دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

رگتایم


نکته: این یادداشت، وام زیادی از مقدمه‎ای که "نجف دریابندری" بر این رمان نوشته بر گردن دارد. در واقع قسمت هایی از آن، توضیحی بر نظرات دریابندری ست که بیشتر برای خودم داده ام. شاید هم چیزی اضافه کرده باشد. خدا بهتر از همه می داند.


1)

رمان "رگتایم"،  نوشته‎ی "ادگار لورنس دکتروف"، روایت کننده ی چند داستان مختلف است. داستان‎هایی که هر کدام از آنها، در بعضی نقاط با هم تلاقی دارند. اما از میانِ آنها، داستانِ محوری کتاب، داستانِ خانواده‎ی سفیدپوست آمریکایی‎ست. زمان، اوایل قرن بیستم است. اعضای خانوداه: 1- پدر که نمونه ی یک آمریکایی مسیحی که همان قدر که به اصول جامعه ی آمریکایی و آمریکا معتقد است، همان قدر نادان و ناتوان هم هست. ناتوانی از آن جهت که او هیچ وقت درست و حسابی از پس تضادهایی که نتیجه ی افکار و اعتقادات اش با شرایط پیش آمده  است، برنمی‎آید. البته دکتروف هیچ اجازه نداده که این شخصیت(و تمام شخصیت های دیگر داستان اش) به یک تیپ تنزل پیدا کنند. پدرِ خانواده، با ناتوانی ها، اعتقادات(از جمله اعتقاد به برتری سفید پوستان به سیاهان)، خیرخواهی مسیحی اش، ناتوانی هاش، خواسته هاش و ...، ، یک انسانِ تازه است. یک شخصیت تازه. دیگر شخصیت ها، 2- مادر خانواده. یک مسیحیِ کاتولیک مذهبی، که در جاهای مختلف داستان، شک و تفکرات او را در مورد اینکه ازدواج اش درست بوده یا نه، یا خانواده اش درست بار آمده اند می بینیم. گویی او همیشه دنبال عشق و علاقه ی درست بوده. از این نظر، این داستان، ستایشی برای مادر است. هرچند مادر هم از خطا و شک و ضعف، مبرا نیست و دکتروف این را بهتر از همه می داند. اما در سراسر داستان، انگار نویسنده هاله ای روایی اطراف مادر گسترده که او را در پی زیبایی و عشق و دوست داشتن می برد.  3-  برادر کوچکه ی مادر: یک آدم تودار، عاشق مسکلک(در ابتدای قصه)با ظاهری بی حال که همیشه درون اش توفان ها به پاست. نویسنده او را جایی  اینطور توصیف می کند که در چشمان او ناآرامی و جستجویی بود که همه ی زن ها را جذب می کرد. جایی دیگر می گوید زن ها خیال می کردند او شاعر است. که بالاخره همان توفان ها و ناآرامی ها، از او یک انقلابی می سازد. یا بهتر است بگوییم در شرایط اجتماعی ای که دکتروف برای داستان اش می سازد، او مثلِ جویی، بالاخره به انقلاب های آمریکای لاتین می رسد. 4- شخصیت آخر، پسر خانواده است. پسرِ کوچکِ کنجکاو و نترس. که نترسیدن او، به قول نویسنده، بیشتر از ندیدن ها و نشناختن ها بوده. اما او، سرانجام از قالبِ تنگ اجتماعی و شخصیتی که خانواده اش در آن محصور بوده، بیرون می جهد. همین پسر است که در جاهایی که مادر نقش مهمی در روایت دارد، نظاره گر اوست.

