دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

تقدیم به بیگناهان و گناهکاران



 

 

"گزارش یک آدم ربایی"، رمانی نوشته‎ی گابریل گارسیا مارکز است که بر اساس وقایعی که تقریبا در سال 1990 در کشور کلمبیا اتفاق افتاده است، نوشته شده. واقعه‎ی ده آدم ربایی، که بر خلاف آنکه در وهله اول، جدا از هم به نظر می‎رسیده، تماما یکپارچه و هدف‎مند بوده؛ افراد ربوده شده، به صورت کاملا حساب شده و دقیق، انتخاب شده بوده‎اند. این موضوع را، مارکز در مقدمه‎ی کتاب، توضیح داده. قبل از اینکه، به این بپردازم که این آدم‎ربایی‎ها، با چه نیتی و توسط چه گروه یا کسی، انجام شده بوده(چرا که در فهم و ارتباط گرفتن با این کتاب، این موضوع بسیار اهمیت دارد)، می‎خواهم کمی از ویژگی‎ بارز این کار، حرف بزنم.

نوشتنِ این کتاب، حاصل سه سال تلاش مارکز و تیم یاری کننده‎اش در تحقیقات در اسناد مختلف، مصاحبه کردن با خانواده‎های ربایندگان و سرانجام دسته‎بندی مطالب، به گونه‎ای که تصویر و فهمی درستی از کل وقایع به دست بدهد، بوده. علاوه بر این، همان‎طور که قبلا ذکر شد، این که این ده آدم‎ربایی کاملا به هم مرتبط و در جهت یک هدف بوده‎اند، منجر به این می‎شود که مارکز و تیمش، با حجم انبوهی از اطلاعات(اعم از اشخاص، محدوده‎های اختیارات اشخاص سیاسی کشور و گروه ربایندگان، برنامه‎ها و اهداف فرعی ربایندگان، شرایط سیاسی آن زمان کشور کلمبیا و...) مواجه باشند که یکدست کردن آن، در قالب یک روایت که به هدف برسد، کار را بسیار مشکل می‎کرده. خود مارکز در ابن باره می‎گوید:«روایت‎های تو در تو، تکنیک نوشتاری خاصی را می‎طلبید تا نه خسته کننده باشد و نه به بی نهایت بینجامد؛ همان گونه که ممکن بود در وهله اول چنین شود...»

اما چنین نشده. کتاب، روایتِ یکدست و د رعین حال مستندی ارائه داده است.

طبقِ آنچه پیش از این گفته شد، مارکز و تیم‎اش، متوجه می‎شوند که هر ده آدم‎ربایی، کاملا مرتبط با یکدیگر بوده‎اند. قضیه از این قرار بود که تمام اینها، با دقت و با برنامه‎ریزی‎ای پیچیده، توسط شخصِ "پابلو اسکوبار" و زیر مجموعه‎ها و همدستانش تعیین و اجرا شده بود. "پابلو اسکوبار"، سرکرده‎ی بزرگترین و قوی‎ترین گروه مافیایی کلمبیا بوده است. اما قصد وی از این کارها چه بود و چرا این فاجعه‎ها(کشته شدن تعداد زیادی انسان، بمب گذاری‎ها، ضربه‎ی روحی به جامعه و...) رخ داد؟ این همان چیزی‎ست که مارکز، با نوشتن این کتاب به آن پاسخ داده و مهم‎تر از آن، جنبه‎های مختلف این حادثه را که تمامِ کشور کلمبیا از آن بهت زده بود را مشخص کرده است.

چیزی که اسکوبار و دارودسته‎اش، مشخصا به دنبال آن بوده‎اند، این بوده که توسط دولت، به کشور آمریکا، برای تشکیل دادگاه تحویل داده نشوند. علاوه بر این، شرایطی فراهم شود که امنیت جانی خودِ آنها و خانواده‎هایشان، فراهم شود. در عوض، اسکوبار حاضر میشده که خود و دار و دسته‎اش را، به صورت مسالمت آمیز، تسلیم دولت کند. اما پیش رفتنِ قضایا، به این سادگی نبوده و اسکوبار این را خوب می‎دانسته. به خاطرِ همین، طبقِ یک برنامه‎ی دقیق، از گروه‎های مختلف، اشخاصی برای ربوده شدن انتخاب می‎شوند که از طریق آنها، بتوان حداکثر فشار را بر دولت، مجلس و گروه‎های فشار وارد کرد.

حقیقت این است که، مسائل سیاسی پیچیده‎ای در آن زمان در کشور کلمبیا در جریان بوده که تمام این قضیه را تحت تاثیر قرار می‎داده. اگر بخواهیم در یک جمله مشکلات موجود را خلاصه کنیم، باید بگوییم مشکلِ این کشور، معضلات ناشی از جنگِ تقسیم قدرت و خصومت‎های شخصی‎ای که وارد مسائل کشور می‎شده، بوده است.

احتمالا با وجود گروگان گیری‎های اسکوبار، بمب گذاری‎ها و باقی ماجرا، در نگاهِ هر شخصی، او و دار و دسته‎اش را گناهکارِ اصلی، یا تنها گناهکار در مشکلات کشور نشان می‎دهد. اما زمانی که روایت دقیق و مفصل مارکز از ماجرا را می‎خوانیم، می‎فهمیم که سهم اسکوبار و گروه مافیایی‎اش در این فجایع، به زحمت بیشتر از احزاب و شخصیت‎های مختلفِ درگیر قدرت در کشور بوده است. کسانی که در جریان همین آدم‎ربایی و حلِ آن، به جای مسالمت جویی و یافتنِ راه حل، بیشتر از همه در فکرِ تسویه حساب‎ها و خصومت‎های شخصی خود بوده‎اند. سیاست‎های گاه دوگانه و نامشخص دولت و دستگاه‎های تابعه‎ی مهم آن، بی مسئولیتی و سستی دولتِ وقت و شخصِ رییس جمهور، مشخص نبودن محدوده‎ی اختیارات و مسئولیت‎های سرانِ کشور(اعم از مسئولان اجرایی، امنیتی، حقوقی و....)؛ همه‎ی این مسائل را که کنار هم بگذارید، خواهید دید که آدم‎های زیادی، در این فاجعه انسانی سهم داشته‎اند. فاجعه‎ای که همه از جنگِ قدرت ناشی می‎شده.

چیزی که از همه چیز مشخص‎تر است، این است که همیشه ضربه‎ی اصلی جنگِ قدرت را، پایین‎ترین اقشار و معمولا بی گناه‎ترین آنها می‎خورند. در میان این ده نفری که ربوده شدند، چند نفر روزنامه‎نگار بودند، و بقیه یا فعال اجتماعی یا از اقوام نزدیکِ آن‎ها بودند. از این میان، دو نفر جان باختند، که مشخصا اسکوبار و دار و دسته‎اس، هدف‎شان این نبوده که کسی از گروگان‎ها کشته بشود. اما حماقت‎ها، سستی‎ها و بی مسئولیتی‎ها، باعث شد جان این دو تن گرفته شود. حالا بماند باقیِ جان‎بخته‎های این جنگِ قدرت، که تعداد بسیار زیادی از افراد پلیس بودند که به دستِ افراد مافیا کشته می‎شدند، و یا زاغه نشینانی که طرفدار اسکوبار بودند و دولت برای فشار آرودن به وی، محل زندگی آنها را بمباران می‎کرد.

در پایان، به جای اینکه خودم حرف بزنم، ترجیح می‎دهم که فقط جمله‎های مارکز را اینجا بنویسم.

«درد، حوصله و خشم آنها{خانواده‎هایی که مورد آم ربایی قرار گرفته بودند} به من جرات بخشید تا در این نوشته‎ی پیرانه سری، که دشوارترین و غم انگیزترین بخش زندگیام است، مقاوم باشم. فقط برایم تلخ است که همه اینها روی کاغذ شاید چیزی بیش از سایه ای کمرنگ نباشد، در حالی که آنان در واقعیتِ زندگی رنج برده‎اند*...

این کتاب را به همه شما و به همه کلمبیایی‎ها-گناهکاران و بی گناهان- تقدیم می‎کنم، به امید این که چنین وقایعی دیگر هرگز تکرار نشود

.....................................................................................

فیلمی درباره‎ی پابلو اسکوبار ساخته شده، که می‎توانید اینجا، در وبلاگ "سینما یعنی زندگی" مطلبی درباره‎ی آن بخوانید. البته، اگر این کتاب را بخوانید، حتما آن را با چشمانِ تیزبین‎تر و بازتری نگاه خواهید کرد.

......................................................................................

* میخواهم بگویم، گابو جان، نوشته‎ی  تو، فقط سایه‎ی کمرنگی از حقیقت را منتقل نکرد. دستِ کم انقدر بود که تنِ من در این سوی جهان، موقع خواندن کتابِ تو، تکان می‎خورد؛ تکان‎هایی ترسناک. بعد از رفتنت، در کتابهایت همراه من مانده‎ای ای مرد.

پی‎نوشت: اگر علاقه، صبر و حوصله‎ی خواندن و آشنا شدن با وقایع مستندی از دردها، حماقت‎ها و خطاهای هولناک بشر را دارید تا خودمان را بیشتر بشناسیم، حتما این کتاب را بخوانید.

این مشخصات کتابیست که من خواندم(من در واقع چاپ اُفستِ این کتاب را دارم نه چاپِ اصلی را).

گزارش یک آدم ربایی

گابریل گارسیا مارکز

ترجمه‎ی جاهد جهانشاهی

موسسه انتشارات آگاه. چاپ اول 1376