دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

شعرِ سومِ اکنون

صدای جهیدنِ غوک.

در شبی شهریوری،

باز سوزن شعرهام گیر کرد.

گیر کرد و هر شبی

تکه ای از ماه را خراش داد.

اکنون "شعرِ سوم کدام است"*؟

صدای جهیدنِ غوک**

می رود و می آید.

(شهریور 94)

..........................................................................................

* "ماه و شکوفه های گیلاس/ اکنون می دانم/ که شعرِ سوم کدام است"؛ شعری که "ریوهو"، به عنوان شعرِ مرگش سرود.

** "برکه‎ی کهن/ غوکی می‎جهد/ صدای آب". شعری از ماتسوئو باشو،


اگر به شعر، یا هایکو، یا ادبیات ژاپن علاقه مند هستید، اینجا(از درخت ابدی) را حتما بخوانید.

نظرات 7 + ارسال نظر
خورشید پنج‌شنبه 19 شهریور 1394 ساعت 12:33 http://tarayesefid.blogsky.com/

دارم به این فکر میکنم مجبورتون کنم نقاشی بکشید راجع به استعداد من یه اعتقاد دارم اینکه همه آدمها استعداد و توانایی انجام هر کاری رو دارن در مورد خودم اینو بگم که زمانی مثل شما فکر میکردم اوضاعم به شدت وخیمه تو کارهای هنری و هیچ استعدادی ندارم ولی بخاطر شرایط کاریم مجبور بودم برای تکلیف شاگردام نقاشی کنم وکم کم تمرین کردم که نقاشیام بهتر بشه الان خیلی خوب نیست وتا اون چیزی که میخوام خیلی فاصله داره ولی همین قد که می تونم برای تخیلاتم نقاشی کنم راضیم میدونم الان میگید خب لازم نیست ادم از هر چیزی سر در بیاره یه رشته رو بگیر خوب پیشرفت کن کافیه ولی من دوست ندارم راکد باشم البته شاید شما این نیاز رو در خودتون نبینید ولی نقاشی روح وروان ادمو اروم میکنه

من اصلا آدم تک بعدی ای نیستم خانم معلم
+ یه نگاه به سرتاپای این وبلاگ هم که بندازید، مشخصی میشه از این آشِ شله قلمکار
+ من به طراحی به مداد سیاه و کارهای سیاه قلم اتفاقا خیلی علاقه دارم. و دوست دارم بتونم انجامش بدم برای دلِ خودم اما واقعیت اینه که فرصت زندگی محدودِ اصلا فرصتش رو ندارم. مجبورم همین فرصت های کم رو به چیزهایی اختصاص بدم که فعلا بیشتر بهشون علاقه دارم. مثلِ همین ادبیات داستانی و شعر و بعد هم سینما... بعد چیزهای دیگه.
+ اما نقاشی های شما رو دوس دارم ببینم. منبت کاری ها و کاردستی هاتون رو هم چند باری نگاه کردم. چند تاش رو خیلی دوس داشتم

خورشید سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 22:20 http://tarayesefid.blogsky.com/

من همیشه از پشت پنجره دنیا رو نگاه میکنم پنجره ای که رو به خیال باز شده
خواهش میکنم قابل نداره
پس خدا رو شکر اوضاع من نسبت به شما بهتره :))
.....................................
میدونم بهم نمی خندی بخاطر همین میگم دلم میخواد منم برم تو این نقاشیه و جزیی از اون تصویر بشم صبح تا حالا دارم فکر میکنم من چی میتونم بشم
راسی اون سه تا مداد من و شما و عمو مجید شماره یک هستیما :))
ولی نمیخوام مداد کوچیکه تصویر باشم و تو حاشیه :))

دویدن با ذهن اولین چیزی که به ذهن ادم میاره یه دونده است راستش من میخواستم جور دیگه بکشم ولی چون نقاشیم خوب نیست بلد نبودم دونده تو ذهنمو بکشم که داره تو جنگل کتاب میدوه بعد کلی کاغذ خط خطی کردن این پنجره رو کشیدم

اون مداد کوچیکه من میشم؛ مشکلی نیست
+ از نظر توانایی نقاشی، همه ی آدمای دنیا استاد من محسوب میشن. یعنی انقد وضعم وخیمه
+ می تونید واسه ورود خودتون به نقاشی، با یه "پا" شروع کنید. یا یه دست که داره وارد جنگل میشه. خوبه؟؟

خورشید سه‌شنبه 17 شهریور 1394 ساعت 13:35 http://tarayesefid.blogsky.com/

http://s6.picofile.com/file/8210928518/IMG_0001.jpg
سلام نقاشی که از دویدن با ذهن کشیدم در حد تواناییم سعی کردم اون چیزی که تو ذهنمه بکشم اگه خوب نشده شما ببخشید چون من استعداد نقاشی ندارم

این یه پنجره ست که من ازش می پرم تو جنگل؟؟
اگه اشکال نداره من دوس دارم اینطور نگاهش کنم. جنگل رو دوس دارم. چون مبشه توش رفت و رفت و رفت. مثلِ کوه :)
واقعا لطف کردید. ممنونم ازتون. من تو نقاشی وقعا افتضاح هستم. کلا موقعی که بچه بودم، یه نقاشی رو بلد بودم بکشم. اونم این بود که یه صبح بهاری یا تابستونیه و یه منظره از یه کوه و یه جاده که از کنارش رد میشه... اینم تازه از داداشم یاد گرفته بودم.
+ بعدا هم که پیر شدم و گاهی برای خودم می خواستم نقاشی کنم، فقط و فقط یه درخت خشک رو توی باد می کشیدم که باد شاخه هاش رو هل می ده یک طرف. همین
بازم ممنونم

