دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

بزرگا مردی که عمو نجف بود



دوباره تنها شدیم. چقدر همه چیز کُند و سنگین و غمناک است. خیلی ها آمدند و رفتند.چیزی به درد بخوری نگفتند.*


نجف دریابندری هم تنهامان گذاشت و  رفت. حالا دیگر کی می تواند خالقِ ترجمه ی "رگتایم" باشد؟ کی می تواند اینقدر حرف به درد بخور بزند؟

بدرود پیرمرد. بدرود عمو نجف.


----------------------------------------------------------

* با اندکی تغییر، از رمان "مرگ قسطی".

----------------------------------------------------------

پ ن(1) سلام. انگار من هنوز زنده م. از همه ی خواننده های  اینجا، عذرخواهی میکنم. بابت خاموش شدن چراغ اینجا. بابت بی جواب ماندن پیام هاتان. فکر میکنم بهترین کار این باشد که برگردم و باز  بنویسم. از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می دارم.


رگتایم


نکته: این یادداشت، وام زیادی از مقدمه‎ای که "نجف دریابندری" بر این رمان نوشته بر گردن دارد. در واقع قسمت هایی از آن، توضیحی بر نظرات دریابندری ست که بیشتر برای خودم داده ام. شاید هم چیزی اضافه کرده باشد. خدا بهتر از همه می داند.


1)

رمان "رگتایم"،  نوشته‎ی "ادگار لورنس دکتروف"، روایت کننده ی چند داستان مختلف است. داستان‎هایی که هر کدام از آنها، در بعضی نقاط با هم تلاقی دارند. اما از میانِ آنها، داستانِ محوری کتاب، داستانِ خانواده‎ی سفیدپوست آمریکایی‎ست. زمان، اوایل قرن بیستم است. اعضای خانوداه: 1- پدر که نمونه ی یک آمریکایی مسیحی که همان قدر که به اصول جامعه ی آمریکایی و آمریکا معتقد است، همان قدر نادان و ناتوان هم هست. ناتوانی از آن جهت که او هیچ وقت درست و حسابی از پس تضادهایی که نتیجه ی افکار و اعتقادات اش با شرایط پیش آمده  است، برنمی‎آید. البته دکتروف هیچ اجازه نداده که این شخصیت(و تمام شخصیت های دیگر داستان اش) به یک تیپ تنزل پیدا کنند. پدرِ خانواده، با ناتوانی ها، اعتقادات(از جمله اعتقاد به برتری سفید پوستان به سیاهان)، خیرخواهی مسیحی اش، ناتوانی هاش، خواسته هاش و ...، ، یک انسانِ تازه است. یک شخصیت تازه. دیگر شخصیت ها، 2- مادر خانواده. یک مسیحیِ کاتولیک مذهبی، که در جاهای مختلف داستان، شک و تفکرات او را در مورد اینکه ازدواج اش درست بوده یا نه، یا خانواده اش درست بار آمده اند می بینیم. گویی او همیشه دنبال عشق و علاقه ی درست بوده. از این نظر، این داستان، ستایشی برای مادر است. هرچند مادر هم از خطا و شک و ضعف، مبرا نیست و دکتروف این را بهتر از همه می داند. اما در سراسر داستان، انگار نویسنده هاله ای روایی اطراف مادر گسترده که او را در پی زیبایی و عشق و دوست داشتن می برد.  3-  برادر کوچکه ی مادر: یک آدم تودار، عاشق مسکلک(در ابتدای قصه)با ظاهری بی حال که همیشه درون اش توفان ها به پاست. نویسنده او را جایی  اینطور توصیف می کند که در چشمان او ناآرامی و جستجویی بود که همه ی زن ها را جذب می کرد. جایی دیگر می گوید زن ها خیال می کردند او شاعر است. که بالاخره همان توفان ها و ناآرامی ها، از او یک انقلابی می سازد. یا بهتر است بگوییم در شرایط اجتماعی ای که دکتروف برای داستان اش می سازد، او مثلِ جویی، بالاخره به انقلاب های آمریکای لاتین می رسد. 4- شخصیت آخر، پسر خانواده است. پسرِ کوچکِ کنجکاو و نترس. که نترسیدن او، به قول نویسنده، بیشتر از ندیدن ها و نشناختن ها بوده. اما او، سرانجام از قالبِ تنگ اجتماعی و شخصیتی که خانواده اش در آن محصور بوده، بیرون می جهد. همین پسر است که در جاهایی که مادر نقش مهمی در روایت دارد، نظاره گر اوست.

رمان، شخصیت های مهمِ دیگری هم دارد که از آن جمله  "هری هودینی"، "کولهاوس واکر"، "ایولین نسبیت" و "اما گلدمن" هستند. گلدمن، زنی آنارشیست و انقلابی ست. ایولین نسبیت، زنی ست که به قول راوی، اولین الاهه ی سکس در آمریکاست. کسی که بعدا برای "مرلین مونرو"ها سرمشق بوده. "کولهاوس واکر"؛ سیاه پوستی خوش پوش، مودب، تحصیل کرده و نوازنده ی پیانو، که با سفیدپوستان طوری رفتار می کند که آنان هیچ انتظارش را ندارند. چرا انتظارش را ندارند؟ چون با آنان با اعتماد به نفس و از موضعی یکسان حرف می زند. "هری هودینی"، تردست و شعبده باز مشهور. کسی که به قولِ خودش حرف اش فرار است. او بلد است از همه چیز فرار کند. کارش همین است. یکی از شخصیت های مهم دیگر در داستان که مثل اعضای خانواده اسم ندارد، یا ما اسم درست و واقعی ش را هیچ وقت نمی شنویم، کارگر مهاجر و فقیر و درمانده ای به نامِ "تاته" است، که به خاطر فقر، زنش به تن فروشی می افتد و خانواده از هم می پاشد.


2)

رمان از زاویه ی دانای کل روایت می شود. داستان، فاقد یک گره اصلی ست که انتظار داشته باشیم کل کتاب باید در پی گشودن آن باشد.در واقع شاید بشود گفت که داستان از تعداد زیادی گره های ریز قابل اغماض(از این جهت که این گره یا گره ها ها تشکیل یک پیرنگ بدهند) تشکلیل شده و فاقد یک گره اصلی و بنیادی ست. این قصه ها و سرنوشت خانواده های مختلف داستان است که جا به جا، با هم تلاقی دارد و شاید بشود پیرنگ کلی را همین دانست. ساختار روایی آن هم حتی زمانی که از نظر گاه یکی از شخصیت ها ارائه می شود، شکلی نو دارد. مثلا قسمت هایی از داستان، از نظرگاه پسرِ کوچک خانواده روایت می شود. اما نه به این طریق که مثلا ما روایت را از زبان او بشنویم، یا اینکه ما زبانِ ذهن او را بشنویم و اصطلاحا او در بافت داستان محو شود؛ بلکه راوی، آنچه را او می بیند و می شنود بیان می کند. مثل یک دوربینِ مستند که وقایع را دنبال می کند و زیاد در گیر جزئیات نمی شود. با ضرب‎آهنگی مقطع و گاه خشن. روایتی که دکتروف ارئه می دهد، اصلا در بند زمان و توصیفات و شخصیت ها نمی ماند. در واقع او بیشتر از اینکه بخواهد صرفا به شخصیت ها بپردازد، شرایط را ساخته. شرایط اجتماعی و اقتصادی اوایل قرن بیستم کشور آمریکا، که گرفتار فقر و تبعیض نژادی و بهره کشی جنسی و فرهنگ مصرفی ست. یعنی شخصیت ها را آنقدری معرفی می کند که برای ما موقعیت و شرایط را بسازند. این فرمِ ارائه، کار قابل توجهِ دکتروف است. فرمی که کاملا متناسب با محتوا به کار گرفته شده. از این نظر است که جناب "دریابندری"، در ابتدای مقدمه ی خود می نویسد :"رگتایم یک رمان نو است. نه به معنایی که در جنبش فرانسوی رمان نو می بینم_ یعنی گرفتن یک نظرگاه ذهنی و حل شدن "من"ِ نویسنده در سراسر بافت داستان. صناعت این رمان از آن جهت نو است که به مقتضیات موضوع خود پاسخ می دهد.


3) بعدا نوشت

ضد قهرمان رمانِ "رگتایم" جامعه ی آمریکاست. چرا که در وهله ی او تصویر می شود و پس از آن هم، ما تاثیراتی را که شخصیت ها در طی تحولات جامعه از سر می گذرانند  می بینیم. داستان هم این تاثیرات و کنش ها و واکنش های شخصیت ها را نشان می دهد. در این راه، دکتروف از مصالح تاریخی(به صورت شخصت های واقعی و اتفاقات جامعه ی آمریکا) استفاده و در کار خودش آن ها را وارد کرده. مثلا در داستانِ او، ما "هنری فورد"، اتوموبیل ساز مشهور و "پی‎یرپون مورگان"، سرمایه دار آمریکایی را می بینیم. اما او به تاریخ گویی صِرف اکتفا نکرده. بلکه با به کار گرفتن یک روایت رئالیستی، این شخصیت های واقعی را دستکاری و بازآفرینی کرده است. پس از آن این شخصیت های ساختگی و جدید را، در یک واقعه ی تاریخی قرار داده. با این کار، او نتیجه ی جدیدی را حاصل کرده. نتیجه ای که در این داستان، یک جور تاریخ برای کشور آمریکاست. از این نظر، "رگتایم"، وجهه ی تاریخی مهمی دارد، هرچند یک رمان تاریخی نیست. وقتی که وجه تاریخی وارد یک داستان می شود، برخورد روایت(و نویسنده) با زمانِ درونی داستان، مهم است. در اینجا، زمان درونی هم مربوط به تحولات و وقایع تاریخی‎ست، هم وقایعی که شخصیت های داستان از سر می‎گذرانند. دکتروف، از میان لحظه ها و تصویرها دست چین کرده و از همین روست که زمان را، مقطع و کوتاه کرده. او فقط نقاط و تصویرهای خاصی را برجسته کرده. با وجود تعدد شخصیت ها و وقایع، حجم رمان کم است و بسیار خوشخوان.


مشخصات کتاب من:

رگتایم

ادگار لورنس دکتروف

ترجمه ی نجف دریابندری

انتشارات خوارزمی. چاپ سوم. شهریور 1385


++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

پ.ن(1): دوست دارم بیشتر حرف بزنم درباره ی این کتاب بی نظیر. اگر زمان و توان دست به دست هم بدهند و بگذارند، در آینده. 

پ.ن(2): خدا دست داده و فرصتی پیش آمده که بعضی از کتاب های قدیمی را چندباره بخوانم. یکیش همین کتاب شریف رگتایم. تا باد چنین باد. لذتی در خواندن دوباره و چند باره ی کتاب های دوست داشتنی هست که در هیچ نیست.