رمان، شخصیت های مهمِ دیگری هم دارد که از آن جمله  "هری هودینی"، "کولهاوس واکر"، "ایولین نسبیت" و "اما گلدمن" هستند. گلدمن، زنی آنارشیست و انقلابی ست. ایولین نسبیت، زنی ست که به قول راوی، اولین الاهه ی سکس در آمریکاست. کسی که بعدا برای "مرلین مونرو"ها سرمشق بوده. "کولهاوس واکر"؛ سیاه پوستی خوش پوش، مودب، تحصیل کرده و نوازنده ی پیانو، که با سفیدپوستان طوری رفتار می کند که آنان هیچ انتظارش را ندارند. چرا انتظارش را ندارند؟ چون با آنان با اعتماد به نفس و از موضعی یکسان حرف می زند. "هری هودینی"، تردست و شعبده باز مشهور. کسی که به قولِ خودش حرف اش فرار است. او بلد است از همه چیز فرار کند. کارش همین است. یکی از شخصیت های مهم دیگر در داستان که مثل اعضای خانواده اسم ندارد، یا ما اسم درست و واقعی ش را هیچ وقت نمی شنویم، کارگر مهاجر و فقیر و درمانده ای به نامِ "تاته" است، که به خاطر فقر، زنش به تن فروشی می افتد و خانواده از هم می پاشد.


2)

رمان از زاویه ی دانای کل روایت می شود. داستان، فاقد یک گره اصلی ست که انتظار داشته باشیم کل کتاب باید در پی گشودن آن باشد.در واقع شاید بشود گفت که داستان از تعداد زیادی گره های ریز قابل اغماض(از این جهت که این گره یا گره ها ها تشکیل یک پیرنگ بدهند) تشکلیل شده و فاقد یک گره اصلی و بنیادی ست. این قصه ها و سرنوشت خانواده های مختلف داستان است که جا به جا، با هم تلاقی دارد و شاید بشود پیرنگ کلی را همین دانست. ساختار روایی آن هم حتی زمانی که از نظر گاه یکی از شخصیت ها ارائه می شود، شکلی نو دارد. مثلا قسمت هایی از داستان، از نظرگاه پسرِ کوچک خانواده روایت می شود. اما نه به این طریق که مثلا ما روایت را از زبان او بشنویم، یا اینکه ما زبانِ ذهن او را بشنویم و اصطلاحا او در بافت داستان محو شود؛ بلکه راوی، آنچه را او می بیند و می شنود بیان می کند. مثل یک دوربینِ مستند که وقایع را دنبال می کند و زیاد در گیر جزئیات نمی شود. با ضرب‎آهنگی مقطع و گاه خشن. روایتی که دکتروف ارئه می دهد، اصلا در بند زمان و توصیفات و شخصیت ها نمی ماند. در واقع او بیشتر از اینکه بخواهد صرفا به شخصیت ها بپردازد، شرایط را ساخته. شرایط اجتماعی و اقتصادی اوایل قرن بیستم کشور آمریکا، که گرفتار فقر و تبعیض نژادی و بهره کشی جنسی و فرهنگ مصرفی ست. یعنی شخصیت ها را آنقدری معرفی می کند که برای ما موقعیت و شرایط را بسازند. این فرمِ ارائه، کار قابل توجهِ دکتروف است. فرمی که کاملا متناسب با محتوا به کار گرفته شده. از این نظر است که جناب "دریابندری"، در ابتدای مقدمه ی خود می نویسد :"رگتایم یک رمان نو است. نه به معنایی که در جنبش فرانسوی رمان نو می بینم_ یعنی گرفتن یک نظرگاه ذهنی و حل شدن "من"ِ نویسنده در سراسر بافت داستان. صناعت این رمان از آن جهت نو است که به مقتضیات موضوع خود پاسخ می دهد.


3) بعدا نوشت

ضد قهرمان رمانِ "رگتایم" جامعه ی آمریکاست. چرا که در وهله ی او تصویر می شود و پس از آن هم، ما تاثیراتی را که شخصیت ها در طی تحولات جامعه از سر می گذرانند  می بینیم. داستان هم این تاثیرات و کنش ها و واکنش های شخصیت ها را نشان می دهد. در این راه، دکتروف از مصالح تاریخی(به صورت شخصت های واقعی و اتفاقات جامعه ی آمریکا) استفاده و در کار خودش آن ها را وارد کرده. مثلا در داستانِ او، ما "هنری فورد"، اتوموبیل ساز مشهور و "پی‎یرپون مورگان"، سرمایه دار آمریکایی را می بینیم. اما او به تاریخ گویی صِرف اکتفا نکرده. بلکه با به کار گرفتن یک روایت رئالیستی، این شخصیت های واقعی را دستکاری و بازآفرینی کرده است. پس از آن این شخصیت های ساختگی و جدید را، در یک واقعه ی تاریخی قرار داده. با این کار، او نتیجه ی جدیدی را حاصل کرده. نتیجه ای که در این داستان، یک جور تاریخ برای کشور آمریکاست. از این نظر، "رگتایم"، وجهه ی تاریخی مهمی دارد، هرچند یک رمان تاریخی نیست. وقتی که وجه تاریخی وارد یک داستان می شود، برخورد روایت(و نویسنده) با زمانِ درونی داستان، مهم است. در اینجا، زمان درونی هم مربوط به تحولات و وقایع تاریخی‎ست، هم وقایعی که شخصیت های داستان از سر می‎گذرانند. دکتروف، از میان لحظه ها و تصویرها دست چین کرده و از همین روست که زمان را، مقطع و کوتاه کرده. او فقط نقاط و تصویرهای خاصی را برجسته کرده. با وجود تعدد شخصیت ها و وقایع، حجم رمان کم است و بسیار خوشخوان.


مشخصات کتاب من:

رگتایم

ادگار لورنس دکتروف

ترجمه ی نجف دریابندری

انتشارات خوارزمی. چاپ سوم. شهریور 1385


++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

پ.ن(1): دوست دارم بیشتر حرف بزنم درباره ی این کتاب بی نظیر. اگر زمان و توان دست به دست هم بدهند و بگذارند، در آینده. 

پ.ن(2): خدا دست داده و فرصتی پیش آمده که بعضی از کتاب های قدیمی را چندباره بخوانم. یکیش همین کتاب شریف رگتایم. تا باد چنین باد. لذتی در خواندن دوباره و چند باره ی کتاب های دوست داشتنی هست که در هیچ نیست.

نظرات 7 + ارسال نظر
بانویی در دوردست یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 13:59

سلام راستی میخوام یکم کتابهای فلسفی بخونم میشه راهنماییم کنید کیاروبخونم من اصلا اشنایی باهاش ندارم..از کجا یا چه کسانی میتونم شروع کنم ممنونم

در مورد این قضیه هم باید اول مقدمه ای بگم خدمتتون...
فردا ایشالا میام و کامل می کنم جواب کامنت هاتون رو

بانویی در دوردست یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 00:53

سلام راستشش اومدم اینجارو زیرو کردم گمونم یه بار از شما پرسیدم کتاب خوب چی پیشنهاد میدید ؟اگه اشتباه نکره باشم...اومدم گشتم گشتم توکامنتهای قبلیم راستش چنین کامنتی پیدا نکردم و خسته شددم اونم درست وسط خوندن یه داستان از موراکامی راستشو بخواین اومدم بپرسم ازتون اگه خواستم کتابی تهیه کنم چه کتابی پیشنهاد میدید یعنی بهترین کتابهایی خوندین اینم یه جور تقلبه..میدونم...شما گفتین این کتاب موراکامی که ددستمه عالیه..دقیقا همینجوره محشره..

سلام
متاسفانه یادم نمیاد اینجوری صحبتی داشتیم یا نه.
الان تمرکز ندارم، فردا، میام در مورد معرفی کتاب چیزایی میگم خدمتتون. ببخشید.
+ آره واقعا..این مجموعه از موراکامی واقعا محشره

شیوا یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 19:58

نخونومش مجید.
هر زمان که توندمش این پستت رو فراموش نمیکنم و برمیگردم برای حرف زدن راجبش.
راستی راجع به آرایه ی قلب و عکس که گفتی... اره خیلی قشنگه خصوصا وقتی این شکستنش معنیشو دگرگون کنه. یاد یکی از جمله هام افتادم. پیاده رو های ولیعصر و چرخیدن در عصرهای بی ولی....

این آرایه دوست داشتنیه.
تو اولین فرصت بخونش. بعید می دونم بدجور خرابش نشی. خیلی خوبه این لامصب. بعدا برات چند تا جمله ی شاهکارش رو می نویسم

چوپان یکشنبه 29 شهریور 1394 ساعت 01:39

انقدر لطف و ادب شما زیاد هست که هربار شرمنده می فرمایید.
لازم دیدم شخصا بیام و از ابراز محببتتون به من و مگهان تشکر کنم جناب مویدی عزیز

شاد و سلامت باشید
آمین

نظرِ لطف شماست چوپان عزیز. احترام رو همیشه باید با احترام جواب داد. مثلِ دود، که با دود. مثلِ پرچمِ سفید
ما سرخپوستا اینجوری هستیم :)
شما هم همیشه سلامت باشید

میله بدون پرچم شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 16:04

سلام
توصیه می‌کنم چنانچه دو کتاب منتشر شده از تریلوژی U S A (مدار42 و 1919) اثر دوس‌پاسوس را نخوانده اید در فهرست کتابهایی که باید بخوانید قرار دهید. رگتایم عالی است و این دو اثر هم عالی اند. به واقع عالی‌اند. ارتباط این ها با یکدیگر هم در این است که رگتایم ریشه در این تریلوژی دارد. آنجا هم همانند اینجا آمریکا شخصیت اصلی داستان است و البته آن سبک منحصر به فرد...

سلام میله ی عزیز
+ ممنونم از توصیه ی خوبت. اتفاقا تو ادبیات آمریکا، دو نفر رو در برنامه دارم که به زودی برم سراغشون. یکی همین جناب دوس پاسوس، دیگری هم جناب مستطاب "سال بلو".
خودم هم حدسم همینه که از کارهای دوس پاسوس لذت می برم. مقدمه ی جناب دیابندری هم، این رو تایید میکنه

مدادسیاه شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 15:18

سلام
مشکلات پایان ناپذیر بلاگفا من را از رو برد. از این به ببعد نشانی ام این خواهد بود:
http://fnouri.persianblog.ir/
تا ببینم با نوشته های قبلی ام چه کنم.

سلام دوست
واقعا وضعیت بلاگفا باعث تاسفه.
به نظرم درستش همینه که به جای دیگه ای برن کاربرهاش.
امیدوارم تو خونه ی جدید، همیشه با قدرت بنویسید و ما هم بخونیم تون.

خورشید جمعه 27 شهریور 1394 ساعت 17:50 http://tarayesefid.blogsky.com/

سلام اگه ممکنه عامه پسند رو هم پیدا کنید و دوباره بخونید هنوز نفهمیدم اون فضایی ها تو داستان چیکار میکردن؟ :))
جنایت ومکافاتم نصفه خوندم راستش میخواستم بخونم تا تراویس بیکل بودن ( یعنی اینکه خیلی دلم میخواست بعد خودکشی دوستم با گلوله کسی رو آشپال کنم ) از ذهنم خارج بشه بدتر شد
اینبار ترکیبی از راسکولنیکف وتراویس بیکل تو کلم می چرخه
این رمان هم میخونم
خدا رحم کنه چه معجونی اینبار تو سرم بوجود بیاد

سلام
از شما چه پنهون، کتابم رو یکی از دوستای بی انصاف خیلی وقت پیش برده و نیاورده. حالا هم زیر بار نمی ره که اصلا کتاب دستش بوده. اتفاقا دوست دارم بخونم ش، باید یه سر به کتابخونه بزنم.
+از شانس شما، از کارای بزرگ داستایوسکی، متاسفانه همین یکی رو نخوندم
بقیه رو خوندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد