چون کسی به نزدم میآید، گفتگویی عبث داریم. من که به دیدار دیگران میروم، نگرانام که مبادا آرامششان را برآشفته باشم. "سون جینگ" درِ خانهاش را بست. "دو وولانگ" بر دروازه خانهاش قفل زد. یگانه دوستِ راستین من بیدوستی خواهد بود و فقر، داراییام. من، پیرمردی پنجاه ساله و لجوج، مینویسم تا به خود تذکر داده باشم.
"ماتسوئو باشو". از کتابِ "سفرِ باشو"
.................................................................................................................
"عنوان: از شعری از "باشو