر به گواهی دیگران و تا حد کمی بنابر آنچه نویسنده ی اینجا خودش خوانده یا دیده)، فقط در مورد آثار کافکا اتفاق افتاده است؛ تازه آن هم به احتمال زیاد در مقیاس کوچک تر.

بیشترِ وقت رمان خوانیِ تقریبا دو ماهه ی اخیرِ نویسنده ی این متن، صرف خواندن سه گانه ی بکت شده است؛ "مالوی"، "مالون می میرد" و "نام ناپذیر". اولین چیزی که با نگاه کلی به سه اثر دیده می شود، کمرنگ شدن ویژگی های رمان، یا بهتر است بگوییم ویژگی های معمول رمان، از حلقه ی اول به سمتِ حلقه ی آخر است. تا جایی که می شود این جمله از رمان "تخیل را مرده خیال کن" را در مورد حلقه آخر(نام ناپذیر) صادق دانست؛ شوقِ شدید بی فرمی برای فرم. یا جمله ای از "مالوی" را که به "محو شدن فرمی میان فرم های دیگر" اشاره می کند. به این ترتیب، "مالوی"، روشن ترین پیرنگ داستانی را نسبت به بقیه دارد. داستان "مالوی"، از دو قسمت تشکیل شده که در واقع شروع کتاب، پایان قصه آن است. با این حال، در "مالوی"، می شود عناصر "زمان"، "مکان" و "پیرنگ" را کم و بیش تشخیص و تمیز داد، اما در حلقه های بعدی، هر سه­ ی این­ها کمرنگ­ تر می شوند. تا جایی که در "نام ناپذیر"، هر سه اعتبار خود را به معنای مرسوم آن تا حد زیادی از دست می دهند. به طور خلاصه، قسمت اول "مالوی" داستانی ست که مردی به نام مالون(بنا به گفته ی خودش) از شروع سفر خود برای رفتن پیش مادرش برای ما روایت می کند و قسمت دوم آن، روایت فردی به نام "موران" است از ماموریتی که به او داده شده بوده؛ ماموریت رفتن به سراغ "مالوی". "مالون می میرد" تک گویی بلندِ مردی ست که در اتاقی زندگی می کند(زندگی می کند؟) و به قول خودش دوست دارد برای ما قصه هایی تعریف کند. و "نام ناپذیر"، که آن هم یک تک گویی ست، نوعی حرکت دورانی دارد که به طرف دو حلقه ی قبلی گردش می کند و در آنها نقب می زند و پای شخصیت های زیادی را به ماجرا می کشاند؛ با حفظ ابهام کامل در مورد زمان، مکان و حتی شخصیتِ اصلی به آن معنی که ما سراغ داریم.

چیز دیگری که با شدت و حدت به چشم می آید این است که راوی های هر سه رمان(و حتی دیگر شخصیت های کارهای بکت) دچار حالت "جدا ماندگی" و "جدا افتادگی" و انزوای شدیدی هستند. جدا ماندگی، نه تنها از جهان اطراف و دیگران، بلکه از خود. جدا افتاده از(با) دنیای خود و خود. این موضوع در بند بعد کمی روشن تر خواهد شد(احتمالا).

2)


این نوشته، بیشتر از هر چیز می خواهد به یک نکته تاکید یا تکیه کند، آن هم این است که برای خواندن یک اثر از بکت، باید تمام آثار او را خواند؛ اگر این "باید" را خوش ندارید، بگویید "بهتر است"*... . این موضوع، بیشتر از هر اثری دیگری از او، در مورد "نام ناپذیر" صدق می کند که اتفاقا جایگاه متفاوت ترین تاویل ها و تفسیرها بوده است. همان طور که گفته شد، "نام ناپذیر" نوعی چرخش مداوم و نقب زدن بین داستان ها و شخصیت هایی را دارد که قبلا در آثار بکت آمده اند؛ از "مالون" و "موران" و "ماهود" و "یودی" که نامشان در همین سه گانه می آید گرفته تا "مِرفی" و "مرسیه و کامیه" که آثار دیگری از او هستند. این موضوع و دیگر چیزهایی که موقع خواندن بکت دستگیرمان می شود، تا حدی به ما حق می دهد که از چیزی به نام "جهان بکت" یا "جهان داستان های بکت" حرف بزنیم. بهترین توضیح(یا یک توضیح خوب) در این مورد، که ما را در خوانش سه گانه ی بکت یاری می کند، جمله ایست که در "تخیل را مرده خیال کن" درباره ی "مرفی" نوشته شده(به گمان من ذهن مرفی، و فرآیندهایی که در آن شکل می گیرد و توسط نویسنده تصویر هم می شود، شباهت زیادی به ذهن راوی "نام ناپذیر" دارد). آن جمله این است: "ذهن مرفی، خودش را همچون کره ای عظیم و تو خالی تصور می کرد که بی هیچ منفذی رو به جهان بیرون بسته بود. این یک جور تحلیل رفتگی نبود، چون هیچ چیزی که خودش را در بر نمی گرفت، بیرون نمی گذاشت. تا امروز هیچ چیز در این جهان بیرون از آن نبود و نمی توانست باشد چون از پیش حضور داشت هم چون امری مجازی یا حقیقی، یا مجازی ظهور کرده درون حقیقی، یا حقیقی سقوط کرده درون مجازی، در جهان درون آن.... واقعیت ذهنی وجود داشت و واقعیت جسمی، هر دو به یک اندازه واقعی اما نه به یک اندازه دلپذیر. مرفی بین بخش حقیقی و مجازی ذهنش فرق می گذاشت، نه از جنس فرقی که بین فرم و شوق شدید بی فرمی برای فرم می گذاشت، بلکه مثل آن تمایزی که برای تجربه ی ذهنی و جسمی، هر دو، قائل بود و آنچه که فقط برای تجربه ی ذهنی قائل بود. از این رو، فرم لگد حقیقی بود، فرم نوازش مجازی".

از این دست نمونه ها و روابط بینامتنی در آثار بکت فراوان دیده می شود. مثلا برای یک نمونه ی دیگر، نگاه کنید به شروعِ کتاب "متن هایی برای هیچ" و اوایل رمان "مالوی"، جایی که راوی، در مورد جایگاهش روی تپه صحبت می کند. نویسنده ی اینجا دوست دارد و لازم می داند باز هم از سه گانه و دیگر آثار بکت حرف بزند؛ البته اگر بتواند.

 

.............................................................

این نظر به طور ضمنی اشاره به این موضوع هم دارد که آثار بکت، در وهله ی اول، رمان و ادبیات هستند و بهتر است به جای صرفِ پرداختن به تحلیل های سیاسی یا روان شناختی یا فلسفی یا هر چیز دیگری، اول آن را به عنوان یک داستان و رمان بخوانیم. همچنین، خوب است که به جای تحمیل کردنِ تحلیل های مختلف به آثار بکت، بیشتر از همه به حرف های خود متن( و متن ها) گوش بدهیم و بخوانیم شان(این موضوع را "سهیل سمی" مترجم سه گانه ی بکت، در موخره ی کتاب "نام ناپذیر" مطرح کرده است).