دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

هنوز زنده ایم

آغاز "برج نُه"، به خانه برگشتم. "سبزه ی فراموشی" کنار اتاق مادرم را یخبندان خشکانده بود و اثری از آن برجا نبود. همه چیزی نسبت به گذشته دگرگون شده بود. شقیقه های برادران و خواهرانم سپید گشته و اطراف چشم هاشان چروک افتاده بود. «هنوز زنده ایم»؛ این تمام چیزی بود که می توانستیم بگوییم. برادر بزرگترم کیسه یادبودی را گشود و گفت:«به موی سپید مادر ادای احترام کن. همچون اوراشیما با جعبه ی جواهرش، تو نیز بر ابروهایت گرد پیری نشسته است»*. آنگاه همگی لختی گریستیم.


.........................................................................................

* ارجاع داردبه افسانه ی "اوراشیما". او لاک پشتی را نجات داد و لاک پشت برای قدردانی او را به "قصر اژدها" برد. اوراشیما زمانی را در قصر گذراند و سپس جعبه جواهری را به او دادند با این تذکر که نباید درش را بگشاید. چون او به خانه بازگشت، دریافت که همه چیز دگرگون شده است و هنگامی که درِ جعبه را باز کرد، ناگاه خود به پیرمردی بدل شد با موی سپید.


(از کتاب "سفر باشو")