شیوا دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 20:12

ممنون که حرف زدی راجبش.حرف زدن خوبه. دست کم آدم فکر میکنه کسی از پشت این همه کلمه وجود داره واقعا.
من یاد "من می دانم به زودی مرگ من فرا می رسد..." افتادن.
یه کتاب از شعران زن جهان. که فروغ اتتخاب و ترجمه ش کرده بود. که بعدها فریدون گفته بود فروغ بعد خوندن این شعر بعد یک شب تا صبح بیدار موندن با یه حال عاصی و سرگردون اومد و برام شعر مرگ من روزی فرا خواهد رسید رو خوند..یعنی به تاثیر از اون شعر مرگ من رو نوشت. من اون کتاب رو می میرم. بی اغراق میگم بی نظیرترین کتاب شعری بود که تابحال خوندم.
نمیدونم ربطش به این چیزایی که تو گفتی چی بود. ولی کلن با هر مرگ یاد اون کتاب و شعراش میافتم.
هر مرگ اشارتیست....

ممنون از تو که حرفات رو دریغ نمی کنی.
+ این کتاب رو نخوندم. حتی اسمش رو هم نشنیدم. می خونمش اما.
ربط و ضبط و بیخیال شو رفیق. هر چیزی که دوست داشتی بنویس =اینجا. باعث خوشحالیه
+ هر مرگ اشلرتی ست به حیاتی دیگر؛ آفرین. این می روم و می آیم که اینجا گفتم، یه چیزی تو همین مایه ست. اما چون حرف زیادِ درباره ش، بذار واسه بعد..
خلاصه، منِ 27 ساله، تا الان لااقل 27 بار، تو ایستگاه مرگ از قطار پیاده شدم... بازم سوار شدم... هنوز ادامه داره...

شیوا دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 12:57 http://shivaye-madaram.blogfa.com

درود مجید.
اکنون شعر سوم کدام است....
شاید پیش از مرگ.... درست لحظه ی مرگ.
شعر سوم کدام....
خیلی دوس داشتم.

شعرِ مرگ، لحظه ای بوده که شاعر می خواسته جوهره ی یه عمر هنر و زندگی ش رو بیان کنه. همیشه هم آخر زندگیشون نبوده، اما تقریبا همه شون آخرین شعرشون بوده.
+ شیوا جان خیلی حرفه که یه نفر، اون هم آدمی مثل اون شاعرها(یا همه ی اونایی که خراباتی ان)، برسه به شعری یا کلمه ای که به نظرش بیاد اون چیزی که باید می گفته رو بالاخره گفته. خیلی حرفه. نیست؟
+ بارها شده که چنددین دقیقه رفتم بحر شعراشون. شعرِهای سوم....
این شعرِ "شعرِ سوم" ریوهو رو که می خونم، یادِ خطِ سوم شمس هم می افتم در ضمن. اینا هم اکثرا پیروان فرقه ی ذن بودن شیوا.
+ خیلی حرف زدم. ببخش

مژگان دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 10:31

سلام مجید عزیز
+ درباره هایکوهای ژاپنی می دونم، همشون از طبیعت الهام می گیرند.
+++
مثل ساقه‌ی گیاهی ترد
گره‌ام بزنید به چوبی، چیزی
ترسیده‌ام
مدام باد می‌آید

تسودا کییوکو

سلاه به مژگان عزیز
به به! دستت درد نکنه. نخونده بودم این شعر رو. ممنونم ازت.
یه چیزی بگم: در مورد هایکو و ژاپنی ها، درست اینه که بگیم اونها با طبیعت هستن و با طبیعت زندگی می کنن. یعنی "لحظه" رو با طبیعت یکی میشن. این درست تر از اینه که بگیم اونها صرفا الهام میگیرن از طبیعت. چون بقیه ادبیات های جهان هم، از طبیعت الهام می گیرن یا از طبییعت حرف می زنن، اما کار ژاپنی ها تو این زمینه، واقعا خاصه مژگان :)

.. دوشنبه 16 شهریور 1394 ساعت 00:54 http://zanitanhawador.blogsky.com

خوندن درست و حسابی دوستان وبلاگی اونم نیمه شب می ارزه به چرخیدن و پرسه زدن تو فضاهای مسخره تلگرامی.. شعر نوشتنم خوبه نمیدونم چرا چند روزه داستان خوندنم نمیاد و این خیلی بده راجع به نوشتن اره من به نوشتن معتادم چند ساله گمونم از سال نود کلاسیک نویسی ساده نویسی خیلی چیزا و سبکها که نمیدونستم نحو نده بودم نوشتم بعدها فهمیدم خودش نوعی سبکه.. دچار نوعی رخوت داستان خونی شدم همون پیله انزوا.. اینکه گفتین بلوگ اسکای باید عذرخواهی کنه خندم گرفت البته با قال بش مشکل دارم..

پس باید به خاطر قالبش معذرت خواهی کنه :)
اما منم واقعا قالب های بلاگ اسکای رو دوست ندارم.
رخوت، معولا طبیعیه. منظورم اینه که برای هر آدمی پیش میاد. سعی کنید تا یه قدم عقب نشست، شما برید جلو و شروع کنید به خوندن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد